وقتی پلاسکو فروریخت، جز تلی از خاک و آهن از آن باقی نماند. شهرداری خیلی زود چاله بزرگ بهجا مانده را با ورقههای آهنی پنهان کرد. با اینحال ملت میرفتند و از سوراخهای ریز، همین ورقههای آهنی به گودال جا مانده را نگاه میکردند. حتی شنیدم تا مدتها تقاضا برای رفتن به پشتبام ساختمانهای مشرف زیاد شده بود و داشتن کارگاه و دفتر در طبقات بالای این ساختمانها به خاطر افق دیدِ این گودال امتیاز محسوب میشد. مشابه این واقعه سالها قبل در پاریس هم اتفاق افتاد. وقتی سال 1912 تابلوی لبخند ژکوند دزدیده شد و از آن چیزی جز چهارتا میخ به جا نماند. مسئولان متوجه شدند مردم به لوور هجوم میآورند تا «جای خالی» تابلو را ببینند. در نظر اول عجیب است، اما در واقع چندان عجیب نیست، خود ما در فرهنگ ایرانی چندبار جای کسی را خالی کردهایم یا به دیدارهایی موسوم به «جا خالی» رفتهایم؟ حقیقت این است که گاهی «غیاب» پرسروصداتر و معنادارتر از «حضور» است. مثل همین کافهها و رستورانها و سالنها و پاساژها و تفرجگاههایی که بسته میشوند و غیبتشان اسمشان را سر زبانها میاندازد و بیشتر از قبل به چشم میآیند. مکانهایی که غایباند اما حاضرتر از همیشه. مکانهایی که بدنمند میشوند، جسمیت پیدا میکنند و به قول پروست دیگر مسئلهشان از بودن یا نبودن به تعلق داشتن و نداشتن تبدیل میشود. اینجاست که «پلمب» کردن علیه خودش عمل میکند. علیه چیزی که طراحی شده است یا فکر میکنیم که طراحی شده است، استعارهای علیه بدن. پلمب کردن اتفاقاً مکانها را بدنمند میکند و چه تصادفی که دلیل این اتفاق هم «بدن» است. بدنِ سرکش، بدنِ عصیان کرده و بدن به مثابه پیامی برای اعلام کردن. پلمب کردن به خاطر حجاب اتفاقا مکانها را مهم میکند. تماشای محتوای تولیدشده درباره همین اماکن تا امروز پلمبشده مؤید این مدعاست. آنها در نظرگاه مردم مهم شدهاند یا به اصطلاحی آیکون شدهاند و بدیهی است جاهایی که به نظرمان مهمند در یادمان به حیات خودشان ادامه میدهند. حتی میخواهم کمی پیشتر رفته و بگویم تاریخ این مکانها به قبل و بعد از پلمب تقسیم میشوند و بعد از آن دیگر فقط مکان نیستند، بدن-مکان هستند با داغی روی پیشانی و خاطرهای که در ما زنده میکنند. خاطره آدمهایی که در آن حضور داشتند، اتفاقی که در آن رخ داد، مقاومتی که کرد یا تسلیم که شد. خاطره خوشی و ترس کارکنانش، خاطره لحظهای که خبرش را شنیدیم و مثلاً از شنیدن پلمب یک تنگه به خنده افتادیم. نقل است وقتی تیتوس امپراطور روم در سال هفتاد میلادی معابدی از کلیمیان را تخریب کرد ،آنها همچنان به برگزاری مراسم و آئینهایشان ادامه میدادند. به گفته تاریخنویسان، طوری اینکار را میکردند که انگار آن معابد همچنان وجود دارند. آنها امید داشتند و البته خاطره چنانچه در ادامه همین روایات آمده که آنها همواره دعای ساخت معبد سومی را میخواندند. توجه کنید که ایستاده روی ویرانههای دو معبد تخریبشده نمیگفتند معبد تازه یا معبد جایگزین، بلکه از معبد سوم حرف میزدند.