خانـه کـردن در فرهنگ ایـران
نگاهی به اهمیت زبان و تاریخ نزد شاهرخ مسکوب در سالگرد درگذشت او
نگاهی به اهمیت زبان و تاریخ نزد شاهرخ مسکوب در سالگرد درگذشت او
شاهرخ مسکوب، نویسنده، مترجم و شاهنامهپژوه شهیر، 23 فروردینماه 1384 در غربت پاریس، جهان را بدرود گفت و چندی بعد در تهران روی در نقاب خاک کشید. او که متولد 20 دیماه 1304 بود، در دورهای 10ساله از 1324 تا 1334 به عضویت حزب توده درآمد و فعالیت جدی حزبی را پیشه کرد، اما از آن هنگام نیز مشخص بود که خمیره او بیش از سیاست، با ادبیات و فرهنگ سرشته است: «از وضع خودم خندهام میگرفت که در لار یکی آمده با چهار، پنج تا عضو شاخشکسته بدبختِ مفلوکتر از خود، سروکله انقلابی میزند. با ترس و لرز و مخفیکاری آمده به لار و حالا دارد بالای پشتبام «ایلیاد» هومر میخواند، آن حماسه باشکوه، در پنهانکاری و ترس.» دهه 1330 به نیمه رسیده، تکلیف او اما با خودش روشن شد؛ چهارگوشه زمین کودتازده سیاست را برای همیشه بوسید و به کنج ساحت فرهنگ خزید. او که از دهه 1320، طبع خود را در ترجمه با «خوشههای خشم» جان اشتاین بک آزموده بود، «آنتیگون» سوفوکل را در سال 1335 به فارسی برگرداند و بعدتر بازگردان دیگر نمایشنامههای این تراژدینویس یونانی را در دستور کار خود قرار داد. در کنار ترجمه، اما او از دهه 1340 و با تألیف آثاری دورانساز چون «مقدمهای بر رستم و اسفندیار» و «سوگ سیاوش: در مرگ و رستاخیز»، خود را در قامت شاهنامهپژوهی قدر مطرح کرد و بدین ترتیب«ایران» به اصلیترین «مسئله» او بدل شد.
فرهنگ ایران وطن من است
از آدورنو نقل است: «آنکس که دیگر وطنی ندارد، در نوشتن خانه میکند.» مسکوب بعد از انقلاب 1357 و مهاجرت، در وطن نبود، اما در «فرهنگ ایران» خانه کرد؛ چنانکه بر سنگ قبر او، بالای نام شکوهمندش نوشته شد: «فرهنگ ایران وطن من است». او دههها مرارتبار در پستوی عکاسخانهای در پاریس زیست، اما یک دم از ایران غافل نماند. خود، رابطهاش را با وطن چنین توصیف میکرد: «رابطه من با ایران، رابطه آدمی است که از مادرش دلخور است. نمیتواند از مادرش ببرد چون شدیداً وابسته است به او و در ضمن ازش دلخور است دیگر.» بعدتر وقتی پس از مرگ، رفیق شفیقش، حسن کامشاد، نامهنگاریهای شاهرخ با مادرش را منتشر کرد، دریافتیم که ماجرای شاهرخ و مادر و وطن، فراتر از لفاظیهای زبانی و استعاره «مام میهن» است: «مادرم بیش از هرکسی در من اثر کرده بود. در ساخت اخلاق و روحیهام. او بدون اینکه خودش بداند یا اصلا به این فکرها بیفتد، شالوده هویت من بود... من در تن مادرم زندگی کردم و اکنون او در اندیشه من زندگی میکند. من باید بمانم تا او بتواند زندگی کند تا روزی که نوبت من فرارسد، به نیروی تمام و با جانسختی میمانم. امانت او به من سپرده شده است. دیگر بر زمین نیستم. خود زمینم و به یاری این دانهای که مرگ در من پنهانش کرده است، باید بکوشم که باور داشته باشم.» فکر و ذکر او «ایران» بود. در مهرماه 1379 نوشت: «هرچند سعی میکنم روزنامههای فارسی را نخوانم ولی نمیتوانم به ایران فکر نکنم. بهتر است بگویم فکر ایران یکنفس در من گرم کار است و آنی نفس تازه نمیکند. نگرانم.» هراسهای او البته بلاوجه نبود و اینک پس از قریب به دو دهه از آن زمان که در جغرافیای ایران آرام گرفت، در هنگامهای که ایران بیشازپیش گرفتار افکار «امتگرایان» و «خلقپرستان» است و نوجویان این دو جریان، یکی از این ایده پردهبرداری میکند که «ما با نظریه «دولت ـ ملت» مشکل داریم» و دیگری از «جغرافیای ساختگی ایران» سخن به میان میآورد، اضطرابهای شاهرخ معنای ماندگار خود را آشکارتر از همیشه عیان میکند: «میترسم که آخر کار، چیزی به اسم ایران فقط در تاریخ بماند، نه در جغرافیا.»
مسکوب در نوشتههای فراوانی بیم و هراسهای خود درباره آینده ایران را با مخاطبان در میان گذاشت. او اما بهواسطه درکی که از کلیات و جزئیات تاریخ پرفرازونشیب ایران داشت، بیش از آنکه نگران باشد، امیدوار بود و امیدوار میکرد خوانندگانش را به آینده سرزمینی که ما ایرانیان بهعنوان یک قوم در آن ساکن بودیم و هستیم. او را از این منظر میتوان متفکری «هویتاندیش» دانست که به کیستی و هویت چندگانه ایرانی و چیستی ابعاد حیات جمعی تاریخی و فرهنگی ما ایرانیان در تعامل با هویتهای اسلامی و غربی میاندیشید و بعدتر حتی ورای این «مرز پرگهر»، او در «گفتوگو در باغ» نشان داد که چگونه ایرانیان در تنفس در فضایی جز ایران، دچار تنگی نفس میشوند: «مسئله بر سر یادگرفتن زبان نیست، چون تازه اگر یاد هم بگیری به زبان خودت فکر میکنی و به زبانی دیگر بیان میکنی؛ زبانت با ضمیرت یکی نیست؛ مثل کسی هستی که با چوبپا میرود نه با پاهای خودش. اینجوری حتی اگر مالک سرگذشت خودت باشی و «غم این آب و نان سفله» را چاره کنی، سرگذشت روحت بیرون از اراده تو و در اختیار جایی است که در آنی. این «جا» یک زمین و آسمان و طبیعت، یک انبوه بههمپیوسته آدمهاست با تاریخ و معتقدات و فرهنگ خودش، یک فلک زنده است!»
هویت ایرانی و زبان فارسی
مسکوب شیفته زبان فارسی بود: «ایرانیبودن با همه مصیبتها، به زبان فارسیاش میارزد. من در یادداشتهایم آرزوی زبانی را میکنم که وقتی از کوه صحبت میکند، به سختی کوه باشد و وقتی از جان یا روح، از سبکی به دست نتواند آمد» و نقش زبان فارسی را در تداوم هویت ملی ایرانی، کلیدی قلمداد میکرد. یکی از مهمترین آثار مسکوب در این زمینه که به مسئله هویت ملی ایرانیان در گذر تاریخ و خاصه پس از هجوم اعراب اشاره دارد، کتابی است که نخستینبار در سال 1362 در ایتالیا با نام «ملیت و زبان: نقش دیوان، دین و عرفان در نثر فارسی» منتشر شد و بعدتر در دهه 1370، با عنوان «هویت ایرانی و زبان فارسی» تجدید چاپ شد.
مسکوب در این کتاب که در اصل از بازنویسی چند سخنرانی او فراهم آمده است، این ایده بنیادین را مطمحنظر قرار میدهد که آنچه هویت ملی ایرانی را از پس شکست نظامی و سلطه سیاسی اعراب حفظ کرد و بدان تداوم بخشید، دو عنصر اساسی «زبان» و «تاریخ» بود: «گذشته، پشتوانه این هویت بود و زبان جلوهگاهش». در این برداشت، ایرانیها دو نوع ایستادگی را در برابر قوم غالب آزمودند: یکی ایستادگی مستقیم نظامی که جسته و گریخته حتی تا قرن چهارم هجری نیز جریان داشت و از آن جز شکست و تسخیر سیاسی و اجتماعی ایران برنیامد و دوم، ایستادگی غیرمستقیم فرهنگی که طی آن به اشکالی متنوع، آگاهانه و ناآگاهانه، عامدانه و تصادفی و بنا به دلایل و علل و موجباتی متنوع، فرصتی تاریخی فراهم شد که نتیجه دیگ درهمجوش آن، شکلگیری فضایی تاریخی و زبانی برای بازسازی و غنیسازی فرهنگ باستانی ایران در ساختار دین اسلام و جامعه جدید مذهبی بود.
شرح مسکوب در توصیف این وضعیت نوپدید، البته از آن سنخ حماسهسراییهای غلوآمیزی که در پی توضیح موقعیت با دوگانههایی چون «عجم/ عرب»، «گبر/ مسلمان» هستند، بری است. «تاریخ اغراق» مورد اشاره، گمان دارد که ایرانیان از پس دورانی که عبدالحسین زرینکوب بهدرستی آن را «دو قرن سکوت» نامیده است، جنبشی سیاسی، نظامی، فرهنگی و اجتماعی برای مقابله همهجانبه با سلطه اعراب یا دین اسلام ترتیب دادند اما این توصیف ارادهگرایانه که گاه تنه به تنه تعابیر نژادپرستانه نیز میزند، نزد مسکوب محلی از اعراب ندارد. او در بیان سیر تاسیس خودآگاهی قومی و ملی ایرانی در اعصار پسااسلامی، به عواملی چند اشاره میکند. ازجمله این عوامل یکی بقای طبقه دهقانان (زمینداران و مالکان محلی) و نقش ویژه آنها بهعنوان «رابط و واسطه حکومت با رعایا» و کارگزاران اداری و مالی حکومت در نگهداری و انتقال زبان و فرهنگ ایرانی است، چونانکه در قرنهای چهارم و پنجم هجری، کلمه دهقان بهمعنای ایرانی بهکار برده میشود: «از ایران و از ترک و از تازیان/ نژادی پدید آید اندر میان/ نه دهقان، نه ترک و نه تازی بود/ سخنها به کردار بازی بود».
عامل دیگر مورد توجه مسکوب، حضور خانوادههای بزرگ ایرانی چون برمکیان، نوبختی، آل سهم و طاهری در دستگاه خلافت و ایفای نقش وزارت است؛ امری که مایه برپایی ادب کشورداری و رسوم درباری ساسانی در دستگاه خلافت شد و بغداد را جانشین مدائن کرد. مسکوب البته نیتخوانی نمیکند و ضمن اعتنا به نشانههایی ازجمله توجه بعضی از این خاندانها به تشیع و خاندان نبوت، از تحقیق دراینباره که «بعضی از این خانوادهها دلشان تماما نه با خلیفه، بلکه در جای دیگر بود»، صرفنظر میکند. او در کنار این دو عامل، ترجمه آثار پهلوی به عربی بههمت کسانی چون ابنمقفع، تلاشهای مورخانی چون طبری در آشتیدادن اساطیر و افسانههای ایرانی و قصص قرآنی، توجه دربارهای محلی سامانیان، طاهریان و صفاریان به زبان فارسی و رونق نهضتهای مذهبی، معنوی و اجتماعی چون شعوبیه، تشیع، عرفان و اسماعیلیه را در این روند مهم میداند و درمجموع معتقد است: «در اینجا باید انگیزههای متفاوت را در نظر گرفت، از انگیزههای دنیایی و شخصی، خدمت به حاکمان جدید، مقام و مال یا گذران روزانه گفته تا فرهنگدوستی و عشق به حقیقت، تا محیط فرهنگی سرآغاز تمدن اسلام و عطش دانستن و آگاهی بهاضافه آنچه اول گفتیم، نیاز یک قوم کهن ولی مغلوب، به ماندن.»
خودآگاهی ملی ایرانی
یکی دیگر از نکات مهم بحث مسکوب که جز مسکوب، کسانی چون گراردو نیولی، جواد طباطبایی، شاپور شهبازی، احمد اشرف و... نیز بدان توجه داشتهاند و در طرح کلی بحث مسکوب اهمیتی اساسی دارد، این مهم است که از نظر او ایرانیان جدا از زبان فارسی، عنصر دیگر احیای هویت ملی خود را در «تاریخ خودآگاهی قومی» خود بازجستند، زیرا بهزعم مسکوب: «ایرانیها مثل همه مسلمان بودند اما تاریخ و زبان دیگری داشتند؛ در قرن چهارم که اولین دولتهای محلی خود را تشکیل دادند و همزمان با آن به زبان خودشان نوشتند و شعر گفتند بهعنوان قوم یا ملت، مردمی بودند جدا از دیگران، مستقل و این را میدانستند و به این امر آگاهی داشتند.» بنابراین پس از 400سال تلاش ناکام برای جداشدن از تسلط اعراب ـ که نباید برخورد آنها با قوم مغلوب را صرفاً و حتی اغلب از زاویه پنجره دین «اسلام» نگریست ـ «به تاریخ خودشان برگشتند و در پایگاه زبانشان ایستادند؛ درست در همان دو چیزی که با مسلمانان دیگر متفاوت بودند.»
این «بازگشت به تاریخ» البته نیازمند همان چیزی بود که در واپسین بخش جمله مسکوب، بر آن تاکید شده است: «دانستن» و «آگاهی داشتن» و اهمیت آثار کسانی چون نیولی و شهبازی نیز در امعاننظر بدین نکته است، چونانکه طبق گزارش حمید احمدی نیولی بر آن است که «ایده ایران بهمنزله منظومهای هویتی به دوران اوستایی، کیانی و هخامنشیان بازمیگردد که در آغاز بیشتر جنبههای قومی و نژادی داشته و بعدها در دوره ساسانیان تکامل پیدا کرده و جنبههای سیاسی ـ سرزمینی و تا حدی دینی نیز پیدا کرده است» و شهبازی در ادامه و بسط ایده نیولی بر این نظر است که «ایده ایران از دوره اوستایی و حتی کیانی (پیشااوستایی) به بعد، ازجمله در دوره هخامنشیان و اشکانیان (پارتها)، مفهومی سیاسی داشته و برای ایرانیان آن دورهها بازتاب ملیت و هویتملی بوده است.»
فارغ از تعیین زمان دقیق تبلور این هویت ملی ایرانی و اختلاف نظرهای ممکن، آنچه در بحث جاری بهویژه در نگاه مسکوب اهمیت دارد، این است که «نوعی حس ملی، حس ایرانی بودن (و درنتیجه عرب نبودن) لااقل در قسمتهایی از سرزمین ایران همگانی بود؛ در شرق، شمال شرق و شمال غرب. چیزی که مدتها بهصورت یک حالت روحی و ملی، امری عمومی اما نفسانی بود و فقط در روانشناسی اجتماعی وجود داشت» و «در قرن چهارم هجری به نتیجه رسید و سلسلههای مستقل یا نیمهمستقل ایرانی تشکیل شدند». سلسلههایی چون صفاریان که حامل هویت ملی و پاسدار زبان فارسی بودند، بهنحویکه یعقوب لیث طبق گزارش «تاریخ سیستان»، وقتی اشعاری عربی برایش سروده شد، چنین گفت: «چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت». بهاینترتیب درخت تازهای رویید «که در آب و هوای اسلام پرورش یافته بود؛ اما بر زمین خاطره قومی خود»؛ «ملت تازهای، نه آن قوم فرسوده و بیرمق آخرهای ساسانی، بلکه ملت تازهای... با آگاهی به هویت خود ـ خودآگاه ـ با دین و تمدنی تازه.» با چنین درکی از تاریخ، زبان و هویتملی بود که مسکوب در آغاز دهه 1360 و چهبسا «خلافآمد عادت» زمانه، پیشبینی ژرفبینانهای از آینده نزدیک ما به دست داد: «عجیب است اگر بعد از این انقلاب اسلامی یکبار دیگر به تاریخ خودمان برنگردیم و از دیدگاه و از پشت شیشه این زمان حال، گذشته را دوباره بررسی نکنیم. این کار خواهد شد.»