درباره فیلم ترس از اشکهای واقعی
بازیگری بهمثابه زیستن
قصه درباره ابراهیم، بازیگر تئاتر است که در نقش هملت، صحنه را ترک میکند و به دنبال یافتن معجزه، راهى زادگاه خود یزد میشود.
«ترس از اشکهای واقعی» که اکنون در حال اکران در گروه سینمایی هنر و تجربه است، میتوان تجربهگرایی امیراحمد قزوینی بهعنوان بازیگر در مقام یک کارگردان دانست و این با درونمایه خود فیلم هم نسبتی معنادار دارد که قصه آن درباره یک بازیگر است که تجربه بازیگری را نه بهعنوان یک حرفه که بهمثابه شکلی از زیستن تجربه میکند و گویی بحرانها و تضادهای درونی او بهعنوان یک انسان در مرز بین بازیگری و زندگی مماس شده و بازنمایی میشود.
قصه درباره ابراهیم، بازیگر تئاتر است که در نقش هملت، صحنه را ترک میکند و به دنبال یافتن معجزه، راهى زادگاه خود یزد میشود. خسته از روزمرگی و در یک دلزدگی ملالآور تصمیم میگیرد به مکاشفه درونی در زادگاهش دست بزند تا خود واقعیاش را در معنای زندگی پیدا کند. درواقع اینجا زندگی خود بهمثابه صحنه تئاتر مفروض گرفته شده تا در یک روایت نشانهشناختی، زیستن همچون اجرای تئاتر به عرصه کنشگری آدمی معنا شده و نشانهشناسی شود. این معنا را میتوان ذیل نظریه نمایشی لروینگ گافمن در جامعهشناسی هم تفسیر کرد.
گافمن به تئاتر بهعنوان یک استعاره مینگریست. اگر خودمان را بهعنوان کارگردانی تصور کنیم که آنچه را در تئاتر زندگی روزمره میگذرد مشاهده میکنیم، همان چیزی را انجام میدهیم که گافمن آن را تحلیل نمایشی مینامد؛ مطالعه کنش متقابل اجتماعی از نظر اجرای تئاتر. «ترس از اشکهای واقعی» تلاش میکند تا احوالات درونی شخصیت اصلیاش را که یک بازیگر تئاتر است و نوعی بحران روحی از جنس افسردگی و سوگ مالیخولیایی را تجربه میکند، در بستر کنشمندیهای زندگی به تصویر بکشد و درواقع تجربه زیسته او را بهمثابه یک وضعیت تراژیک به روایتی دراماتیک تبدیل کند.
گرچه این موقعیت و مضامین روانشناختی نهفته در آن قابل تأمل است اما بازنمایی بصری آن در فیلم بهعنوان یک اثر نمایشی دچار لکنت است و در قصهگویی لنگ میزند. گویی این تجربه با وجود تجربهگرایی زبان و لحن فیلم به فرم بدل نشده و تماشای فیلم را ملالانگیز میکند. مگر تماشاگری که تجربه مشترک عمیقی با شخصیت اصلی فیلم داشته و ملال و رخوت موجود در او و در کلیت اثر را در یک دریافت همذاتپندارانه درک و با آن همدلی کند.
فیلمساز تلاش کرده تا بهجای دیالوگ، تصویر را به ابزار بیانگرانه فیلمش تبدیل کند تا به ماهیت بصری سینما نزدیک شود، اما مصالح داستانی فیلم کم است و این فرم زیباییشناختی را به یک مضمون انتزاعی و بهشدت سوبژکتیو بدل میکند که به حوصله صبورانهای برای تماشا نیاز دارد. این البته یکی از معضلات ساخت فیلمهای تجربهگرایی است که نظر به درون آدمها، تلاطمهای شخصیت و تضادهای درونی آنها دارد که بازنمایی تصویری آن با فقدان مصالح و عناصر داستانی و دراماتیک مواجه شده و از بیان سینمایی آن عاجز است.
ایده، ایده خوب و قابل تأملی است اما برای تبدیل شدن به دیده و یک اثر نمایشی لنگ میزند و زبان سینماییاش دچار لکنت میشود. گرچه ورود قصه به شهر تاریخی یزد، فضاسازی متفاوت و جذابی از میزانسن بصری فیلم به میانجی بافت جغرافیایی آن ایجاد میکند اما کممایگی مصالح داستانی، این ظرفیت را در یک خلأ دراماتیک قرار میدهد و ذیل یک نظم معنایی منسجم نمیکند.
گویی با قابهایی پراکنده از موقعیتهای گوناگونی مواجه هستیم که میخواهد در یک پازل تصویری به دالی بدل شود تا مدلول ملال شخصیت اصلی را نشانهشناسی کند اما ریتم کُند و کشدار این صحنهها، مخاطب را با مفاهیم و معناگرایانه نمادین آن پیوند نمیزند. یک حلقه وصلی که بتوان جهان بیرونی فیلم را به جهان درونی قهرمان فیلم وصل کرده و آن را برای مخاطب تجربهپذیر کند، کم است.
گویی خود فیلم در فرم و روایت بهشکل شخصیت اصلیاش درآمده و در یک تضاد دیالکتیک، نتوانسته فاصله میان فرم و مضموناش را بهواسطه روایت پُر کند. قصه «ترس از اشکهای واقعی»، روایت انسان بحرانزده معاصر است و به همین دلیل فیلمی از جنس زمانه که ایکاش صورتی فرمیک آن واجد جذابیتهای دراماتیک در روایت این معنا بود.