| کد مطلب: ۲۰

خارجی‌زدایی؟

روزنامه هم‌میهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.

تغییر احتمالی سرمربی تیم‌ملی فوتبال، فراتر از ابعاد معمول ورزشی آن، با نشانه‌هایی پیداوپنهان همراه شده که جا دارد به شکل کلی‌تر محل بحث و تحلیل قرار گیرد. در سطح فنی و ورزشی، قبل از برکناری سرمربی تیم ملی بحث‌هایی شکل گرفت مبنی بر اینکه وی فاقد کاریزما و نیز تجربه لازم برای حضور روی نیمکت ایران در جام‌جهانی بوده است؛ شاید از بعد تخصصی قابل‌بحث باشد. گرچه این روزها در رسانه‌ها و گفت‌وگوها می‌بینیم صریح‌اللهجه‌ترین چهره‌های فوتبال کشور (همچون محمد مایلی‌کهن، خداداد عزیزی، امیر عابدینی و...)، در بین گزینه‌های پیش‌رو، اعتماد به سرمربی را بر دیگر سناریوهای محتمل، ترجیح می‌دادند و کارنامه و عملکرد او را قابل‌دفاع و حتی درخشان، ارزیابی می‌کردند؛ در مقابل، برخی دیگر از کارشناسان شکست‌های تیم‌ملی در برابر معدود تیم‌های نسبتا معتبر (کره‌جنوبی و الجزایر) را نشانه ضعف سرمربی کنونی ارزیابی می‌کردند و فراتر از آن، با اشاره به دودستگی شکل‌گرفته در میان ستارگان و بزرگان تیم، فارغ از ضعف یا قوت فنی، ادامه حضور سرمربی را غیرممکن می‌دانستند و در نهایت هم، حرف این جریان برکرسی نشست. اما آنچه پرداختن به مساله تغییر احتمالی سرمربی تیم‌ملی را واجد اهمیت بیشتر کرده است، بروز نشانه‌هایی از سیاسی شدن این مساله و حتی تاثیرپذیری موضوعی ورزشی، از کلان‌روایت یا گفتمانی ایدئولوژیک است. در سطح خرد، گزاره نخستی که مطرح شده و جدی‌تر می‌نماید، حساسیت ویژه مسئولان سیاسی کشور از شکست‌ احتمالی تیم‌ملی در مسابقات است. این حساسیت مثلا در دوره قبل رقابت‌ها که ایران با کشورهایی چون پرتغال، اسپانیا و مراکش هم‌گروه بود، وجود نداشت. اما در این دوره، هم‌گروهی با آمریکا و انگلستان، خواه‌ناخواه نگاه‌ مقامات ایرانی به جام‌جهانی قطر را بیش‌ازپیش سیاسی کرده است؛ خصوصا اینکه اکنون دولتی بر سر کار است که حامیان فکری و سیاسی آن از نیروهایی هستند که زمانی شکست تیم‌ملی را به رفتار‌های شخصی مربی خارجی و ارجاع می‌دادند و پیروزی‌ها را به سجایای اخلاقی مربی ایرانی! بدیهی است از چنین دولتی نمی‌توان انتظار داشت که ورزش را پدیده‌ای مستقل از دولت و شعارهای سیاسی آن پندارد و بردوباخت در برابر رقیبان ایدئولوژیکی چون آمریکا و انگلستان، برایش علی‌السویه باشد. ازایـن‌روست کــه گمــانه‌ها دربــاب «تصمیم‌گیری از بالا» برای آوردن سرمربی دیگری که هم نامدارتر و کارنامه‌دارتر باشد و هم توان بیشتری در برانگیخته کردن بازیکنان و فرستادن آنها به زمین برای «نباختن» را داشته باشد، پررنگ شده است. اما این ارزیابی سیاسی، سویه‌ای فراتر هم دارد که در روزهای اخیر و از میان سطور اخبار و گزارش‌های رسانه‌های رسمی قابل‌مشاهده است. پررنگ کردن وجه «سرمربی ایرانی» در موفقیت‌های اخیر تیم‌ملی والیبال در صداوسیما و صفحات مجازی مسئولان کشور، همزمان با طرح نام گزینه‌های داخلی برای جایگزینی سرمربی کنونی تیم‌ملی فوتبال، معنا و تحلیلی خاص را به ذهن می‌آورد. البته، اینکه سرمربی تیم ملی یک کشور، بومی یا بیگانه باشد، فی‌نفسه واجد حسن و قبح نیست. ورزش همچون حوزه‌های دیگر، تابع منطق و الگوی بازار است. چه بسا ممکن است در رشته‌ای مانند کشتی یا تکواندو ایران صادرکننده مربی باشد و در مقابل در رشته‌هایی که در سطوح پایین‌‌تر جهانی است، نیازمند استفاده از دانش و تجربه خارجی باشد. حتی در رشته‌ای چون والیبال که امروز با سرمربی ایرانی به موفقیت دست یافته است، این توفیق حاصل سال‌ها حضور سرمربیان مجرب و باسابقه خارجی است که زیرساخت‌های والیبال ایران را ارتقا دادند و آن را به قدرت‌های جهانی نزدیک کردند. اما آنچه در روزهای اخیر احساس می‌شود، این است که گفتانی در مسیر انتخاب سرمربیان تیم ملی پررنگ شده که در آن، مساله نه الزاما موفقیت تیم‌ملی است و نه حتی حساسیت به شکست در بازی‌های شبه‌سیاسی برابر آمریکا و انگلستان. مساله موردنظر در این گفتمان ایدئولوژیک، مبتنی بر نوعی «خارجی‌ستیزی» و نگاه منفی به سود جستن از مدیریت، مشارکت و حتی سرمایه خارجی در جهت بهبود امور و حل مسایل داخلی است. این نگاه که پیش از این، خود را در سطوح کلانی چون مخالفت با علوم‌انسانی غربی و تاکید بر بومی‌سازی و اسلامی‌سازی آن نشان می‌داد و وجوهی اندیشه‌گی داشت، در ادامه به حوزه‌های دیگری چون اقتصاد، صنعت، سبک زندگی و هنر نیز تعمیم یافت و اینک، به نظر می‌رسد حوزه‌ای چون ورزش را نیز در بر گرفته که اساسا بین‌المللی است و رقابت در آن، بدون ارتباطات، دانش و تجربه جهانی ممکن نیست. رویکرد «خارجی‌ستیز»، البته ظاهری بسیار ملی‌گرایانه دارد و بر استفاده از ظرفیت‌ها، منابع و امکانات داخلی پای می‌فشارد و این رویکرد را بسترساز افزایش قدرت ملی در رقابت با دیگر واحدهای ملی معرفی می‌کند. اما در صحنه عمل، این رویکرد کارکردی وارونه می‌یابد؛ چرا که خوداتکایی افراطی که نوعی خارجی‌ستیزی را شکل می‌دهد، لاجرم به سود نبردن از دانش، تجربه، سرمایه و منابع انباشته جهانی می‌انجامد که حاصلی جز کاستن از دانش، تجربه، سرمایه و منابع داخلی نخواهد داشت. خروجی این رویکرد در حوزه فرهنگ، آن است که خواسته یا ناخواسته تحت‌عنوان «بومی‌سازی» به تسویه دانشگاه‌ها از استادان توانمند می‌پردازد و پشتوانه علمی کشور را تضعیف می‌کند؛ در عرصه اقتصاد هم، از بهره بردن از شرکت‌های معتبر و توانمند خارجی در میادین نفت‌وگاز، توسعه بنادر، زیرساخت‌ها و... باز می‌ماند و میادین مشترک انرژی و موقعیت کم‌نظیر ترانزیتی ایران را به همسایگان و رقبا پیشکش می‌کند. بدیهی است وقتی این رویکرد به حوزه ورزش هم وارد می‌شود، عملا حتی برای تیم‌های ملی نیز نتیجه و بردوباخت در درجه دوم اهمیت قرار می‌گیرد و ایرانی بودن سرمربی - فارغ از میزان توانایی و اقتدار او در قیاس با گزینه‌های خارجی - اولویت می‌یابد؛ حتی اگر تیم‌های آن‌سوی میدان، رقبایی شبه‌سیاسی چون آمریکا و انگلستان باشند.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی