سختترین تصمیم
آنان که با جزئیات تاریخ سیاسی حکومت شاه بهویژه در ۱۵ سال پایانی آن آشنا هستند، بهخوبی میدانند که یکی از بدبختیهای جامعه ما انتقال اختلافات زندانیان سیاسی در زندان به جامعه بود.
دستهبندیها، تهمتزدنها، دیکتاتوری کردن و... نمودهای این رفتارهای مشمئزکننده بود و کینه و نفرتی را میان آنان ایجاد کرد که عوارض وحشتناکی برای جامعه و مردم داشت؟ پیش از انقلاب کسی به این موضوع نمیپرداخت در نتیجه مردم مطلع نشدند و تصویری غیرواقعی از زندانیان و اهداف مبارزاتی آنها پیدا کردند. روزهایی که آزاد میشدند هزاران نفر صادقانه در جلوی زندان قصر به استقبال آنان رفتند و همه را بر روی دوش خود به خانههایشان بردند و گمان میکردند که آنان همه مثل یکدیگرند و آزادیخواه و از خودگذشته و دارای منش دموکراتیک هستند درحالیکه دوشهای مردم در حال حمل کسانی بود که در همان لحظه نقشه حذف یکدیگر را میکشیدند.
اگر فضای رسانهای و محیط عمومی کشور در رژیم شاه قدری آزاد بود امکان طرح این مسائل وجود میداشت ولی حکومت چنان رفتاری کرده بود که همه ترجیح دادند در برابر این انحرافات سکوت کنند. نتیجه آن سکوت مواجهه با فاجعه تنشهای پس از انقلاب بود.البته این وضعیت اغلب در بندهای مردان برجسته بود ولی به علت افزایش ملموس تعداد زنان در بندهای سیاسی و امنیتی، ظاهراً این ویژگی به بندهای زنان نیز سرایت کرده است.
نامه خانم فائزه هاشمی از وضعیت زندان زنان و رفتار زندانیان آن با دیگران، تأثرآور بود. اینکه بخشی از ما به واسطه زندانی بودن مدعی آزادیخواهی برای عموم مردم ایران باشیم ولی در عمل نتوانیم با تعداد محدودی از همبندیهای خود مفاهمه نموده و محیطی شاد و آزاد ایجاد کنیم پذیرفتنی نیست. البته همه میدانند که زندان محیط کوچک و بستهای است و با توجه به محدودیتهای آن امکان تنش میان آنان وجود دارد ولی نامه خانم هاشمی نشان میدهد که ماجرا فراتر از این موارد جزیی است. اگر نتوانیم در محیطهای کوچک فرهنگ و رفتار متعارف و مورد ادعای خود را نشان دهیم چگونه مردم آنان را باور کنند و چگونه قادر خواهند بود که ادعای بزرگ اخلاقی و سیاسی خود را ثابت کنند؟
یکی از استدلالهای نادرستی که در نفی این نامه بهکار برده میشود این است که، مصلحت ایجاب میکند در شرایط زمانی و مکانی کنونی جبهه زندانیان را تضعیف نکرد. این استدلال به چند دلیل پذیرفتنی نیست و مخدوش است. اول اینکه دقیقاً مشابه استدلال طرفداران وضع موجود است که هر گاه نقدی جدی مطرح شود میگویند خوراک برای دشمنان کشور فراهم میشود.
دوم اینکه تجربههای گذشته نشان داده که سکوت در برابر اینگونه رفتارها شاید در کوتاهمدت به اتحادشان کمک کند ولی در بلندمدت فاجعهبار است. سوم اینکه به اتحاد کوتاهمدت هم کمک نمیکند زیرا بسیاری از زندانیان با دیدن این رفتارها از کنشگری سیاسی ناامید شده و میدان را خالی میکنند. چهارم اینکه نقد و بیان ایرادات و کاستیهای رفتاری یک ضرورت است و باید در همه حال از آن دفاع کرد. نقد دشمنی کردن با دیگران نیست که اگر هم بود باید در مقابل زدن یک جوالدوز به آنان یک سوزن هم به خود زد.
نقد نعمت است و باید از آن استقبال کرد. اگر نقد اصلاحگر است در این صورت اطمینان باید داشت که کنشگران سیاسی و مدعیان اصلاح و تحولخواهی و حتی براندازی بیش از حکومت و دیگران باید خود را در معرض نقد قرار دهند اگر پیش از انقلاب نیز از این نوع نقدها بود، شاید وضعیت بسیار بهتری میداشتیم. اکنون نیز باید از شجاعت و صراحت خانم هاشمی سپاسگزار بود که سختترین تصمیم زندگی خود را گرفت و امید داشت که عوارض زندان حداقل به دست زندانیان دیگر دوچندان نشود.