| کد مطلب: ۷۰۷۱

روایتگری جرم نیست

یک ارزیابی مقایسه‌ای درباره اعتراضات ایران و فرانسه

روایتگری جرم نیست

یک ارزیابی مقایسه‌ای درباره اعتراضات ایران و فرانسه

heshmati davod

داوود حشمتی

روزنامه‌‏نگار و تحلیلگر سیاسی

این روزها که خیابان‌های فرانسه پر از آشوب و اعتراض است، تفاوت و تمایز آنها میان اعتراضات در تهران و پاریس به یک مناقشه تبدیل شده است. یک طرف کسانی چون تقی دژاکام (از مدیران سابق کیهان) در یادداشتی «درس روزنامه‌نگاری» می‌دهند و با کنایه می‌نویسند: «رسانه‌های اصلاح‌طلب ارزش خبری» در «رسانه» را نمی‌دانند که نسبت به این وقایع بی‌تفاوت هستند. یک طرف هم به آنها می‌گوید: «ببینید در فرانسه چشم‌ها کور نمی‌شود.» برای من اما از زاویه یک روزنامه‌نگار مهم این است که در ایران «روایتگری روزنامه‌نگار» به‌رسمیت شناخته نمی‌شود. برای من مهم این است که بدانیم اگر مشکلی در خیابان اتفاق می‌افتد، مقصر راوی نیست و خبرنگار باید آزادانه آنچه می‌بیند روایت کند. با این حال با دیدن این نزاع‌ها دو تصویر واضح و روشن برایم تداعی شد.

اپیزود اول: تهران پاییز 1401

شیفت دوم کارم پایان یافته و به خانه برمی‌گردم. دیروقت است. قبل‌ترها راحت بودیم و این زمان‌ها مسافر کم بود. اما الان ون‌های خطی کم شدند. هر وقت اوضاع خیابان‌ها شلوغ می‌شود، خیابان اصلی تهرانسر بسته می‌شود. ون‌های مسافرکش تعطیل می‌کنند و کار نمی‌کنند. درست مثل آبان 98. وسط دود و آتش و اعتراض هر آن ممکن است ماشین‌شان آسیب ببیند. پس ناگزیر باید مدت زیادی در صف بایستم. نیم ساعت بعد بدون اینکه حق انتخابی برای جای نشستن داشته باشم، در صندلی خودروی ون که روبه‌رویم ایستاده، خودم را رها می‌کنم. با موبایلم کلنجار می‌روم. اما هیچ‌کدام از اپلیکیشن‌ها باز نمی‌شود. وقت زیادی در روز صرف این می‌کنم که هرطور شده خودم را به شبکه‌های مجازی و رسانه‌ای که می‌توان اخبار را دریافت کرد، متصل باشم. با ناامیدی موبایلم را رها می‌کنم. راننده اعلام می‌کند: «خیابان اصلی بسته است. از پایین می‌رویم و سر چهارراه صدف آخرین ایستگاه است.» هیچ‌کس حتی مخالفت هم نمی‌کند. انگار همه عادت کرده‌اند. حتی اعتراض هم نمی‌کنند که «آقا ما پول دادیم، به ما چه مربوط است که خیابان در چه وضعیتی است؟ چرا باید هر جایی که شما دوست دارید پیاده بشیم؟»

سرکوچه که می‌رسم طبق معمول شلوغ است. لحظه‌ای می‌ایستم، روبه‌رو در کنار دیوار مدرسه محل تجمع نیروهای انتظامی است. بالا و پایین کوچه هم پر از مردم عادی است. از سرووضعم مشخص است که از سر کار بر می‌گردم. مامور نیروی انتظامی می‌گوید: چرا ایستادی؟ پاسخ می‌دهم: می‌خوام ببینم چه خبر است؟ می‌گوید: «به تو چه مربوطه؟ برو.» می‌گویم: «من خبرنگارم. قصد دارم دقیقا بفهمم اینجا چه اتفاقی می‌افتد.» با شنیدن اسم خبرنگار انگار برق گرفته باشد. صدا می‌کند: «حاجی، حاجی... حاجی آمد. پرسید: چی شده؟ مامور جواب داد: «میگه خبرنگارم. وسائلش رو باید بگردیم. گوشی و دوربین.» گفتم: «من که هنوز اصلاً موبایلم را از جیبم خارج نکردم.» حاجی گفت: «کارت داری؟» کارتم را نشانش دادم. گفت برو ول کن. گفتم: «این حق من و حقی است که مردم بر گردن من دارند که بفهمند چه خبر است.» گفت: «یا برو یا بازداشتت می‌کنم.» پیش خودم گفتم: «اختیار قانونی‌اش را دارد که یک خبرنگار را بازداشت کند؟ پاسخ دادم: نه.» اما مالک بخشی از خیابان آن روزها آنها بودند.

شب که برگشتم یادداشتی نوشتم که همان روزها منتشر شد. نوشتم که من به‌عنوان یک روزنامه‌نگار حق دارم آنجا بمانم. بدون اینکه به هر دو طرف کار داشته باشم. من وظیفه دارم روایتگری باشم از آنچه در خیابان می‌گذرد و به مردم اعلام کنم: چه کسی اول حمله را شروع کرد. چه کسی بر سر دیگری زد... ابزارهای مقابله کدام است و هزاران سوالی که امروز و هر روز مطرح می‌شود، درحالی که همان روز پاسخش را می‌توانستیم بیابیم.

اپیزد دوم: پاییز 1401 دانشگاه علامه

کلاس‌های دانشگاه تازه شروع شده. هر روز در دانشگاه تجمع است. در میانه کلاس، صدای دانشجویان معترض که از ساختمان دانشکده ارتباطات حرکت کردند و از پشت دانشکده علوم سیاسی به سمت محوطه روبه‌روی آن در حرکت هستند، بلند می‌شود. شعار می‌دهند: «آزادی، آزادی، آزادی... بگو...» یکی از دوستان تمایل زیادی به حضور در میان‌شان دارد. انگار روی صندلی بند نیست. کلاس تمام می‌شود. هنوز شعار می‌دهند. پشت پنجره می‌ایستم، ببینم چه خبر است و دانشجوها چه تعدادی هستند. در واقعیت تعدادشان بیشتر از صدایشان هست. بسیاری بدون شعاردادن همراهی می‌کنند. گوشی موبایلم را در می‌آورم که فیلمی از آنها بگیرم. یا به نوعی در رساندن صدایشان کمک‌شان کنم. توجه چند نفری جلب می‌شود. شروع می‌کنند به اعتراض کردن. با علائم دست و حتی فحش دادن اعتراض می‌کنند چرا فیلم می‌گیرم. تازه متوجه می‌شوم تمایلی ندارند این وقایع ثبت شود. اما چرا؟

واقعیت این است که هیچ‌کدام از طرفین تمایلی به روایت آنچه در خیابان می‌گذرد، ندارند. اما چرا این اتفاقاً در فرانسه برعکس است؟ چرا هر دوطرف از اینکه وقایع از سوی رسانه‌ها ثبت و بازنشر شود، احساس ناراحتی نمی‌کنند؟ تفاوت آن با ایران در چیست؟

آن روز مامور نیروی انتظامی چرا جلوی من را گرفت که روایت کاری که در خیابان می‌کند را منتشر نکنم؟

چرا نخواست من ثبت کنم چه اتفاقی درجریان است؟ چرا می‌خواست اگر عکس و فیلمی گرفتم، پاک کنم؟ مگر نه اینکه معتقد بود: یک عده درحال آشوب هستند؟ پس نگران چیست؟ چرا مانع روایتگری من از آشوب شد؟ چرا هنوز بعد از یک‌سال هیچ مامور یا نیرویی که به مقابله با مردم در پاییز سال گذشته اقدام کرد، حاضر نیست حتی به صورت ناشناس با من به‌عنوان یک روزنامه‌نگار بنشیند و روایتش را بیان کند؟ چرا هر وقت عکس و فیلمی از برخوردهای خشونت‌بار ماموران انتظامی منتشر شد، آنها به عنوان «مامورنما» معرفی شدند و عجیب اینکه هیچ‌وقت این مامورنماها که وسائل مردم را تخریب می‌کردند و عابران را کتک می‌زدند کشف و شناسایی نشدند؟ اما آنها که تار مویشان بیرون بود شناسایی می‌شوند و با تصویرشان به محکمه فراخوانده می‌شوند؟

اما اگر بپرسیم معترضان چرا حاضر به ثبت روایت نبودند؟ پاسخ روشن است. دانشجو هم نمی‌پذیرد کسی روایتش را منتشر کند، چون او واهمه دارد که بعد از انتشار وقایع با او چه برخوردی صورت بگیرد. اما در فرانسه این وضعیت کاملا برعکس است. هر دو طرف خواهان انتشار وقایع خیابان هستند. برای همین می‌بینید درست در لحظه‌ای که دو مامور یک جوان را بر روی زمین انداخته‌اند و اسلحه «شات گان» را روی سر او گرفتند، عکاس‌ها و خبرنگاران در حال تصویربرداری از این صحنه هستند.

آقای نویسنده کیهان حتی درس «ارزش خبری» را هم اگر درست نخوانده، اگر خوانده بود متوجه می‌شد، واقعه پرتکرار ارزش خبری ندارند. امروز کسی از شنیدن خبر کشته شدن دو نفر در عراق یا افغانستان تعجب نمی‌کند. به همان نسبت هم وقتی هر شنبه در فرانسه اعتراض و اعتصاب برگزار می‌شد، وقتی اعتراض و حتی اعتصاب و از کار انداختن چرخ تولید برای شهروند فرانسوی یک «حق» است، ارزش خبری آن آیا از دست نمی‌رود؟ بله من امروز باید از آشوب در فرانسه بنویسم. اما از کدام فرانسه؟ من باید از شهروند فرانسوی که حق اعتراض کردن دارد، حق تجمع قانونی دارد، حق دارد برای تغییر قوانین کشورش با گرفتن اکثریت به مجلس برود و قانونی را تصویب کند و هیچ شورایی (اعم از نگهبان و نظارت عالی) نمی‌تواند این حق را از او سلب کند. باید پرسید این شهروند چرا دست به آشوب می‌زند؟ اما من که نمی‌توانم وقایع نزدیک خودم را روایت کنم، از آشوب در کشوری دیگر مانند دیگران ذوق مرگ نمی‌شوم. ذوق‌زدگی برخی برای فرانسه هم از این بابت است که پاسخی به رفتارهای مکرون در سال گذشته داده باشند.

برای من اما هنوز اصل روزنامه‌نگاری این است که روزنامه‌نگار راوی است. به راوی مربوط نیست که حق با کدام طرف است. راوی فقط آنچه می‌بیند باید صادقانه روایت کند. همچنان که نیلوفر حامدی (خبرنگار شرق) و الهه محمدی (خبرنگار هم‌میهن) مرگ مهسا را روایت کردند اما امروز بیش از 9 ماه است در زندان هستند.

مسئله من این است که هر دوطرف (معترض و نیروی انتظامی) باید حق روزنامه‌نگار را برای روایتگری رعایت کنند. روزنامه‌نگار در این مواقع امین مردم است تا آنچه اتفاق می‌افتد را بدون سوگیری روایت کند. اما تجربه نشان داده که این حق برابر برای همه ما وجود ندارد. خبرنگار کیهان و فارس و صداوسیما آزاد هستند، اما خبرنگار شرق و هم‌میهن در بند.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه تیتر یک
آخرین اخبار