راه ناتمام فیرحی
راه سوم فیرحی؛ جریانی در میانه سنت و تجدد

راه سوم فیرحی؛ جریانی در میانه سنت و تجدد
عارف مسعودی
پژوهشگر اندیشه سیاسی
برای کسانی چون من که در سالهای پایانی دهه هشتاد شمسی در هوای ادامه تحصیل در مقاطع تکمیلی علوم سیاسی به سر میبردم، از این رشته نیز مانند همه دیگر رشتههای علوم اجتماعی تنها پیکر بیجانی مانده بود که براثر ضربات سهمگین تنگنظران رمقی برای آن نمانده بود. در این میان بار سنگین این پیکر نیمهجان بر شانههای معدود آموزگارانی مانند فیرحی بود تا به مثل حکیمی دردآشنا موت ابدی آن را مانع شوند. بیگمان این درد آشنایی و فراتر از آن توان بحراناندیشی فیرحی نتیجه همنشینی و مصاحبت با دیگر مُوَدبانی مانند سیدجواد طباطبایی، حسین بشیریه، سیدمحمد رضوی و دیگرانی بود که او خود را وامدار آنان میدانست. گرچه فیرحی بر دوش آن آموزگاران نشسته بود و به مدد آنان توان دیدن افقهای تازه را مییافت اما بهزودی در زمره معدود اهل نظری درآمد که توان اجتهاد دراصول و آرای سلف خود را داشتند. اما تالی آن نظرورزی و اجتهاد کشف نظری بود که فیرحی آخرین سالهای حیات خود را وقف تامل در باب آن کرد و در برههای آن را «راه سوم» نامید. شاید فراهم آوردن امکانی برای اندیشیدن به «راه سوم» و تلاش برای تدارك پلی میان لایههای وجدان ایرانی مهمترین دستاورد و میراث پروژه فکری فیرحی باشد؛ گرچه او فرصت کافی برای تبیین تمام وجوه چنین پروژهای را نیافت و راه سوم او مسیری ناتمام ماند. او به فراست دریافته بود كه وجدان تاریخی ایرانی پیش از هر چیز، لایه-لایه است و این بخشی از جوهر او شده است. درك چندلایگی این وجدان، حاصل فهم او از تخالف میان رسوبات تاریخی و افق انتظارات ایرانیان بود. ایرانیان در مقام ملتی تاریخی که از عظیمترین آمیزشها و برخوردها پدید آمدهاند در مقام «ملت میانه» به تمام معنا، ملتی هستند درنیافتنیتر، دربرگیرندهتر، پرتضادتر و شگفتآورتر از دیگران. فیرحی نیز در پی ایضاح لایههای تفكر ملتی بود كه تن به هیچ تعریفی نمیدهد و ویژگیاش این است كه هیچگاه این پرسش در میان مردمان آن پاسخی واحد نیافت كه «چگونه میتوان ایرانی بود؟» برهمین اساس فیرحی در پی راه سومی بود تا بتواند «اندماج» حاصل از آن تضادها و ناسازگاریها را روشن سازد.
از نظر فیرحی راه سوم جریانی بود که در میانه سنت و تجدد ایستاده است. از نظر تاریخی چندان باتجدداندیشان مأنوس نبود و از جانبی دیگر با سنتگرایان در جدال به سر میبرد. برخی اندیشمندان عرب راه اول را مسلکالتغریب، راه دوم مسلکالجمود و راه سوم را مسلکالتجدید نامیدند. اما راه سوم دو دغدغه داشت که گرچه دشوار بود ولی ناگزیر مینمود. اولی «اصالت» بود که میتوان از آن به مشکل هویت یاد کرد و اینکه انسان مسلمان و ایرانی چگونه میتوانست مسلمان و ایرانی بماند. دغدغه دیگر هم ناکارآمدی نظام مفاهیم در امر حکومتمداری و سامان اجتماعی بود. یعنی در دوره اسلامی مفاهیمی وجود داشت که چندان با آداب جدید زندگی سیاسی و اجتماعی انسان مسلمان ایرانی سازگار نمینمود. بهزعم او راه سوم با دو گروه در نزاع بود؛ با آرای اهل تغریب برای حفظ اصالت و با هواداران سنت برای کارآمد نمودن مفاهیم قدیم در روزگار نوآئین. آنگاه که به جدال با سنت میرفت خواسته یا ناخواسته قدمی به سوی اهل تغریب برمیداشت و برای صیانت از بنیانهای خود مجبور به همدلی با جزماندیشان بود. اما به تدریج بحراناندیشی این گروه از متفکران سبب شد تا در پی هویتی مستقل برای خود و همکیشانشان باشند. برهمین اساس آنها در نظر و عمل خود بازگشتی انتقادی به سنت و تاریخ را آغاز نمودند که درنهایت منجر بر سرنمونی حرکتهای اصلاحی در جهان اسلام و ایران شد. اما در فرآیندی تاریخی آنچه که فیرحی از آن به راه سوم یاد میکرد، حداقل در ایران، به دو جریان «احیا» و «نوگرایان» منشعب شده است. جریان احیا به دنبال تجدید عظمت مسلمانی در دوره میانه بود و قانونخواهی آنان در نهایت احیای شریعت اسلامی و تاکید بر مفاهیمی همچون شورا یا اجتهاد را سبب شد. اما نوگرایان برخلاف احیاگرایان بهدنبال تاسیس دولت ملی، فاصله گرفتن از ارزشهای سده میانه اسلامی و قانونخواهی در معنای قراردادی و اساسگرایانه آن بودند. فیرحی در ایران این سلسله قلندران تحولخواه و اصلاحطلب را که به دنبال مسیری میانه برای اصلاح دین و دولت بودند، با عطف به تمایزات نظری و زمانی آنها، شامل رجال دولتخواهی مانند میرزامحمدخان مجدالملک و میرزایوسفخان مستشارالدوله و اهل دیانتی مانند محقق نائینی، شیخاسماعیل محلاتی، شیخهادی نجمآبادی، شیخابراهیم زنجانی و سیداسدالله خرقانی و حتی روشنفکرانی مانند طالبوف، تا عصر پهلوی دوم و انقلاب اسلامی و متفکرانی مانند مرتضی مطهری و مهدی بازرگان، میدانست.
بیگمان فیرحی فرصت آن را نیافت تا تاملات خود در باب راه سوم را فراتر از جریانشناسی و تبیین حدود و ثغور چارچوبهای فکری اندیشمندانی ببرد که آنها را هادیان این جریان فکری میدانست. اما طرح بحث او در این باره فرصتهایی را برای اندیشیدن دیگرنویسندگان ایرانی فراهم نمود. به واقع با تاملی عالمانه میتوان دریافت که راه سوم فیرحی ناگفتههایی در باب همزمانی امور ناهمزمان در تاریخ معاصر ایران دارد. اینکه چگونه تخالف میان ضرباهنگ کند نظام سنت و شتاب تند تحولات سیاسی و اجتماعی جامعه ایرانی در قریب به دو سده گذشته تمام توش و توان متفکران ایرانی را به خود معطوف ساخت و از آنجا که این نویسندگان در فقدان مبانی معرفتی و آگاهی تاریخی به ماهیت آن ناهمزمانها به سر میبردند، به مثل «گنگ خواب دیدهای» در این مسیر گام میزدند که جز کوره راهی در انتظارشان نبود. حاصل آن بیراهه و ابهام درعالم نظر آشفتگی در نظام مفاهیم سیاسی و اجتماعی بود که تالی شوم آن بیقراری و از کارافتادگی نهادها و آشوب درنظامهای سیاسی دوران معاصرایران بوده است.
همچنین تلاش فیرحی برای تبیین حدود و ثغور دستگاه فکری متفکران راه سوم ضرورت دیگری را نیز پیش روی نویسندگان بعدی میگذارد و آن تامل در سنت به مثابه مفهومی چندلایه در قلمرو اندیشه سیاسی ایران است. گرچه فیرحی آنچنان که از آثارش بهویژه آخرین آنها «مفهوم قانون در ایران معاصر (تحولات پیشامشروطه)» برمیآید در رویکرد به تاریخ مفاهیم و بهطور مشخص دو مفهوم سنت و قانون همچنان پایبند به منطق دورهبندی (تقسیم حرکت تاریخی اندیشهها به دورههای زمانی متفاوت) و نگاه بالنده به سیر تحول مفاهیم بود، اما برای دریافت صحیح از آن اندماجی که بهزعم او متفکران راه سوم به آن دچار شده بودند راهی جز تلاش برای فهم چندلایگی نظام سنت در ایران باقی نمیماند. به واقع آن نظام سنت که فیرحی در آثارش در تلاش برای تقلیل آن به محدوده نظرورزیهای اهل دیانت و فقیهان است درحرکت تاریخی خود در ایران حامل لایههای دیگری از اندیشه قدمایی یعنی ایرانشهری و یونانی و حتی عرفانی نیز بوده است. از آنجا که تلاش برای توضیح چندلایگی نظام سنت در ایران در آثار سیدجواد طباطبایی به روشنی دیده میشود شاید بتوان آخرین مجادلات نظری فیرحی با آموزگار پیشین خود درباره نقش و اعتبار اندیشه ایرانشهری در زندگی سیاسی و اجتماعی کنونی ایرانیان را برآمده از همین دریافت محدود از سنت دانست. به هر روی با توجه به آنچه آمد در میان اندیشمندان سیاسی ایرانی در دوره بعد از انقلاب اسلامی فیرحی از معدود کسانی بود که با اجتهاد در میراث فکری و فلسفی خود در تلاش برای تبیین دستگاهی نظری برای پاسخ به بحرانهای پیش روی سیاست و حکومت در ایران بود.