| کد مطلب: ۱۳۲۱
نه ترس نه خشونت

نه ترس نه خشونت

نگاهی به چهره‌های شاخص مبارزه عاری از خشونت به مناسبت دوم اکتبر زادروز گاندی

نگاهی به چهره‌های شاخص مبارزه عاری از خشونت به مناسبت دوم اکتبر زادروز گاندی

دوم اکتبر زادروز مهاتما گاندی، رهبر استقلال هند است و به همین دلیل سازمان ملل متحد در سال 2007 این روز را روز جهانی بدون خشونت معرفی کرد. در قرن بیستم در کشورهای فراوانی، جنبش‌های استقلال‌طلبانه علیه استعمارگران صورت گرفت اما آنچه تجربه گاندی و جنبش هند را به تجربه‌ای منحصربه‌فرد بدل کرد، ایده‌های خشونت پرهیز گاندی بود که بعدتر الهام‌بخش کنشگرانی مدنی و سیاسی چون مارتین لوترکینگ، نلسون ماندلا، دزموند توتو، مادر ترزا، استیو بیکو، تنزین جیاتسو (دالایی لامای چهاردهم)، واتسلاو هاول و... شد. با این همه خود گاندی نیز تحت‌تاثیر سنت‌های دینی و اخلاقی شبه‌قاره هند و ادیان بزرگ شرقی از یک‌سو و نگرش‌های برخی متفکران غربی از سویی دیگر بود.

در بعد نخست، می‌توان به الهام گاندی از مذهب جینیسم به‌عنوان انشعابی از مذهب هندو اشاره کرد. در مذهب جینیسم که بنیان‌گذار آن، مهاویره، 600سال پیش از میلاد مسیح می‌زیست، اصلی به‌نام «اهیمسا» وجود دارد که می‌توان آن را «عدم آزاررسانی به هر نوع موجود زنده» ترجمه کرد. گفته می‌شود مهاویره خود در تلاش برای عملی کردن چنین اندیشه‌ای، هنگام راه رفتن از جارویی استفاده می‌کرد که با آن جلوی پای خود را می‌سترد تا نادانسته پا روی حشره‌ای نگذارد. گاندی به سرایت دادن چنین اندیشه‌هایی به ساحات اجتماعی و مبارزه‌های سیاسی معتقد بود و به همین دلیل نخست شیوه مبارزه مبتنی بر چنین انگاره‌هایی را «مقاومت منفی» نامید، اما بعدتر چون گمان کرد که کلمه «منفی» القاکننده انفعال و گاه نفرت است، از این اصطلاح دست کشید و از اصطلاحی به‌نام «ساتیاگراها» بهره گرفت که می‌توان آن را چنین معنی کرد: «جست‌وجوی بی‌وقفه حقیقت». نگاه گاندی به این افکار، مقطعی و تاکتیکی نبود، بلکه او معتقد بود اگر «اهیمسا» هدف نهایی باشد، راه وصول به‌آن ساتیاگراها است. گاندی بر آن بود که انسان کامل، انسانی است که از خشونت در هر شکل آن می‌پرهیزد و به جای برخورداری از قدرت کشتن دیگران، بر اعتلای قدرت مردن خود تکیه می‌کند. براساس چنین منطقی، برخلاف جنگ‌های مرسوم که در آن هدف، شکست دشمن ازطریق تحمیل رنج بر اوست، گاندی مبارزه مبتنی بر ساتیاگراها را آن مبارزه‌ای می‌دانست که فرد مبارز با پذیرش داوطلبانه و تحمیل رنج به خود، بر وجدان دشمن تاثیر می‌گذارد و در برابر مقاومت جسمی او، مقاومت روحی نشان می‌دهد؛ مقاومتی که باعث تشویش و تسلیم متجاوز می‌شود: «تاریخ از موارد و شواهد بسیاری پر است که مردانی از راه قبول شهادت‌آمیز مرگ و درحالی‌که نسبت به دشمنان خود کلمات مهرآمیز و مشفقانه بر لب داشته‌اند، توانسته‌اند دل‌های سرسخت، متجاوز و خشن مخالفان خود را منقلب کنند.» بسیاری این نگاه گاندی را با اصطلاح «جوجیتسو» توضیح داده‌اند؛ اصطلاحی در هنرهای رزمی ژاپنی که طی آن خودداری عامدانه از اعمال‌خشونت در برابر خشونت، درنهایت تعادل حریف را بر هم خواهد زد.

در بعد دوم اما آثار کسانی چون هنری دیوید ثورو، جان راسکین و لئو تولستوی، بر گاندی تاثیر گذاشت. تولستوی مدت‌ها با گاندی مکاتبه می‌کرد و بر این عقیده بود که «خون به خون شستن محال است و محال». خواندن کتاب «تا آخرین» راسکین نیز گاندی را متاثر کرد، اما آن کسی که عمده‌ترین الهامات گاندی را شکل داد، دیوید ثورو نویسنده و شاعر آمریکایی بود که در سال 1845 مقاله‌ای با عنوان «درباره وظیفه نافرمانی مدنی» نوشت و در آن از لزوم سرپیچی از اجرای قوانین ظالمانه و همکاری نکردن با ستمکاران از طریق روش‌هایی چون نپرداختن مالیات و جریمه سخن گفت. از نظر ثورو، «بهترین دولت، دولتی است که کمترین فرمان را صادر کند» و تبعیت از هر نهاد اجتماعی که شکوفایی مثبت فردی را مختل می‌کند، خطاست. ثورو در این مسیر، عموما خشونت‌پرهیز بود، اما از کاربرد زور فیزیکی هنگام ضرورت و آنگاه که رنج بشری را تخفیف دهد و صدمه‌های منتج از آن اجتناب‌ناپذیر باشد، دفاع می‌کرد. گاندی نیز از ایده نافرمانی مدنی چونان بازوی اجرایی اندیشه خشونت‌پرهیز بهره گرفت و روش‌هایی چون تحریم کالاهای خارجی، تکیه بر چرخ‌های نخ‌ریسی، به زندان رفتن داوطلبانه، اعتراض، اعتصاب و راهپیمایی‌های طولانی را در همین مسیر عملیاتی کرد.

از نظر گاندی عدم‌خشونت، سلاح قدرتمندان است و آن‌که سر تا پا مسلح است، ترسو و بزدل است. در عین حال او به پیچیدگی مساله نیز وقوف داشت و می‌دانست که «ما ممکن است هرگز آنقدر نیرومند نباشیم که از نظر فکری، گفتاری و عملی کاملا بی‌خشونت باشیم، اما باید عدم‌خشونت را به‌عنوان هدف خود نگه داریم و به‌شدت به سوی آن پیشرفت کنیم.» بنابراین خشونت‌پرهیزی گاندی مطلق نبود و او این نکته را می‌پذیرفت که برخورداری از آن سطح از شهامت در افراد که بتوانند از خشونت به طور آگاهانه و ارادی دست بکشند، دشوار است و برای بسیاری از افراد مساله ترس، محرک پرهیز از خشونت است. در چنین وضعیتی گاندی در تقابل میان ترس و خشونت، خشونت را توصیه می‌کرد و می‌گفت، بهتر است هند با توسل به خشونت از شرف خود دفاع کند تا اینکه در لاک ترس بخزد و قربانی شود. موفقیت گاندی در این مسیر، بعدتر باعث الهام بسیاری از کنشگران مدنی شد. در ادامه به دو تجربه جنبش‌های حقوق مدنی سیاهان در آمریکا و جنبش ضد آپارتاید در آفریقای جنوبی به رهبری مارتین لوترکینگ و نلسون ماندلا اشاره‌ای کوتاه

خواهد شد.

جنبش حقوق مدنی سیاه‌پوستان آمریکا

در آمریکا تبعیض نژادی علیه سیاهان از دوران برده‌داری جریان داشت و اگرچه با پایان جنگ داخلی آمریکا میلیون‌ها برده از یوغ نظام برده‌داری آزاد شدند ولی تبعیض‌های‌نژادی تحقیرکننده اما قانونی و گسترده‌ای همچنان در سطح اجتماعی، اقتصادی و سیاسی علیه سیاهان وجود داشت. پس از جنگ جهانی دوم جنبش‌هایی با هدف رفع این تبعیض‌ها در جامعه آمریکایی شکل گرفت و حساسیت‌ها نسبت به این امر بالا رفت. مارتین لوترکینگ که مهم‌ترین رهبر این جنبش بود آشکارا تاثیرپذیری خود را از گاندی و ثورو بیان می‌کرد. لوترکینگ رویای جهانی برابر و آزاد داشت و این درس را از ثورو آموخته بود که «عدم همکاری با بدی نیز درست به اندازه همکاری با نیکی وظیفه اخلاقی انسان‌هاست». مارتین ثورو را مبدع «اعتراض سازنده» می‌دانست و روش او را راه سومی در برابر دوگانه «تمکین در برابر قانون» و «تخطی از قانون» و نشانه‌ای از «عمیق‌ترین احترام ممکن به قانون» قلمداد می‌کرد: «سخن ما این است هنگامی که فردی به این نتیجه می‌رسد که یک قانون خاص با ندای وجدان او مغایرت دارد، باید با آن قانون مخالفت کند و حتی آن را آشکارا و به‌همراهی دیگر شهروندان، ولی بدون توسل به خشونت، زیر پا بگذارد و مجازات ناشی از آن را نیز بپذیرد.»

رابطه گاندی و جنبش حقوق مدنی نیز رابطه‌ای الهام‌بخش بود. گاندی از دهه‌ها پیش از شروع این جنبش، خطاب به 12میلیون سیاهپوست آمریکایی نوشته بود «برده بودن شرم ندارد، بلکه این برده‌دار بودن است که سزاوار شرم و خجالت است» و در بحبوحه جنبش نیز حضور معنوی او مشهود بود. لوترکینگ البته در آغاز تنها راه پیش‌روی حل‌مشکل تفکیک نژادی را شورش مسلحانه می‌دانست و گمان می‌برد اصل اخلاقی «عشق» در مسیحیت فقط به روابط شخصی منحصر می‌شود و کارایی اجتماعی ندارد، اما بعدتر به‌واسطه تاثیر عمیق ثورو و گاندی، فلسفه «مقاومت عاری از خشونت» گاندی را چونان راه‌و‌روشی می‌دید که روح و انگیزه فلسفه «عشق» مسیحیت را متجلی می‌کرد و «تنها راه‌حل منطقی و اخلاقی مسائل نژادی در ایالات‌متحد» بود. به نظر کینگ، میان استقلال و آمیزش نژادی تفاوت‌هایی وجود داشت. نخست اینکه در هند، مردم‌هند اکثریتی بودند در برابر اقلیت استعمارگران، اما سیاهان آمریکایی خود اقلیت بودند و دوم آن‌که استقلال هند مترادف بود با خروج حاکمان خارجی، اما جنبش سیاهان در آمریکا در پی کسب آزادی و متعاقب آن، زندگی در کنار سفیدپوستان نژادپرستی بود که پیش‌تر با آنها مبارزه کرده بودند. با همه این تفاوت‌ها، کینگ درنهایت اصول فلسفه و روش مبارزه دو جنبش را یکسان قلمداد می‌کرد و می‌گفت: «قیام و مقاومت مصمم، ولی در عین حال بدون تن دادن به خشونت و تنفر امکان‌پذیر است.»

کینگ البته در عین خوش‌بینی به چنین اندیشه‌هایی، واقع‌گرایی را نیز از نظر دور نمی‌داشت و اقرار می‌کرد «همواره و در همه دوره‌های تاریخ، کسانی بوده‌اند که باکی از باختن سر خود نداشته‌اند، باکی از اعدام و انگشت‌نما شدن و مورد ضرب و شتم قرار گرفتن نداشته‌اند، چراکه می‌دانستند آزادی، دادنی نیست و جز با مبارزاتی پیگیر و طولانی و شورش مردمانی که در آن نظام اسیرند، نمی‌توان به آزادی رسید.» یکی از افرادی که این جسارت را داشت که دست به نافرمانی مدنی بزند، رزا پارکس بود که در نخستین روز دسامبر 1955 از دادن صندلی خود در اتوبوس به مردی سفیدپوست پرهیز کرد، اما بازداشت و جریمه شد. حرکت نمادین این زن‌سیاهپوست، منشأ اعتراض‌هایی گسترده به نقض حقوق سیاهان، تحریم شبکه حمل‌ونقل عمومی در آلاباما و راه افتادن جنبش حقوق مدنی آمریکا شد که لوترکینگ از رهبران بارز آن بود و درنهایت در سال 1964 به یکی از خواسته‌های خود که تصویب قانون حقوق‌مدنی بود، رسید. این قانون هرگونه تبعیض براساس نژاد، رنگ، مذهب یا اصالت ملی در امور استخدامی و حضور در اماکن عمومی را ممنوع اعلام می‌کرد.

جنبش ضد آپارتاید در آفریقای‌جنوبی

در آفریقای‌جنوبی از قریب به سه‌سده پیش، اقلیت سفیدپوست انگلیسی بر قدرت سیاسی و مالکیت زمین تسلط پیدا کرده بودند و این روند را در سال 1948 با راه‌اندازی سیستمی تبعیض‌آمیز که از جانب کلیسای هلند نیز توجیه مذهبی می‌شد و در آن سیاهان عملا فرودست محسوب می‌شدند، رسمیتی قانونی بخشیده بودند. نلسون ماندلا از جوانی دریافته بود در نظامی آپارتایدی که بر مبنای رنگ پوست، شکل گرفته است، اکثریت سیاهان محکوم به تولد در بیمارستان‌هایی مجزا و زندگی در مناطقی مجزا هستند و باید در تمام شئون‌زیستی خود تجربه تلخ تبعیض را بچشند؛ از سوارشدن در اتوبوس‌های جداگانه تا درس‌خواندن در مدارس‌مخصوص. استفاده از آب‌سردکن مخصوص سفیدها و پیاده‌روی در ساحل اختصاصی سفیدها، جرم بود و این خود نشان می‌دهد چه وضعیت بغرنجی بر کشور حاکم بود.

کنگره ملی آفریقا که در سال 1912 تاسیس شده بود، قصد مقابله با رژیم آپارتایدی را در چارچوب قانون داشت و بدین‌سان عملا قانون آپارتاید را به‌رسمیت شناخته بود. ماندلا و دوستانش معتقد بودند، چنین وضعیتی بن‌بستی استراتژیک است، بنابراین برای خروج از رخوت فراگیر حاکم بر کنگره، به برنامه‌ریزی عملیات نافرمانی مدنی مبادرت ورزیدند. از قضا در این زمینه با عبور از خط‌مشی‌های پیشین کنگره، با رنگین‌پوستان و هندی‌ها ائتلاف کردند و اصول راهنمای حرکت خود را دواصل دانستند؛ عدم‌همکاری و عدم‌خشونت. آنها با آموزش خانه‌به‌خانه این اصول قصد داشتند مردم را تشویق کنند که شش‌ماده قانونی مهم نظام آپارتاید را نقض کنند و در این زمینه از زندانی شدن نیز استقبال می‌کردند. این حرکت به اهداف خود نرسید و در اینجا این بحث پیش آمد که راهکارهای گاندی‌وار جوابگو نیست. از جایی به بعد، ماندلا با تردید در این روش، شاخه نظامی کنگره ملی آفریقا را راه انداخت و به زندگی مخفیانه روی آورد. او بعد از شکل‌دادن تحصنی عمومی و موفق در روز جشن سفیدپوست‌ها، اعلام کرد دوره مبارزه مسالمت‌آمیز به پایان رسیده است. کنگره از ماندلا انتقاد کرد، اما ماندلا در پاسخ مدعی شد: «دولت خود از قانون عبور كرده است. چون دولت از ما قوي‌تر بود روش عدم‌خشونت يك ضرورت عملي بود، نه يك راه انتخابی. اين نظريه من بود و من روش عدم‌خشونت گاندي را نه به‌عنوان يك‌اصل غيرقابل نقض، بلكه به‌عنوان تاكتيكي مي‌ديدم كه بايد در صورت لزوم و اگر شرايط ايجاب كند مورد استفاده قرار گيرد. همانطور كه گاندي نيز معتقد بود، اين استراتژي آنقدر مهم نبود كه حتي وقتي قطعا به شكست مي‌انجامد به‌كار گرفته شود. من خواستار آن بودم اعتراض‌ها تا زماني‌كه موثر بودند، به‌اجرا درآيند.»

ماندلا عدم‌خشونت را یک استراتژی، نه یک اصل‌اخلاقی می‌دانست و اینک که این استراتژی به سلاحی بی‌اثر بدل شده، نه دولت را آرام کرده، نه در قلب ستمکاران تغییری به وجود آورده. او استدلال می‌کرد :«هميشه اين ستمگر است كه ماهيت مبارزه را تعيين مي‌كند.» ماندلا بعدتر در دادگاه نیز قانون را مدنظر قرار نداد، بلکه نگرش‌های مطلوب و اخلاقی خود را به قضات و مردم عرضه کرد: «ما بي‌گناهيم، اين سيستم آپارتايد است كه متهم است. دادگاه تاريخ نشان داده، بيداری وجدان يك‌ملت را با مجازات نمي‌توان سركوب كرد.»

ماندلا بعدتر در دوران طولانی زندان و حتی در ایامی که با رژیم آپارتاید در حال مذاکره بود، هیچ‌گاه انحلال شاخه نظامی را نپذیرفت و تلاش‌های این شاخه را ضامن آزادی مردم دانست. سیر حوادث، افزایش حساسیت جامعه جهانی و تلاش‌های گسترده آفریقایی‌ها برای دفع این سیستم عقب‌مانده، در کنار به قدرت رسیدن دوکلرک در دولت آفریقای جنوبی و اصلاحات او، درنهایت ماندلا را در قامت رهبر مردم آفریقا در آغاز دهه 1990 به جامعه بازگرداند و به عمر رژیم آپارتاید پایان داد. ماندلا اما در ادامه از آشتی و صلح با سفیدپوستان دفاع کرد و حتی دوکلرک را به‌عنوان معاون خود برگزید. او فراموش نکرد، اما بخشید تا صلح و دموکراسی را برای کشورش به‌ارمغان آورد.

دیدگاه

ویژه فرهنگ
  • بوروکراسی در جهان مدرن برای نظم‌بخشی به امور جاری زندگی به‌وجود آمده و قرار شده رابطه شهروندان با دولت را سامان بخشد.

  • خبر آمد صبح جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳ خورشیدی مسعود پزشکیان، رئیس‌جمهوری ایران به اتفاق سیدعباس صالحی، وزیر فرهنگ کفش و کلاه…

سرمقاله
آخرین اخبار