ورود سیاست از پنجره
روزنامه هممیهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.
در متن سیاستهای کلی برنامه هفتم توسعه قید شده است که متوسط رشد سالانه اقتصادی باید ۸ درصد شود. کسانی که چنین گزاره مهم و ضروری را نوشتهاند، آیا میدانستند که الزامات تحقق چنین هدفی چیست؟ آیا میتوانند زمینههای ضروری آن را بنویسند؟ از همان ابتدا که این برنامهها نوشته میشد عنوان آن را برنامه پنجساله اقتصادی و اجتماعی گذاشتند و ارائه هیچ هدفی را برای حوزه سیاست، لازم نمیدانستند، درحالیکه همواره مشکل اصلی ما سیاست بوده و باید حدی از توسعه سیاسی را که متضمن ثبات و پایداری و مشارکت عمومی است تامین کنیم تا بتوان توسعه اقتصادی و اجتماعی را محقق کرد. توسعه نیازمند حداقلی از زیرساختهای سیاسی است. ولی همچنان این وجه مهم مغفول میماند و دوم خرداد پاسخی بود به این غفلت، که البته تداومی پیدا نکرد. اگر نیک بنگریم بهترین دوره پیشرفت اقتصادی ایران چهار سال دوم دوره اصلاحات است و علت آن نیز بهبود زیرساخت سیاسی و تقویت مشارکت و نظارت مدنی در دوره اول بود .
هنگامی که این زیرساختها تخریب شد وارد دوره نواصولگرایان شدیم که بهرغم داشتن حدود ۸۰۰ میلیارد درآمد نفتی رشد اقتصادی کمتر و نیز اشتغال در حد صفر را داشتیم. چرا؟ به این علت که توسعه اقتصادی محصول مشارکت جمعی و ساختارهای سیاسی قوی است و هنگامی که این ساختارها متزلزل شوند، همه کارها و برنامهها از نظر کارکردی دچار اختلال خواهند شد.
دقیقا پس از ورود به این دوره از حاکمیت اصولگرایان که در تخریب نهادهای سیاسی سعی وافری مبذول داشتند، وارد بحرانهای سیاسی شدیم. بحرانهایی که بهطور ریشهای حل نمیشود بلکه در بهترین حالت جمع میشود که در واقع همان پاک کردن صورت مسأله است و نه حل آن.
اولین بحران در سال ۸۸ رخ داد. در مقام مقصریابی قطعی آن وقایع تاسفبار نیستیم، هر چند هر دو طرف مشکلاتی جدی داشتند ولی همیشه مسئولیت اصلی را باید متوجه قدرت نمود. از سال ۸۸ تا ۹۲ این بحران بهصورتهای گوناگون حتی در درون حکومت ادامه پیدا کرد و با خانهنشینی احمدینژاد به اوج خود رسید. سیاست در سال ۹۲ گرچه با یک ردصلاحیت عجیب آغاز شد، ولی تجربه گذشته موجب عبور موفق همگان از آن بحران شد. در تمام این مدت با مسأله هستهای و بحران خارجی و آغاز و تشدید تحریمها مواجه بودیم. با آمدن روحانی مردم چهار سالی نفس به نسبت راحتی کشیدند، ولی بحرانسازی داخلی نواصولگرایان و تحریمهای ترامپ ورق را برگرداند و مخالفان دولت چشمبسته و چهارنعل بهسوی تخریب سیاست و روحانی گام برداشتند. او هم در این میان در مواردی به این ماجرا دمید. اعتراضات ۹۶ و ۹۸ و سپس ترور سردار سلیمانی و تنش شدید در روابط با آمریکا و پس از آن سقوط هواپیمای مسافربری همه و همه نمودهایی از تداوم بحران بود.
در نهایت نواصولگرایان به آرزوی خود رسیدند و از سال پیش حکومتی یکدست را تشکیل دادند. گرچه یکدستی سیاسی در جامعهای که بهشدت متکثر است، در بلندمدت چون زهر عمل میکند ولی آنها نتوانستند در کوتاهمدت هم از این وضعیت استفاده کنند، بحران خارجی را کاهش دهند و برجام را حل کنند و با این دست و آن دست کردن، اتلاف وقت نمودند. از سوی دیگر، باید محدودیتهای اجتماعی و فرهنگی را کم میکردند تا رضایت مردم را حداقل کسب نمایند و قدری از فشار سنگین تورم را کاهش دهند که برعکس، آن را تشدید کردند. در مواجهه با اقشار و گروههای منطقهای باید از زبان و رفتار ملایم استفاده میکردند که نکردند. نتیجه این شده که بحران سیاسی در اوج است و اکنون با کسانی در خیابان مواجه هستند که درست یا نادرست نمیدانند با آنان چه باید کنند. انتساب این اقدامات به نیروهای مورددار خارجنشین مسألهای را حل نمیکند، زیرا سکوت و همراهی مردم را چه باید گفت؟ چند روز پیش مقامات وزارت کشور، پایان اعتراضات را اعلام کردند ولی حوادث دیروز تهران نشان داد که درک درستی از ماجرا وجود ندارد و در این میان رخدادهای سیستانوبلوچستان نیز اضافه شده است. اینها همگی به این معنا است که حکومت باید در برنامه توسعه خود، مقدمهای ضروری بنویسد که ساختار سیاسی در پنج سال آینده چگونه خواهد بود. بدون توجه به زیرساخت سیاسی و اجتماعی و فرهنگی هیچ توسعه اقتصادی، آن هم با رشد هشت درصد و بهصورت پایدار رخ نخواهد داد. اتفاقات دو هفته اخیر باید رویکردهای رسمی به وضعیت سیاست را اصلاح کند. با چنین دستفرمانی حرکت کردن بینتیجه است. به دلیل همین بحرانهای متقاطع است که بیش از یکدهه عقبگرد اقتصادی را تجربه میکنیم. اتفاقات اخیر محصول به حاشیه رفتن و فراموشی سیاست است؛ سیاستی که از در اخراج شده بود، اکنون از پنجره وارد شده است.