در فضیلت بیعملی /گرفتن درس زندگی از دل بازی ویدئویی
زمان کودکی و نوجوانی ما، وقتی ویدئوها آمدند و بعد ماهوارهها، همه از غول ترسناکی بهاسم تهاجم فرهنگی حرف میزدند که ممکن بود کانون گرم خانوادهی ایرانی و آن مهر و محبت باستانی را نابود کند! راستاش اینروزها بهنظرم باید درها را باز کنیم تا اتفاقاً از آنطرف دنیا فیلمهایی را ببینیم که دربارهی عشق و دوستی ساخته میشوند که در ایران خودمان به هزار دلیل روانی، اجتماعی و اقتصادی خیلیها از آن فراری هستند و میترسند.

زمان کودکی و نوجوانی ما، وقتی ویدئوها آمدند و بعد ماهوارهها، همه از غول ترسناکی بهاسم تهاجم فرهنگی حرف میزدند که ممکن بود کانون گرم خانوادهی ایرانی و آن مهر و محبت باستانی را نابود کند! راستاش اینروزها بهنظرم باید درها را باز کنیم تا اتفاقاً از آنطرف دنیا فیلمهایی را ببینیم که دربارهی عشق و دوستی ساخته میشوند که در ایران خودمان به هزار دلیل روانی، اجتماعی و اقتصادی خیلیها از آن فراری هستند و میترسند.
چرا این موضوع بهنظرم رسید؟ چون امروز میخواهم برایتان از یک بازی پلیاستیشن بنویسم که بهنظرم درس زندگی است. بازیهایی که این روزها در کنسولها و پلتفرمهای جهانی میدرخشند، لزوماً مبلغ گسست و انزوا نیستند؛ برخلاف چیزی که امکان دارد در ذهن خیلیها باشد. گاهی عمیقترین و جذابترین درسها در باب همکاری، کنار هم بودن، همدلی و اهمیت رابطه در دل طرحهای داستانی و فرمی این بازیها ـ که شبیه انیمیشنهای این سالها مخاطبشان از هر سنی میتوانند باشند ـ جلوهگر میشوند.
من اهل بازیهای کامپیوتری و پلیاستیشن نیستم اما هفتهی پیش دوساعتونیم پای یک بازی ساده، خلاق و هنرمندانهی دونفره بهاسم «باز کردن» (unravel) نشستم و واقعاً تحتتاثیر جادوی ایدهاش قرار گرفتم. دو تا شخصیت کاموایی که نه شبیه انساناند، نه هیچ موجود زندهی دیگری، با نخی بههموصلاند و باید مسیری را بروند که نمیتوانند از هم فاصلهی زیادی بگیرند. همچنین گاهی برای عبور از موانع باید با فشار یک دکمه، یکی روی شانه دیگری بپرد و یکی شوند و گاهی برای حل معما، نیازمند این هستند که هر دو کاری انجام بدهند، نه اینکه فقط یکی دنبالهروی دیگری باشد. از فضا و کارگردانی زیبای بازی و اینها بگذریم، ایده در ذاتاش محشر است.
تمام آنچه روابط انسانی برای پربارشدن باید درک کنند. فهم اینکه چطور کنار هم باشیم، چهوقت از حالت عادی به یکدیگر نزدیکتر شویم و چهوقت باید به دیگری اعتماد کنیم. بیاغراق از هر اثر هنری دیگری که امسال خواندن، شنیدن و دیدناش را تجربه کردم، در زمینهی روابط انسانی بالغانهتر، عمیقتر و فلسفیتر بود. چیزی را یادآوری میکند که ترسهای روانی فردی، اجتماعی و اقتصادی باعث میشود از یاد ببریم. اینکه ما انسانیم و نیاز به همراه، همدم و دوست داریم؛ چه در مسیرهای دلانگیز و چمنهای بارانخورده، چه وقتی گلولههای آتش سر راه است، فقط حضور دیگری (دیگران) باعث ادامهدادن میشود.
حرفهای سخنگوی دولت را شنیدم که در جواب شایعهی بهراهافتادن دوبارهی گشت ارشاد ـ حالا طبق هر نام دیگری ـ ضمن ابراز بیاطلاعی و اینکه از وزیرکشور جویا میشود، گفت بههرحال بخشی از بدنهی مملکت مذهبی هستند و شما بگویید چه کنیم. راستاش در این چندماهه بهنظرم عکسهایی که اینطرف و آنطرف دیدیم گویا بود که چه باید کرد. باید اجازه داد مردم خودشان با هم گفتوگو کنند و به هیچ طرفی مجوز خشونت علیه عقیدهی دیگری را نداد. این مدت در کوچه و خیابان کم ندیدیم که باحجاب کامل و بیحجاب کنار هم راه رفتند، در یک کافه سر میز نشسته بودند و یکدیگر را آنچنان که دیگری بود، پذیرفتند.
مدتهاست که ۸۰ میلیون نفر جمعیت ایران سر هیچچیزی با هم توافق ندارند. سر محکومکردن غرب و شرق، سر اقتصاد و سیاست و حتی تیم ملی فوتبال با هم گلاویز میشوند. قدر این یک موردی را که یاد گرفتهایم با مسالمت یکدیگر را بپذیریم، باید دانست. الان هر چیزی را که باعث نزدیکشدن بخش بزرگتری از این ۸۰ میلیون نفر به یکدیگر شود، به فال نیک بگیریم و از هر حرکتی که امکان دارد مردم را آزرده و دلچرکین کند، بپرهیزیم. این کاری است که دولت و همهی نهادهای دیگر باید الان انجام بدهند و راستاش سخت هم نیست. راهاش بیشتر این است که کاری نکنند.
مدتهاست که امیدم فقط به بچههاست و درنتیجه کسانی که در راستای بالندگی بچههای این مرزوبوم کار درست انجام میدهند، برایم محترم و عزیز میشوند. نمایش «باغ بیآلبالو» کار لیلی رشیدی و محمد عاقبتی که بازیگرانش هنرجویان این دو نفر بودند، حالم را خوش کرد. نمایشی که در اجرا، امتیاز قبولی میگرفت؛ وگرنه صرف حضور بچههای هنرجو در یک نمایش، امتیازی محسوب نمیشود.
مهم این بود که این بچهها درک و دریافت درستی از نقشها و متنشان داشتند. متن چخوف جوری ایرانیزه شده بود که بتوانند درکاش کنند. ما محتاج چنین اتفاقاتی هستیم؛ اینکه حالا که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانانی بهمعنای گذشته وجود ندارد، اتفاقات فرهنگی و هنری خصوصی باعث رشد فکری بچهها شود که آیندهی ایران دست آنهاست.