اصلاحات؛ پایان یا آغاز؟
جبهه اصلاحات با استعفای آقای بهزاد نبوی از ریاست آن وارد مرحلهای شد ه است که در آن، واقعیتهای بیرونی بر این جبهه اثر گذاشت؛
جبهه اصلاحات با استعفای آقای بهزاد نبوی از ریاست آن وارد مرحلهای شد ه است که در آن، واقعیتهای بیرونی بر این جبهه اثر گذاشت؛ پیش از آنکه خودشان به این واقعیتها پی ببرند. جبههای که در عمل دچار نوعی تقلیلگرایی سیاسی شده بود و اصلاحات را به مشارکت انتخاباتی تعبیر می کرد، درحالیکه از مشارکت انتخاباتی صورت و ظاهری بیش باقی نمانده بود. این شکلگرایی و تقلیل دادن مفاهیم اصلی اصلاحطلبی، به حضور انتخاباتی سبب شد که جبهه اصلاحات درک درستی از جامعه پیدا نکند و اصلاحات تبدیل به آئین سیاسی شود؛ آئینی که با گذشت زمان نامفهومتر و بیارتباطتر با متن زندگی مردم میشد. آنان همان اشتباهی را مرتکب شدند که به نحو دیگری جناح مقابل انجام میدهد و اسلام را به مناسک تقلیل داده و از معنای واقعی آن دور شده است، همان رویکردی که ظاهر را بر باطن برتری داده و معیار داوری درباره افراد را ظاهر و نه واقعیت آنان دانسته است. چنین خطایی در جبهه اصلاحات دیر یا زود به بنبست میرسید و پس ازسال 96 رسید، ولی کسانی که عهدهدار این جبهه بودند، آخرین سرمایههای آن را در انتخابات سال 1400 به میدان آوردند و مصرف کردند و پس از آن دیگر رمقی نداشتند که بخواهند ادامه دهند و دیرترین زمان پایان آن همان مقطع پس از خرداد 1400 بود و ادامه آن جز زیان نتیجه دیگری نداشت ولی باز هم مقاومت کردند، تا در نهایت به دلیل تحولات گسترده و تناقضات داخلی، امکان ادامه آن از میان رفت و اکنون با استعفای آقای بهزاد نبوی به نحوی باید پایان یک دوره از فعالیت سیاسی را اعلام کرد. دورهای که نقاط قوت و ضعف خود را داشته است، ولی ارزیابی دقیق از این نقاط و داوری درباره کارنامه آن امری تاریخی است و باید به آیندگان سپرد. آنچه که امروز مهم است، ناکارآمدی این جبهه است که از 5 سال پیش عیان بود و باید همان زمان اقدام میشد و به دلایل عادتوارگی سیاسیون مقاومت شد و نتیجه این شد که اکنون نه از روی انتخابی آگاهانه، بلکه از روی اجبار تن به این وضعیت داده شده است. آیا این به منزله پایان اصلاحطلبی است؟ اگر آنها و عملکردشان مطابق با اصلاحطلبی بود، پاسخ بلی است، ولی اگر پاسخ ما نه باشد و معتقد باشیم و اثبات کنیم که این جریان مرتکب فاصلهگیری معنادار از شعارهای اصلی اصلاحطلبی شده است و از سوی دیگر خودشان نیز بپذیرند و بتوانند با نقد روند طیشدهای که منجر به این وضعیت شده به اصلاحات برگردند و با تغییر اساسی در افراد و حاملان این ایده و التزام به بنیانهای اصلاحطلبی طرحی نو دراندازند.
در این صورت تردیدی نباید داشت که با اقبال مواجه خواهند شد، زیرا خواست اکثریت جامعه انجام اصلاحات است، چه در میان مخالفان و چه حتی در میان طرفداران ساختار موجود، اصلاحات یک خواست غالب و عملی و کمهزینه و به سود مردم و کشور است. اصلاحات باید منجر به انتخاباتی شود که شرایط لازم را برای مشارکت عمومی و اثرگذاری مثبت دارد و تقلیل اصلاحات به حضور انتخاباتی، ضربه به اصلاحات بود. اصلاحطلب واقعی باید خوب بشنود و خوب گفتوگو کند و خوب متحول شود. اینها ربطی به نقد شخصیت افراد ندارد آنچه مهم است رعایت بنیانهای سیاسی و اصلاحطلبانه است. بنیان سیاست عمل جمعی بر پایه گفتوگوی آزاد و تفاهم عمومی است. بنیان اصلاحطلبی نیز پرهیز از خشونت دفاع بدون قید و شرط از حاکمیت قانون، تن ندادن به شکاف قدرت و مسئولیت، دفاع بیقید و شرط از حاکمیت ملت و... است.