آفتهای مادیگرایی اخلاقی
روزنامه هممیهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.
گفتاری از مصطفی ملکیان درباره نسبت پول و معنویت
چند روز پیش استاد مصطفی ملکیان میهمان «موسسه فرهنگی سروای باران» بود تا درباره «تعادل و توازن بین پول و معنویت» به سخنرانی بپردازد. ملکیان به عنوان یکی از محبوبترین روشنفکران ایرانی در دهه اخیر، از این استقبال عمومی استفاده کرده تا ذیل پروژه فکری اصلی خود، پروژه «عقلانیت و معنویت» مباحثی عینی و ملموس را دستمایه تأمل فکری کند و با زبانی ساده و منطقی همه فهم، تلنگرهایی ذهنی به جامعه ایرانی بزند. او در سخنرانی اخیر خود به موضوع پول، تبعات ثروتاندوزی و نتایج اولویت ثروت بر زیست فردی و اجتماعی پرداخته است. در دهههای اخیر به موازات وخامت اوضاع اقتصادی، روزبهروز اهمیت مقوله اقتصاد در زندگی ما ایرانیان پررنگتر شده است. در این میان، نزاع جریانهای طرفدار سرمایهداری و مخالفان آنها که عمدتاً سیاستهای کنونی را پیروی از الگوهای نئولیبرالیستی و حاکم شدن منطق سرمایه و ثروت بر اکثر حوزههای زیستجمعی ما میدانند، نیز بالا گرفته است. در کوران همه اینها، ملکیان در سخنرانی خود از منظر خاص روانشناسی اجتماعی به این مسئله نگریسته است.
انواع ماتریالیسم
مادیانگاری یا ماتریالیسم دو قسم بسیار عمده و متمایز از یکدیگر دارد: نخست ماتریالیسم فلسفی است که گاهی از آن به مادیت متافیزیکی تعبیر میکنند و دوم مادیت اخلاقی که گاهی به مادیت ارزشی تعبیر میشود. میخواهم درباره مادیت دوم سخن بگویم اما اشاره کوتاهی به مادیت اول هم میکنم. ماتریالیسم فلسفی نگرشی به جهان هستی است که قابل تلخیص در چند گزاره است: یکم، هیچ چیزی در جهان هستی وجود ندارد مگر اینکه حاصل تبادل ماده (جرم) و انرژی است. دوم، ذهن و امور (حالات) ذهنی یا اصلاً وجود ندارند یا اگر وجود دارند قابل فروکاهش هستند به همان تبادل ماده و انرژی. بعضی از مادیون میگویند اصلاً ذهن و حالات ذهنی وجود ندارد. اکثر ما انسانها در اکثر مقاطع تاریخی به معنای اول مادی نبودهایم اما اکثریت ما به معنای دوم مادی هستیم. منظورم مادیت اخلاقی یا ارزشی است. مادیت ارزشی اصلا ربطی به مادیت فلسفی ندارد بلکه نظریهای است در ارزششناسی که لب کلام آن این است: یگانه چیزی که در زندگی اهمیت دارد پول، ثروت، دارایی و اموال است. این چهار مفهوم با یکدیگر فرق دارند و کسانی که در اقتصاد و روانشناسی اجتماعی کار میکنند بین آنها تفکیک قائل میشوند. من در اینجا از این تفکیکها صرفنظر میکنم و تا آخر بحثم از تعبیر ثروت به جای هر چهار مورد استفاده میکنم. اگر شما به این اعتقاد رسیدید که در زندگی انسانی تنها یک چیز دارای ارزش است و آن ثروت است، شما به مادیت اخلاقی قائلید و چون ارزش به معنای اهمیت داشتن است، بنابراین معتقدان به مادیت اخلاقی برآنند که در زندگی فقط ثروت اهمیت دارد و هیچ چیز دیگری در زندگی اهمیت ندارد. بر طبق این نظر برای داشتن زندگی آرمانی ثروت هم شرط لازم است و هم شرط کافی. شرط لازم است به این معنا که تا ثروتمند نباشید زندگی آرمانی نخواهید داشت و شرط کافی است به این معنا که اگر ثروت داشته باشید دیگر برای زندگی خوب و آرمانی به چیز دیگری نیاز ندارید. در صورت قائل بودن به این دیدگاه معمولاً میگویند شما به انسان اقتصادی قائلید. انسان اقتصادی یعنی انسانی که نزد او فقط پول ارزشمند و مهم است. در طول تاریخ تاکنون هیچ فیلسوفی به صراحت نگفته است فقط پول در زندگی ارزشمند است و ثروت برای زندگی آرمانی شرط لازم و شرط کافی است. بررسی آرای بسیاری از عالمان و فیلسوفان اما نشان میدهد که آنها چنان سخن میگویند که گویا به این نظریه قائل هستند ولو تصریح نمیکنند و در تاریخ دیده شده که علاوه بر فلاسفه و عالمان، حتی گاه الاهیدانی نیز چنان سخن میگوید که گویا به این مادیت اخلاقی قائل است.
پانزده عمل یا عقیده منتج به مادیت اخلاقی
به نظر من پانزده طرز عمل یا عقیده است که شما اگر در زندگی داشته باشید به مادیت اخلاقی قائلید ولو خودتان آن را انکار کنید. من اینها را به ترتیب شمارش میکنم. عقیده اول: هیچ چیزی در زندگی ارزش ندارد مگر آنکه ارزشش را بتوان با واحد پول اندازهگیری کرد. اگر شما گفتید فلان استاد ساعتی N تومان حقوق میگیرد و بهمان استاد ساعتی 2N تومان و بعد نتیجه گرفتی که پس استاد دوم بهتر از استاد اول است شما قائلید به مادیت اخلاقی. مثالهای دیگر مثال مقایسه دو دختر بر اساس مهریه و جهیزیهشان است یا مقایسه دو نویسنده بر اساس میزان فروش کتابشان. عقیده دوم: هر چه بیشتر ثروت داشته باشم وضعم بهتر است. عقیده سوم: ثروت مادی نشانه لطف خداوند به بندهاش است. اگر خدا کسی را ثروتمند کرد نشاندهنده این است که لطفی در حق او داشته است. این آن موردی است که گفتم الهیدانی به این قائل است و عجیب است که الهیدان این را بگوید. یکی از آموزههای ژان کالون، از بنیانگذاران پروتستانتیسم در مسیحیت، دقیقا این است که ثروت مادی نشانه لطف و عنایت و فیض خداوند به بندهاش است. ما گاهی میشنویم که «خدا برایش خواسته است»؛ این یعنی همین. عقیده چهارم: کسب ثروت، حفظ ثروت و افزایش ثروت هدف عمده یا بالاتر از آن هدف یگانه زندگی آدمی است. عقیده پنجم: زندگی جای رقابت است برای اینکه کسب ثروت کنیم، ثروتمان را حفظ کنیم و آن را افزایش دهیم. به زبان سادهتر ما آمدهایم که با چنگ و دندان ثروت را از جیب دیگران به جیب خودمان وارد کنیم. عقیده ششم: هدف عمده و یگانه آدمی، این است که هرچه حریصتر باشد و به کم قانع نباشد؛ اصلاً به هیچ چیزی قانع نباشد. بعضی گفتهاند تنها فرق انسان با حیوان این است که حیوان به حد لازم قناعت میکند اما انسان، حیوان زیادهطلب است. عقیده هفتم: ثروت آدمی باید همیشه با ثروت دیگران مقایسه شود. من همیشه باید ببینم چقدر از دیگری بیشتر دارم. تحقیقات اجتماعی از افراد مختلف در سالهایی متفاوت درباره ثروت نشان میدهد که افراد ترجیح میدهند حقوقشان کمتر باشد اما از دیگران بیشتر باشد تا اینکه حقوق بیشتری بگیرند اما این حقوق بیشتر، از حقوق دیگران کمتر باشد. معنای این آزمایشها این است که آنچه در درون خودتان هست و خودتان دارید برایتان مهم نیست بلکه اینکه از دیگران بیشتر داشته باشید برایتان مهم است. قائلان به این دیدگاه هم به مادیت اخلاقی معتقدند. عقیده هشتم: چند و چون ثروت باید نمایش داده شود. کم و کیف ثروت من را باید دیگران ببینند. ثروت من نه فقط باید وجود داشته باشد بلکه وجود خودش را باید ظاهر کند تا دیگران بفهمند من چقدر ثروتمندم. ثروت باید جلوهگری کند. عقیده نهم: قدر و قیمت آدمی فقط و فقط باید بر اساس میزان ثروتش مشخص شود. بنابراین قدر و قیمت و مقام و پایگاه اجتماعی من از کسی که ثروت کمتری نسبت به من دارد، بیشتر است. عقیده دهم: میزان احترامی که برای انسانهای دیگر قائلم باید بر اساس ثروتشان باشد. هر چه کسی ثروتمندتر باشد من برای او احترام بیشتری قائلم و هرچه ثروت کمتری داشته باشد برای او احترام کمتری قائلم. به ثروتمند میگویم «شما» و به فقیر میگویم «تو». تا اینجا این اعمال و رفتارها مربوط به بعد فردی بود اما اینک به یکسری اعمال و رفتار اجتماعی اشاره میکنم. عقیده یازدهم: هدف عمده اجتماعی ما باید رشد اقتصادی باشد و رشد اقتصادی هم یعنی تولید هرچه بیشتر، مصرف هرچه بیشتر و انباشته شدن هر چه بیشتر ثروت ثروتمندان. من نمیگویم رشد اقتصادی لزوماَ چیزی منفی است بلکه میگویم نباید هدف عمده ما در زندگی اجتماعی باشد. متاسفانه امروزه بسیاری از دلسوزان و مصلحان اجتماعی به این دیدگاه قائل هستند. عقیده دوازدهم: کیفیت زندگی را فقط باید با درآمد سالانه متوسط افراد جامعه اندازه گرفت. یعنی اگر درآمد سالانه جامعهای دو برابر شد کیفیت زندگی آن جامعه هم دو برابر بهتر شده است یا برعکس. عقیده سیزدهم: کارآفرینان به عنوان کسانی که توانستهاند برای کارگران کار بیشتر تولید کنند قهرمانان جامعهاند. کارآفرینان در واقع سرمایهگذاران هستند و ما میگوییم سرمایهگذاران قهرمانان جامعه هستند. چون کارآفرین باید یک سرمایهگذاری اولیه داشته باشد و اگر از آن سرمایه اولیه محروم باشد نمیتوان گفت کارآفرین است. عقیده چهاردهم: زندگی باید بر اساس مصرف باشد. انسانها هرچه بیشتر مصرف میکنند خوشبختترند. پایین بودن مصرف آدمیان نشانه تیرهروزی آنهاست. اگر شهروندان جامعهای دو برابر شهروندان جامعه دیگری مصرف میکنند حتما به اندازه دو برابر آنها خوشبختند. عقیده پانزدهم: ثروتمندان باید قدرت سیاسی را در دست بگیرند. قدرت سیاسی حق ثروتمندان است. هر چه ثروت فرد بیشتر باشد، او باید در نردبان صعود سیاسی در پله بالاتری قرار گیرد. به طور خلاصه تقسیم قدرت سیاسی باید به تناسب ثروت افراد باشد.
نیازهای مادی تنها نیازهایمان هستند؟
اینجا دو سوال طرح میشود: سوال اول این است که آیا واقعاً نیازهای مادی یگانه نیازهای ما هستند؟ آیا به شرط برآورده شدن نیازهای مادی، ما نیاز دیگری نداریم؟ اینجا نیاز به نظریهپردازی فلسفی نیست. تحقیقات روانشناسان اجتماعی نشان میدهد نیازهای ما صرفا نیازهای مادی نیست. ما نیازهای مادی داریم و کسی منکر این نیست؛ اتفاقا اولین نیازهای ما نیازهای مادی (نیازهای فیزیولوژیک یا بیولوژیک یا زیستی) بوده است. یعنی اول من باید خوراک، نوشاک، پوشاک، مسکن، سوخت، خواب، ارضای غریزه جنسی، استراحت و تفرج داشته باشم. اینها نیازهای مادی من هستند و البته همه آنها با پول برآورده میشوند. ضروریات زندگی با پول به دست میآیند و تقریبا هیچکدام از اینها بدون پول فراهم نمیشود. بحث اما بر سر این است که غیر از پول نیازهای دیگری هم هستند که اهمیت دارند و اهمیت بعضی از آنها از اهمیت ثروت (ثروت بیش از حد ضرورت زندگی) هم بیشتر است.
هفت نیاز اجتماعی
روانشناسان اجتماعی اجماع دارند که ما علاوه بر ثروت به هفت نیاز اجتماعی دیگر نیز نیاز داریم. این ادعا را تحقیقات گستردهای نشان میدهد. نیازهای اجتماعی ما به ترتیب اهمیت عبارتند از: اول عشق، دوم، دوستی، معاشرت، مصاحبت و همنشینی. سوم، احساس تعلق یعنی ما باید به چند گروه احساس تعلق کنیم؛ گروههایی مانند هموطنان، همکیشان و همصنفان. انسان به حس عضویت نیاز دارد. چهارم، مناسبات اجتماعی خوب. من نیاز دارم به اینکه مناسباتم با شما سایشی ـ فرسایشی نباشد تا از نظر ذهنی، جسمی و روانی کم نشویم. رابطه سالم انسانی فزاینده است نه کاهنده. پنجم، استفاده موفقیتآمیز از مواهب طبیعی. اگر آدمی احساس کند موهبت شاعری دارد اما از بس به دنبال ثروت است نمیتواند به شاعری بپردازد، این زندگی، زندگی سرشاری نخواهد بود. اگر موهبتها به فعلیت و شکوفایی نرسند و بالقوه باقی بمانند، زندگی، زندگی سرشاری نخواهد بود. ششم، احساس کردن قدرشناسی از جانب دیگران. آدمی که حضور و غیابش برای دیگران فرقی نمیکند رنج میبرد. لازمه قدرشناسی، داشتن دستاوردهایی است و لازمه برخورداری از دستاورد، استفاده از مواهب طبیعی و شکوفاکردن استعدادهای جوشیده از درون است. عدم استفاده از مواهب، به نبود دستاورد میانجامد و بیدستاوردی باعث میشود کسی قدردان و ارجگزار شما نباشد. آدمی به ارجگزاری دیگران زنده است. هفتم، عزت نفس یا حرمت نفس است. ما نیاز داریم دیگران برای ما حریمی قائل شوند. حریم من برای افراد مختلف متفاوت است اما به هرحال حتی پدر من هم باید حریمی برای من قائل شود و از حدی به من نزدیکتر نشود. این هفت نیاز مورد اجماع همه روانشناسان اجتماعی است و با ثروت به دست نمیآیند بلکه با چیزهای دیگری حاصل میآیند.
ثروتاندوزی تا کجا حالمان را خوب میکند؟
سوال دوم قابل طرح اما از این قرار است: با فرض پذیرش وجود نیازهای غیرمادی، در نیازهای مادیمان تا کجا اگر ثروتمان افزایش پیدا کند حالمان بهتر میشود؟ آیا در قسمت نیازهای مادی هرچه ثروتمان افزایش پیدا کند حالمان بهتر میشود یا نه؟ در اینجا هم بدون توسل به نظریهپردازی فیلسوفانی مثل افلاطون، ارسطو، اپیکور، رواقیون، اسپینوزا و هیوم به جواب تجربی روانشناسان اجتماعی اشاره میشود. این پاسخ چون تجربی و آزمایشگاهی است چه بسا برای مخاطب قانعکنندهتر باشد چون تمامی فیلسوفان ذکرشده پاسخ این سوال را دادهاند و اتفاقا پاسخ این فیلسوفان با نتایج تحقیقات تجربی روانشناسان اجتماعی مشابهت زیادی دارد. پاسخ این است که یک سلسله ضروریاتی در زندگی وجود دارد که به آنها ضروریات فیزیولوژیک یا بیولوژیک یا زیستی گفته میشود. هرچه ثروت شما به حد این نیازها باشد، شکی نیست که شما حس بهتری و خوشتری در زندگی دارید. به تعبیر متعارف جوانها حال خوبتری در زندگی دارند و اگر ثروت شما آنقدر اندک باشد که نتوانید این نیازها را برآورده کنید شکی نیست که حال خوشی ندارید. پس تا اینجا برای برآورده شدن نیازهای بیولوژیک و فیزیولوژیک باید ثروت داشته باشیم. بیشتر از این چه؟ تحقیقات روانشناسی نشان میدهد که اگر ثروت به اندازهای برسد که همین نیازهای ضروری را بتوان آسانتر برآورده کرد، باز با افزایش ثروت حال شما خوشتر است. اما از این به بعد یعنی وقتی ثروت من دیگر به حدی بالاتر رفت که تاثیری در سهولت برآورده شدن نیازهای ضروری من هم ندارد، آن وقت تحقیقات نشان میدهد تا هشت برابر این ثروت باز هم احساس خوشی دارید یعنی اگر برای برآورده شدن آسان نیازهای ضروریتان در ماه N تومان نیاز دارید، تا وقتی درآمدتان 8N تومان است باز حالتان بهتر است اما با بالاتررفتن درآمدتان از این 8N تومان، تحقیقات نشان میدهد از این جا به بعد هرچه ثروتتان بیشتر میشود حالتان بدتر است. دیگر حالتان خوشتر نیست. همین تحقیقات نشان داده است که اگر شما بیست برابر نیازتان درآمد داشته باشید واقعا به آستانه بیماری میروید و اختلال ذهنی پیدا میکنید.
چرا ثروت بیش از حد حالمان را بد میکند؟
وقتی ثروت شما به حدی بسیار بیشتر از حد لازم برای رفع نیازهایتان میرسد (بیشتر از هشت برابر) آنگاه اندک اندک یک سلسله حالات روانشناختی در شما پدید میآید که از نظر روانشناختی پنج تا از آنها مهم هستند. این حالات به ترتیب اهمیت عبارتند از:
۱
ثروت وقتی از هشت برابر نیازتان بیشتر شد مثل آب دریا میشود. نوشیدن آب دریا به خاطر شوری باعث عطش بیشتر میشود و در مورد ثروت این امر باعث افزایش حرص در آدمی میشود. با اینکه میفهمید که همین ثروت بیشتر دارد حالتان را بد میکند اما جلوی خودتان را نمیتوانید بگیرید. حرص به ثروت بیشتر و باز هم بیشتر و باز هم بیشتر شما را میگیرد.
۲
ویژگی دوم این است که مدام میخواهید از ثروت ثروتمندان دیگر جلو بزنید. نوعی مسابقه ناگفته بین خودتان و دیگران برگزار میکنید. هیچکس شما را مجبور به این مسابقه نکرده بلکه خودتان اعلام مسابقه میکنید. من باید ثروتمندتر از خودم را پشت سر بگذارم. میل به رسیدن و جلو زدن در شما ایجاد میشود.
۳
هرچه ثروت شما بیشتر میشود نیازتان به جلوه فروشی بیشتر میشود. این ثروت باید خود را در لباس، اتومبیل، خانه و... نشان دهد. رفته رفته ثروت شما صرفا صرف مصرف نمیشود بلکه ثروت باید جلوهگری شما را نیز ارضا کند.
۴
حساسیت مفرط به بیاحترامی دیگران به خود. حواس دیگران باید جمع باشد که با من هر رفتاری نکنند. کوچکترین چیزی که به شما این حس بیاحترامی را بدهد باعث ناراحتی شما میشود. این نوعی احترامطلبی مفرط است که حتی ممکن است به رابطه شما با همسر و فرزندتان هم سرایت کند.
۵
پدید آمدن عشق به قدرت در آدمی. ثروت وقتی از حدی بگذرد، آدمی عطش پیدا میکند که ثروتش را به قدرت سیاسی بدل کند؛ از انتخاب وزیر تا ارتقای سیاسی اطرافیان، از راهاندازی کودتا و شورش تا آشوب و انقلاب. تبدیل ثروت به قدرت آخرین جنونی است که ثروتمندان به آن دچار میشوند. گاه قدرت سیاسی را برای خود آن قدرت میخواهند و گاه آن را واسطهای برای افزایش ثروت خود میکنند. بچهها در مدرسه نیز همینطورند. فرزند فرد ثروتمند شکلاتی به بچه فقیر میدهد ولی از لحظه دادن این شکلات قصد دارد بر او تحکم کند. در واقع تبدیل ثروت به قدرت را از کودکی کم کم یاد میگیریم.
پنج اثر روانی ثروت غیرضروری
این پنج ویژگی در آدمی که ثروتش از حدی فراتر برود پدید میآید و پنج اثر روانی منفی در آدمی ایجاد میکند: یکم، ترس از رقبا. آدمی که ثروتش از حدی فراتر برود تقریبا هر کسی را میتواند رقیب خود محسوب کند. آدم فقیر اگر چیزی ندارد رقیب هم ندارد اما آدم ثروتمند هر چه داشته باشد، چیزی اضافه بر همه چیز نیز دارد؛ رقیب هم دارد و همواره ترس از رقیب همراه اوست. دوم، ترس از دشمنان. با افزایش ثروت، از دزد گرفته تا کسی که میخواهد کارخانه آدم را به ورشکستگی بکشاند یا کسی که میخواهد مالیات بیش از حد از آدم بگیرد یا کسی که میخواهد باجخواهی بکند، دشمن آدم است. سوم، پدید آمدن فشار روانی روی آدم، چون همانطور که کسب ثروت فشار روانی دارد حفظ ثروت هم فشار روانی در پی دارد. بالارفتن نرخ ارز و طلا و... برای من که فقیرم هیچ فرقی نمیکند اما برای فرد ثروتمند هر خبری حتی برخورد دو کشتی در اقیانوس، فشاری روانی به جا میگذارد. چنین آدمی انگار روی زمین مینگذاری شده راه میرود و هر آن ممکن است زمین زیر پای او منفجر شود. اما فقیری که نان شبش را هم ندارد و هزاران عیب در زندگیاش دیده میشود، لااقل این استرس روانی را هم ندارد چون چیزی ندارد که معادلات جهانی بخواهد آن را او بگیرد. در نهایت معادلات جهانی ممکن است چیزی به او بدهد که اگر بدهد خیلی هم خوب. چهارم، آدم خیلی ثروتمند کمکم منزوی میشود و نوعی انزوای درونی برای او پدید میآید زیرا میبیند هر که به او نزدیک شده برای این است که از او چیزی بکَند. هیچکس خودش را دوست ندارد. به قول آن عارف آلمانی «خدایا مرا از من میربایند». انگار هر کسی میآید آمده به قدرت چنگال و منقار و دندانهایش تکهای از من را بکند. هیچکس نیامده که مرا به خاطر خودم دوست داشته باشد. کمترین و مظلومانهترین حالت این بوده است که استخدام موسسات من بشود. هر موقع شما احساس کنید کسی نیامده چیزی به شما بدهد بلکه همه آمدهاند چیزی از شما بگیرند، نوعی انزوا در شما پدید میآید. پنجم، نوعی نارضایتی به این معنا که زندگی آن چیزی که تصور میکردم نیست. دلیل این نارضایتی این است که ثروت وعدههای فراوان میدهد اما به اغلب وعدههایش وفا نمیکند. فرد فقیر شاید تصور کند که اگر ثروتمند باشم همه چیز دارم و چیزی برای آرزو کردن برایم باقی نمیماند اما وقتی ثروتمند شد متوجه میشود که هنوز چیزهای زیادی برای آرزو کردن باقی مانده است.
ثروت معنویتساز
تا اینجا حرف من این بود که مادیت اخلاقی با معنویت ناسازگار است. اما اینک سوالی پیش میآید: آیا ثروت هیچگاه میتواند با معنویت سازگار باشد؟ آیا از ثروت میتوان برای افزایش معنویت استفاده کرد؟ آیا تاکنون پیش آمده است که کسانی ثروتشان را در استخدام معنویت قرار دهند؟ جواب من این است که بله. کار بسیار دشواری است اما در طول تاریخ کسانی بودهاند که موفق شدهاند ثروتشان را در اختیار افزایش معنویت خودشان قرار دهند و خودشان را با این ثروت معنویتر کنند. این افراد شامل چهار دسته میشوند: یکی کسانی که ثروتشان را برای کارآفرینی به کار میگیرند یعنی به جای کمک مالی به فقرا، موسساتی تاسیس میکنند که فقرا در آن موسسهها کار کنند و از طریق کار کردن زندگیشان بگذرد و عزت نفسشان محفوظ بماند. دسته دوم که کارشان ارزش کمتری از کارآفرینی دارد اما همچنان بسیار ارزشمند است، کسانی هستند که به نیازمندان کمک مالی میکنند. راه سوم نیل به معنویت از راه ثروت این است که شخصی بگوید من ثروتمندم ولی تا وقتی که نیازهای ضروری همه انسانها برآورده نشده است، ثروتم را صرف ارضای خواستههایم نمیکنم. در اینجا باید به فرق میان «نیاز» و «خواسته» توجه کرد. به خیلی از چیزها ممکن است نیاز داشته باشیم اما آن را نخواهیم و به خیلی چیزها ممکن است نیازی نداشته باشیم اما آن را بخواهیم. در زندگی خود و دیگران مهم توجه به نیازها است نه خواستهها و برای ثروتمندی که عهد بسته نیازهای ضروری دیگران را بر خواستههای خود اولویت دهد، هیچگاه زمان تحقق خواستههایش فرا نمیرسد زیرا هرچه قدر هم که ثروت داشته باشد، فقر در جهان بیشتر از ثروت او است. مورد چهارم حالتی است که فرد ثروتمند با ثروتش از دو کار جلوگیری میکند که انجام دادن آنها برای افراد فقیر در حکم فاجعه است. نخست، وقتی که فقیر به خاطر فقر مجبور است دست به کاری بزند که با موازین اخلاقی او سازگار نیست. دوم، حالتی است که فقر باعث شود فرد فقیر برای به استخدام ثروتمندی درآمدن به چاپلوسی و تملق و به عجز و لابه روی بیاورد و کرامت انسانیاش لگدمال شود.