| کد مطلب: ۹۲۴۷

منزل ایرانی است

درباره عکاسی از محله‌ای که عده‌ای از ساکنانش احساس امنیت نمی‌کنند

منزل ایرانی است

درباره عکاسی از محله‌ای که عده‌ای از ساکنانش احساس امنیت نمی‌کنند

صلاة ظهر شانزدهم مهرماه 1402 به اقبالیه رسیدیم. اول شهر از مغازه‌داری پرسیدم محله‌ای که به تعدادی تبعه افغان حمله شده،‌ کجاست؟ آدرس سرراستی داد و چند دقیقه بعد رسیدیم. در کوچه‌ها پرنده پر نمی‌زد. یک میوه‌فروش جلوی مغازه در قیلوله بود، دلم نیامد بیدارش کنم. یک نفر نان بربری داغی در دست داشت این را از حالت دست‌هایش فهمیدم. نان را روی نوک انگشت‌هایش بازی می‌داد تا داغی نان روی دستش نماند. سرکارگر بود. قضیه را گفتم. گفت بله همین چند روز پیش بود و دنبالم بیایید. دنبال مرد لاغر و قوی که تیز و سرپنجه راه می‌رفت راه‌ افتادیم. به اولین خانه رسیدیم. درِ خانه سه‌قفله بود، دو سه باری به در کوبیدیم که زنی که با دو پسربچه در خانه‌ای 30 متری زندگی می‌کرد در را باز کرد. یکی از پسر‌ها روپوش مدرسه به تن کرده بود و کوله‌ای روی دوشش انداخته بود و در تلاش بود تا از خانه فرار کند و به مدرسه برود. مادر اما قربان صدقه‌اش می‌رفت و می‌گفت نمی‌شود که از خانه بیرون بروی، کتک‌ات می‌زنند. بعد رو به ما کرد و گفت سه روز است که از خانه پایمان را بیرون نگذاشتیم. بچه اما می‌گفت دوست‌هایم در مدرسه منتظرم هستند. بعد از آن خانه به شش هفت خانه دیگر سر زدیم؛ به غیر از یکی از خانه‌ها باقی چند شیشه شکسته داشتند و عده‌ای برایشان رجز خوانده بودند. حرف آخر را اول زده بودند و گفته بودند که جل و پلاستان را جمع کنید و از شهر ما بروید. با یکی دو نفر از ایرانی‌های مقیم آن کوچه‌ها هم حرف زدیم. مردمان شریفی بودند و دلایل این اتفاق را یکی‌یکی شمردند که می‌توانید حرف‌هایشان را در صفحه اجتماعی بخوانید. یک ساعت از حضور دو خبرنگار در کوچه‌پس‌کوچه‌های اقبالیه قزوین گذشته بود که دیدم بچه‌های افغان در کوچه بازی می‌کنند و عده‌ای ما را از این خانه به خانه دیگر می‌برند. هیچ‌وقت تصور نمی‌کردم در موقعیتی قرار بگیرم که حضورم به‌عنوان خبرنگار باعث دلگرمی و احساس امنیت برای انسان دیگری شود. قضیه حضور افغانستانی‌ها در ایران پیچیده‌تر از آن است که بشود در «عکس‌نوشت» درباره‌اش نوشت و به نتیجه رسید و قضیه را به خیر و خوشی فیصله داد. اما در کوچه‌پس‌کوچه‌های یکی از شهرهای سرزمینم که به مهمان‌نوازی معروف است به چشم خویش دیدم یک نفر روی در خانه‌اش نوشته: «منزل ایرانی است». تا قبل از این اگر این جمله را روی در خانه‌ای می‌دیدم احساس خوشی وجودم را می‌گرفت شاید یاد ابوالحسن خرقانی می‌افتادم و می‌گفتم حکما منظورشان این بوده که هر کس به این سرا پا بگذارد نانش می‌دهند و از ایمانش نمی‌پرسند. اما شمای خواننده بهتر از من می‌دانید دلیل نوشتن این جمله چه بود.

دیدگاه