نوشیدن جام زهر یا تصمیم واقعبینانه
حاشیههای جنگ تحمیلی ایران از زبان حسین علایی و حسین اللهکرم از فرماندهان جنگ
حاشیههای جنگ تحمیلی ایران از زبان حسین علایی و حسین اللهکرم از فرماندهان جنگ
علل شروع جنگ تحمیلی ایران و عراق، ادامه و پایان یافتناش، موضوعی بود که با حضور حسین اللهکرم، از فرماندهان جنگ 8ساله ایران و عراق و حسین علایی، یکی دیگر از فرماندهان سپاه ایران در جنگ، در برنامه کلابهاوس کافه خبر مورد بحث و بررسی قرار گرفت. نقش صدام و کشورهای ابرقدرت دنیا در شکلگیری جنگ، اختلاف بین امام و فرماندهان ارتش در خاتمه جنگ و ماجرای پذیرش قطعنامه 598، موارد مهمی بود که در این نشست مجازی مطرح شد که در ادامه آن را میخوانید.
علل وقوع و پیدایش جنگ ایران و عراق چه بود؟
حسین علایی: مهمترین علت شروع جنگ، تصمیم صدامحسین بود. اما اینکه چرا چنین کاری را انجام داد، شاید بهترین دلیل همان صحبتی است که صدام با نماینده عراق در سازمان ملل بعد از ملاقات با دکتر یزدی، وزیر امور خارجه دولت موقت که در آخر شهریور 1358 رخ داد، بیان شده است. از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی، رژیم عراق حملات به روستاهای مرزی و پاسگاههای مرزی ایران را شروع کرد. اما اینکه چرا چنین کاری را انجام میداد، شاید به دلیل سنجش وضعیت ایران بود. بهطوریکه طرف ایرانی بیش از 600 مورد تجاوز مرزی از سوی عراق، به شورای امنیت سازمان ملل گزارش شد. در دوره دولت موقت تصمیم میگیرند که با عراق مذاکره کنند و از او بخواهند که این اقدامات را انجام ندهد و بهعنوان دو کشور همسایه اگر مسئلهای هم وجود دارد، با گفتوگو آنها را حل کنند. اگر به مصاحبهای که نماینده عراق در سازمان ملل بعد از سقوط صدام انجام داد و تلویزیون الجزیره آنرا پخش کرد، نگاه کنید، میبینید که دکتر یزدی از سوی ایران در حاشیه کنفرانس کشورهای غیرمتعهد در هاوانا از وزیر خارجه عراق درخواست میکند با صدام حسین که تازه رئیسجمهور عراق شده بود صحبت کند و مسائل مربوط به
دو کشور را مطرح کند. نماینده عراق نمیپذیرد، اما دکتر یزدی از آنجایی که با عمرالعلی، نماینده عراق در سازمان ملل رفاقت داشته است، درخواست میدهد که ملاقاتی با صدام ترتیب دهد و او نیز به دلیل آشنایی با صدام، صحبت و طرح موضوع میکند و صدام هم میپذیرد و این ملاقات در محل نمایندگی عراق در هاوانا، پایتخت کوبا انجام میشود. عمرالعلی بعد از این مذاکرات، آنطور که دکتر یزدی هم در کتاب خاطرات خود نقل میکند، میگوید به صدام گفته که ظاهراً مسائل ما با ایران در حال حل و فصل است و وضعیت در این مذاکرات به خوبی جلو رفت، چراکه نظر آقای یزدی این است که برای همه مسائل با همدیگر مذاکره کنیم. صدام که در کنار استخر با عمرالعلی قدم میزده، به او میگوید چند سال است که در وزارت امور خارجه کار میکنی و دیپلمات هستی؟ تو هنوز دیپلمات نشدی و فهم درستی از مسائل بینالمللی نداری! ما در بهترین فرصت تاریخی قرار گرفتهایم که هر 100 سال یکبار ممکن است برای هر کشوری رخ دهد و ما باید بلایی سر ایران بیاوریم که بعداً صدای آن دربیاید. بعدها عمرالعلی میگوید از این مکالمه فهمیدم که صدام میخواهد با ایران بجنگد. این چه زمانی است؟ زمانی است که
در ایران تازه انقلاب شده، هنوز سفارت آمریکا در ایران اشغال نشده، هنوز ایران نمیتواند هیچ اقدامی علیه عراق انجام دهد و بنابراین عراق تصمیم به جنگ گرفته است. اما چرا چنین تصمیم گرفته است، هرکسی تحلیلی بر این موضوع دارد؛ برخی میگویند که عراق از معاهده 1975 که صدام و شاه امضا کردند، راضی نبود و به دنبال این بوده که این معاهده را به هم بزند. اما در بررسیهایی که انجام دادم به این نتیجه نرسیدم، در واقع بعد از امضای معاهده 1975 با ایران، در کشور عراق جشن برپا میشود و اصلا اینگونه نبوده که از این معاهده راضی نباشد درحالیکه در همان زمان در ایران هیچ واکنش مردمی رخ نداد. از طرفی اگر به اساسنامه حزب بعث نگاه کنید، آنگونه که نوشتهاند، خود را تنها حزبی که بخواهد بر عراق حاکم باشد تلقی نمیکردند و خود را نماینده اعراب میدانستند و میخواستند که به گونهای اقدام کنند که نماینده اعراب در حلوفصل مسائل مربوط به آنها باشند. به همین خاطر نیز صدام حسین اسم جنگ با ایران را «جنگ قادسیه» میگذارد. در واقع او میخواست مسائل تاریخی بین ایران و اعراب را زنده کند. از طرف دیگر صدام حرفهای عجیب و غریبی در بهانههای خود برای آغاز
جنگ مطرح میکرد که از یک کشور عادی و متعادل انتظار نمیرود، چراکه برخی مسائل اصلا ربطی به عراق نداشت که آنها را در بهانههای شروع جنگ مطرح کند. برای مثال از ابتدای پیروزی انقلاب، عراق مدعی بود که ایران باید جزایر سهگانه ابوموسی، تنب بزرگ و کوچک را به اعراب واگذار کند. درحالیکه این جزایر ایرانی است و اگر ادعایی هم مطرح باشد، اصلا به عراق ربطی ندارد، این جزایر در طول تاریخ ایرانی بوده است اما صدام حسین و دولت عراق قبل از صدام هم این ادعا را مطرح میکردند که این جزایر باید به اعراب واگذار شود. حرف دومی که مطرح میکردند این بود که خوزستان باید تبدیل به یک عربستان شود و یک حکومت عربی تشکیل شود. در واقع منظور این بود که یک حکومت وابسته به خودشان تشکیل شود و مسئله دیگری که مطرح میکردند معاهده 1975 است که صدام آن را امضا کرده بود و حال میگفت آن را قبول ندارد و باید تغییر کند. حرف آنها این بود، اروند که رودخانه مشترک بین دو کشور ایران و عراق است و براساس معاهدات بینالمللی مرز رودخانه مشخص است، این رودخانه باید عراقی شود و کل رودخانه متعلق به عراق باشد و هر کشتی به قصد بنادر آبادان و خرمشهر بخواهد از اروندرود
عبور کند، باید پرچم عراق را بزند و مامورین عراقی اجازه بدهند که کشتی ایرانی وارد اروندرود شود. بنابراین به نظر میرسد که عراق تصمیم به جنگ گرفته بود و به محض اینکه متوجه شد نظام ایران در حال تغییر است، قرارگاهی را در بصره فعال میکند تا تحولات ایران را تحتنظر داشته باشد و از آن زمان یکی از برنامههایی که علیه ایران تنظیم کرده بودند برنامه جنگ بوده و میخواستند با جنگ مسائل خود را حل کنند. البته اگر به رفتار صدامحسین و رفتار رژیم بعث عراق از بدو تاسیس توجه کنید، اصولا این حزب همه مسائل را با توسل به زور حل میکرد و توجهی به اقوام موجود در عراق، آراء مردم، گرایشهای دینی و قومی نداشتند. اصولا روش حزب بعث بهرهگیری از جنگ و قدرت نظامی بوده است. برای مثال بعد از جنگ ایران، به کویت حمله کردند؛ در کویت که بهانهای نداشتند و آنجا را اشغال کردند! کویت در جنگ به عراق کمک کرده بود، بنادرش را در اختیار عراق گذاشته بود! بعثیها حتی به سمت عربستان رفتند و بخشی از خاک عربستان را نیز تصرف کردند! بنابراین علت اصلی جنگ به نظرم به اساسنامه حزب بعث عراق و دیگری به روحیات صدام بازمیگردد. برخی معتقدند اگر به جای صدام حسین،
حسن البکر رئیسجمهور بود، به این سرعت جنگ رخ نمیداد. اینها مهمترین مسائلی بودند که عامل جنگ شدند اما باید به موضوع دیگری نیز توجه کرد و آن اینکه، قدرتهای دیگر نیز در تشویق صدام و نشان دادن چراغ سبز برای جنگ به او نقش داشتند. برای مثال برخی از مقامات آمریکایی گفتند اگر ایران سفارت آمریکا را اشغال نکرده بود، جنگ رخ نمیداد. مفهوم آن این است که آمریکاییها هم بدشان نمیآمد عراق با ایران بجنگد. البته که نقش شوروی در ابتدای جنگ خیلی قویتر از آمریکا است و ممکن است آمریکاییها از نظر سیاسی عراق را فریب داده باشند اما از نظر نظامی، شوروی پشتوانه اصلی تصمیمات جنگ صدام با ایران بود. این مورد نیز مطرح است که شوروی در تحریک صدام نقش داشته است چراکه افغانستان را اشغال کرد اما انتظار داشت ایران از آنها حمایت کند اما امام خمینی در دیدار با سفیر شوروی گفت:«شما میتوانید کشور را اشغال کنید، اما نمیتوانید آنجا بمانید» و ایران نهتنها از اشغال افغانستان استقبال نکرد، بلکه تنها کشوری بود که به صورت علنی و محکم در برابر شوروی که افغانستان را اشغال کرده بود، ایستاد و برخی معتقدند این هم از دلایلی بود که صدام با قدرت و با
خیال راحت وارد جنگ شد. مورد بعدی نقش کشورهای عربی بهویژه عربستان در جنگ ایران و عراق است چراکه این کشورها فکر میکردند انقلاب در ایران که منجر به از بین رفتن نظام شاهنشاهی شد، ممکن است به سایر کشورها از جمله کشورهای عربی که با نظامهای پادشاهی اداره میشوند، سرایت کند. البته باید به اخبار نیز توجه کرد، صدام قبل از اینکه جنگ را شروع کند، دو ملاقات سیاسی مهم انجام میدهد، یکی با آمریکاییها که در ملاقات با آنها حس میکند آنها نهتنها مخالف جنگ نیستند بلکه موافق هستند و دوم سفر به عربستان و ملاقات با شاه عربستان است که صدام مطمئن میشود از سوی کشورهای مرفه عربی حمایت خواهد شد.
حسین اللهکرم: دو رویکرد بیرونی و درونی برای این موضوع وجود دارد. رویکرد بیرونی تجاوز عراق برپایه ماهیت انقلاب، منافع قدرتها و تغییر موازنه قدرت و پیدایش خلأ قدرت است. آنچه آقای علایی دو علت مهم را توسعهطلبی و خشونتطلبی صدام در آغاز جنگ میدانند، از نظر من عامل مهم نیست، چراکه این دو عامل قبل از انقلاب اسلامی نیز وجود داشت اما عراق به معاهده 1975 تن داد. علت اصلی آمریکاییها هستند که در موازنه قدرت بازی را در حال از دست دادن میبینند. اما رویکرد بیرونی درباره تغییر موازنه قدرت بین دو ابرقدرت آن زمان یعنی آمریکا و شوروی است. آمریکاییها در این تغییر دو موضوع را از دست میدهند؛ یکی در راهبرد جهانی برای مهار شوروی است که به آن سه کمربند زدند؛ کمربند اول، کمربند سیاسی آمریکا با کشورهای اروپای غربی، ترکیه و ایران، عراق، حاشیه جنوب شرقی تا ژاپن است. کمربند دوم، کمربند نظامی است که در اروپا، ناتو، ترکیه، ایران و عراق؛ سنتو و بعد از آن سیتو و آنتو است. اما اینها با یک پشتیبانی کمربند اقتصادی در اروپا، ترکیه، ایران و پاکستان و در نهایت حاشیه جنوب شرقی به نام «آسآن»هم مواجه بودند. در واقع با این سه کمربند قدرت
جهانی خود برای مهار شوروی را دنبال میکنند. آمریکاییها یک استراتژی منطقهای هم داشتند که بعد از شکست در آسیای جنوب شرقی، کره و ویتنام، استفاده از قدرتهای منطقهای را در دستور کار قرار میدهند و در منطقه خلیجفارس به دکترین دو ستونه نیکسون معروف است (دو ستون: ایران-عربستان). این دو استراتژی با انقلاب ایران از هم پاشیده و شوروی بلافاصله وارد افغانستان شد و برای اقیانوس هند خیز برداشت. در نتیجه علت اصلی این است که با یک تغییر موازنه قدرت روبهرو هستیم که آمریکاییها میخواهند آن را متعادل کنند. علت بعدی ماهیت انقلاب ایران است که برپایه ضداستبداد و ضداستعمار است و در پیروزی انقلاب اسلامی و فتح لانه جاسوسی این ماهیت مشخص میشود و به کشورهای دیگر سرایت میکند. البته در جنگ ایران منافع قدرتها را نیز همسو با هم میبینیم. بنابراین من معتقد به رویکرد بیرونی هستم که میگوید تغییر موازنه قدرت و ماهیت انقلاب و منافع قدرتها، بهوجودآورنده جنگ است. جنگ عراق با ایران یک جنگ نیابتی است و نه اینکه صدام و حزب بعث علت اصلی باشند.
علل تداوم جنگ به مدت 8 سال چه بود و چطور شد که بعد از یکسری عملیاتها بهویژه فتح خرمشهر جنگ ادامه پیدا کرد؟
علایی: از روزی که جنگ شروع شد، امام به دنبال خاتمه دادن به آن بود. امام هیچگاه از جنگ استقبال نکرد. کشور ما و مسئولین ما هم همینطور. حتی شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» را که مطرح کردند، با مراجعه به سخنان گذشته امام درمییابید که مفهوم عملیاتی این شعار، جنگ تا دفع تجاوز دشمن بود. تعریف عملیاتی امام از پیروزی این بود که ارتش عراق را از خاک کشور بیرون کنند. امام برای پایان دادن به جنگ چند شرط داشتند؛ اولین شرط این بود که هیچ سرباز عراقی داخل خاک ایران نباشد. یعنی تمامیت ارضی ایران حفظ شود و برای این منظور اصرار داشتند که عراق معاهده 1975 را که صدام لغو کرده بود، دوباره بپذیرد و بگوید این معاهده معتبر است. دومین مسئله این بود که امام به دنبال این بودند همه کسانی که از صدام حمایت میکنند و خود صدام و دیگران اعلام کنند که عراق متجاوز بوده است و صدام شروعکننده جنگ بوده است. حتی وقتی که حبیب شطی، دبیرکل سازمان کنفرانس اسلامی در آن زمان با امام ملاقات میکنند، امام به ایشان میگویند که الان سربازهای عراقی در خاک ایران هستند، پس عراق به ایران تجاوز کرده است و ما یک سرباز هم در خاک عراق نداریم و این را اعلام کنید، اما
حاضر نمیشوند. مسئله اصلی ما در اصل اول جنگ و سالهای بعد این بود که همه بگوییم جنگ را عراق شروع کرده اما این را نمیگفتند. عراق نیز به دنبال این بود تا بگوید ایران اقداماتی انجام داده و ما به واسطه آن جنگ را شروع کردیم. مسئله بعدی امام این بود که صدام جنگ را شروع کرد و به ایران خسارت زد، پس باید تکلیف خسارتها و غرامتها مشخص شود و عراق باید آنها را پرداخت کند. در نتیجه از ابتدا تا انتهای جنگ امام بهدنبال خاتمه دادن به جنگ اما با این شروط بودند.
اما در مورد آزادسازی خرمشهر؛ خوشبختانه ایران با استراتژی حکیمانه امام که مبنی بر این بود که دفاع بر همه مردم واجب است و در انحصار نیروهای مسلح نیست و تنها ارتش و سپاه نباید بجنگند، توانست خرمشهر را حفظ کند. مردم دو کار بزرگ در طول جنگ کردند؛ اول اینکه، فرزندان و همسران مردها وارد جنگ و دفاع از کشور شدند و دوم اینکه، اکثر مردم ایران از کسانی که در جنگ بودند حمایت همهجانبه کردند. بنابراین مسئله اصلی این بود که امام فضا را برای حضور مردم باز کردند و مردم در جبهههای جنگ حضور پیدا کردند. روز اول جنگ را با روزی که خرمشهر آزاد شد، مقایسه کنید. در روز آزادی خرمشهر امام موفق شدند یک ارتش و یک نیروی مسلح جدید با حضور مردم داوطلب در جبهههای جنگ به وجود بیاورند که تعداد لشکرها و تیپهای آن بیشتر از تعداد لشکرها و تیپهایی شد که ارتش در اختیار داشت. وقتی به آزادسازی خرمشهر رسیدیم، چند شرطی که امام گذاشتند به جز بند اول که بیرون راندن متجاوز از خاک ایران بود (که البته آن هم کامل محقق نشده بود)، محقق نشد و ارتش عراق هنوز هم حاضر نبود از بخشی از خاک مرزی ایران عقبنشینی کند. اما وقتی خرمشهر آزاد شد، شورایعالی دفاع برای
اولین بار دو جلسه تشکیل داد؛ یک جلسه بدون حضور امام بود که در 6 خرداد 1361 برگزار شد و بعد از آن اعضای شورای دفاع پشت سر امام نماز خواندند و نتیجه جلسه را به امام میگویند مبنی بر اینکه تصمیم گرفتیم نیروهای ما از مرز عبور کنند و وارد خاک عراق شوند. امام مخالفت میکنند. در جلسه دوم که دو هفته بعد تشکیل میشود تنها کسی که مخالف عبور قوای ایران از مرز بوده، امام خمینی بودهاند. هم آقای ظهیرنژاد، رئیس ستاد ارتش با نظر امام مخالفت میکند و هم محسن رضایی که فرماندهی ستاد بودند. بقیه اعضای شورایعالی دفاع نیز با نظر امام موافقت نمیکنند و همه معتقد بودند که نمیشود در مرز ایستاد و باید به داخل خاک عراق برویم. مفهوم درخواست امام این بود که از مرز عراق عبور نکنیم و از ظرفیت دیپلماسی برای خاتمه دادن به جنگ استفاده کنیم. حتی امام احمدآقا را به دفتر مرکزی شورای حزب جمهوری اسلامی میفرستند و میگویند نظر آنها را نیز دریافت کنید. احمد آقا تصمیم امام را در حزب مطرح میکنند و نظر میخواهند و همه میگویند از مرز عبور کنیم. جالب است که تا چند سال بعد از این تصمیم هیچیک از مقامات عالی کشور و احزاب سیاسی با این نظر مخالفت
نمیکنند و بعد از اینکه جنگ به بنبست رسید گفتند باید در مقطع آزادسازی خرمشهر به جنگ خاتمه میدادیم. بنابراین امام به دنبال خاتمه دادن به جنگ بودند و علت تداوم جنگ حاضر نشدن صدام به پذیرش شرایط ایران مبنی بر عقبنشینی از تمام خاک ایران و پذیرش معاهده 1975، پذیرش متجاوز بودن عراق و تعیین خسارات و غرامت جنگ بود. از طرف دیگر صدام تنها به آتشبس و بعد از آن مذاکره اشاره میکرد و از صلح حرفی نمیزد. برای مذاکره نیز حرف او این بود که من جنگ کردم و این کارها را انجام دادم، حداقل اروندرود را به من بدهید. در داخل کشور نیز مسئولین تصمیمگیرنده هیچکدام از نظر امام مبنی بر عدم عبور قوای ایران از مرز حمایت نکردند و بنابراین جنگ ادامه پیدا کرد.
اللهکرم:کسانی جنگ را به امام تحمیل کردند که قطعنامه 598 را نیز به او تحمیل کردند. در جلسه اول شورایعالی دفاع که در 6 خرداد برگزار شد، آقای هاشمی و ظهیرنژاد به امام میگویند که باید به خاک عراق برویم! امام نمیگویند ما جنگ نکنیم، حرف امام این بود که سر مرز بایستیم و با دشمن بجنگیم، ارتش و ستاد فرماندهی میگوید از نظر تاکتیکی و دفاعی نمیشود که در مرز ایستاد و عراقیها دوباره به ما حمله میکنند و مرزها قابل اتکا نیستند. این امام است که میپذیرد و بعد هم به مردم بصره نامه مینویسد. بنابراین دو جلسهای که آقای علایی به آن اشاره کردند، تشکیل میشود و ایران حقوق خود در سه بخش متجاوز شناختن صدام، پرداخت غرامت و عقبنشینی کامل عراق را میطلبد. عراق بیش از 15 هزارکیلومتر مربع از سرزمین ما را گرفته است، ما در چند جنگی که انجام میدهیم، آزادسازی خرمشهر، بستان و دشت عباس و عملیات بیتالمقدس، ده هزار کیلومترمربع سرزمین ما گرفته میشود و عراقیها برای اینکه بتوانند از بصره دفاع کنند به سرعت از مواضع دیگر عقبنشینی میکنند، اما مناطق اصلی را در چنگ خود دارند که شامل 2500 کیلومترمربع بوده است. امام که نمیخواست این مساحت
دست عراق بماند! معتقد به جنگیدن بود و با اصل دفاع مشروع، ورود به خاک عراق را میپذیرند. بله امام میخواستند جنگ پایان پذیرد، اما چه کسی بود که گفت «جنگ جنگ تا رفع فتنه»؟! منظور امام از رفع فتنه، آمریکا بود. آمریکا و دشمنان در رابطه با عراق تصمیمهای اشتباهی گرفتند و این تصمیم باید منجر به انقلاب در داخل عراق شود. امام 5 روز بعد از جنگ به مردم کشور خود میگوید بروید و از کشور دفاع کنید و به مردم بصره پیام و فرمان میدهد که علیه صدام اعتراض و تظاهرات کنید، مالیات ندهید، پول آب و برق ندهید، چراکه امام رهبر جهان اسلام ولیامرمسلمین جهان است و امام مرجع تقلید داخل ایران و داخل عراق است. امام بعد از فتح خرمشهر در جلسه با فرماندهها به آنها پیشنهاد میدهد که الان در موضع برتر هستید و ضمن حفظ مرزها و استقرار مرزی، مسیر مذاکره را برای احقاق حق کشور ادامه دهید. امام میفرمایند دشمن با ورود شما به عراق جلوی شما میایستد و مسائل مردم را مطرح میکند اما در نهایت امام میپذیرد.
علل پذیرش قطعنامه 598 از سوی امام و پایان جنگ چیست؟ و به نقش آقای هاشمی در این قطعنامه اشاره بفرمایید.
علایی:روز اول جنگ عراق 12 لشکر داشت و روز آخر جنگ عراق 59 لشکر داشت و این کشور دائم از سوی کشورهای بزرگ و کوچک حمایت میشد. طبیعتاً ظرفیت شکست نظامی عراق از سوی ما وجود نداشت. آقای هاشمی زودتر از بقیه به این نتیجه رسید. بقیه ایستادند و شکستها را خوردند و بعد به نتیجه رسیدند. وقتی قطعنامه 598 در تیرماه 1366 تصویب شد، همان موقع به امام میگفتند که منحنی موازنه قوا را رسم کنیم و الان بهترین فرصت است که با همین قطعنامه به جنگ خاتمه دهیم، نه اینکه منتظر بمانیم و شکست نظامی بخوریم و امام بگویند شکست نظامی خوردیم و بعد بگویید که چه کسی جام زهر را به امام داد؟ فرض کنید امام این کار را نمیکردند، باید میایستادند تا عراق دوباره خرمشهر را تصرف کند، به بقیه جاها نیز نفوذ کند و بعد میگفتیم تسلیم؟ در چند ماه پایانی جنگ، چندهزار رزمنده اسیر شدند؟ برخی از نیروها تا خرمآباد فرار کردند! میخواستید این اتفاقات دوباره تکرار شود؟ امام حکیم بود و تصمیم درست میگرفت. بهترین تصمیمی که امام در دوران جنگ گرفتند پذیرش قطعنامه 598 و آتشبس بود. حاصل این پذیرش ساقط شدن صدام، کم شدن شر حزب بعث از سر حکومت عراق، تبدیل شدن عراق به
حکومت دوست ایران و پذیرش مجدد معاهده 1975 بود. وضعیت صدام بهگونهای شد که رئیس ستاد وقت ارتش عراق اخیراً گفت آقای هاشمی سر عراق کلاه گذاشت و آنقدر به عراق اطمینان داد که وقتی آمریکاییها به عراق حمله کردند، عراق امنترین جا را ایران میدانست و هواپیماهای جنگی خود را که ما را بمباران میکردند به ایران فرستاد. این سیاست خوب است یا آن سیاست که میگوید به هر قیمتی میخواهیم بجنگیم! به روح آقای هاشمی درود میفرستیم که وقتی به این نتیجه رسید جنگ باید تمام شود، به آن خاتمه داد و به همین دلیل است که پایان جنگ را ارج مینهیم. ما آغاز جنگ را جشن نمیگیریم، بلکه بهعنوان دفاع گرامی میداریم و میخواهیم پیام دهیم که حاصل جنگ با ایران آن چیزی است که برای عراق اتفاق افتاد. به نظر من بهترین تصمیم امام که با نظر دیگران گرفتند، همین بود که جنگ پایان یابد.
اللهکرم:دولت و افکار سیاسی دولت که آینده را میدید و آقای هاشمی، که هر دوی آنها برای آینده برنامهریزی میکردند را مقصر میدانم. اگر شرایط جنگی در کشور اعلام میکردیم میتوانستیم مسائل را پیش ببریم که این مسئله رخ نداد. از نظر من جنگ با قطعنامه 598 تمام نشد، ما این قطعنامه را میپذیریم اما عراق از غرب و جنوب به ما حمله میکند و منافقین بیش از 250 کیلومتر به کشور نفوذ میکنند و این نتیجه پذیرش این قطعنامه است. وقتی آن را میپذیرید و فکر میکنید که میتوانید جنگ را تمام کنید، سربازها در خط هستند و دشمن آنها را دور میزند و اسیرشان میکند. 25 هزار اسیر دادیم و این جام، جام زهر و حتی بدتر از آن است. مردم نمیدانند که با این پذیرش چه کردید! فکر میکنید این قطعنامه جنگ را پایان داد؟ خیر! دشمن را گستاخ کرد و برای براندازی تا 20 کیلومتری کرمانشاه آمد! اینکه «چرا جنگ با قطعنامه 598 تمام شد؟» حرف اشتباهی است چراکه با مبارزه مستقیم و جنگ مستقیم تمام شد. هر جنگی به پایان میرسد لذا پرسش از پایان جنگ را نمیتوان تنها به علت آن معطوف کرد.