کمی عاشقی و اندکی دیوانگی یک ذهن معاشاندیش
درباره نمایش آواز عاشقانه دختر دیوانه به کارگردانی آروند دشتآرای و مارین ونهولک
درباره نمایش آواز عاشقانه دختر دیوانه به کارگردانی آروند دشتآرای و مارین ونهولک
محمدحسن خدایی
منتقد تئاتر
گویی آن شکلی از اشرافیت که در رمان «ریشآبی» املی نوتوم بازنمایی میشود، نفسش به شماره افتاده و روزگارش به پایان محتوم خویش نزدیک شده است. شمایل این اشرافیت در حال زوال اروپایی، به میانجی خلقیات «دُن المیریو» نمایان میشود که زندگی مرموز و انزواطلبانهاش با وفاداری به مسیحیت کاتولیک همراه شده و رابطهاش با زنان را معنایی تازه بخشیده است. دُن المیریو ثروتمند و عزلتنشین، دلزده از اشرافیت اروپایی دیرزمانی است که در خلوت خانه پناه گرفته و تنهایی خویش را با ابراز عشق به زنانی میگذراند که شرط او را برای همخانهشدن پذیرفتهاند. رماننویسی چون املی نوتوم، حکایت فولکوریک مشهوری را برای نوشتن انتخاب کرده که به «ریشآبی» معروف است: «روزی روزگاری در سرزمینی دور مردی زندگی میکرد که از مال و منال دنیا هیچ کم نداشت. کاخی مجلل، خانههای ییلاقی اعیانی، ظروف نقره و طلا و اسبهای اصیل و... اما افسوس! از بخت بد این مرد ثروتمند، ریشی آبی داشت که تمام زنان و دختران را از او فراری میداد. البته ترس زنها علت دیگری نیز داشت: ریشآبی تابهحال چندین همسر اختیار کرده بود که همگی پس از مدتی ناپدید شده بودند و هیچکس ازشان خبری نداشت.» رمان «ریشآبی»، شرح عاشقی و مصائب پیشبینیناپذیر دُن المیریو است با دختری زیبا و باهوش بهنام ساتورنین. رابطهای ستودنی و خطرناک مابین دختری از طبقه متوسط جامعه با یکی از اشرافزادگان مشهور اروپا که فرجامی تراژیک اما درنهایت عادلانه مییابد. این وصال و جدایی، استعارهای است از ناممکنبودن یک رابطه برابر. همچنین استعارهای است از پایان اشرافیتی که قافیه را به سرمایهداری باخته و این روزها ترجیح داده از جامعه فاصله گرفته و به خلوت قصرهایش پناه برد. گریزی از این اضمحلال وجود ندارد و دُن المیریو بهعنوان یکی از مشهورترین نمایندگان این طبقه در حال حذف تاریخی است. طلا معتضدی در جایگاه نمایشنامهنویس سعی کرده اقتباسی قابل اجرا از رمان ارائه کند. ناگزیر در این خوانش دراماتیک، چیزهایی حذف شده و صحنههایی کنار گذاشته شده است. بیشتر حذفیات مربوط است به مکالمات فلسفی و الهیاتی ساتورنین و دُن المیریو، بنابراین وجه اندیشگانی نمایشنامه نسبت به رمان «ریشآبی» کمتر است و درنتیجه تضادهای طبقاتی و ایدئولوژیک این دو عاشق و معشوق، چندان که باید آشکار نمیشود. روایت این اجرا بیشتر بر مسائل عاطفی تکیه دارد و از تضادهای هستیشناختی دور شده است. البته گریزی از این تقلیلگرایی نیست و زمان کوتاه یک نمایش، اجازه نمیدهد بیشازاین به سویههای پیدا و پنهان ماجرا پرداخته شود. بنابراین نمایش «آوازهای عاشقانه یک دختر دیوانه» از شوخطبعی، حاضرجوابی، ماجراجویی و خودآگاهی ساتورنین میکاهد، همچنین اشرافمنشی دُن المیریو را چنانکه باید بازنمایی نمیکند. الناز شاکردوست با آنکه در سینما چهره موفقی است و توانسته در این سالها با پشتکار و ممارست، نقشهای ماندگاری را خلق کند، اما بهنظر میآید هنوز با واقعیت یک اجرای صحنهای بهتمامی نتوانسته کنار بیاید. از حضور در نمایش «غسالخانه»، چندسالی گذشته و این بازیگر موفق پروژههای سینمایی، در این مدت طولانی از صحنه تئاتر دور بوده و لاجرم این قضیه بر کیفیت بازی صحنهایاش تاثیر گذاشته است. الناز شاکردوست نشان داده، بازیگر بااستعدادی است و میتواند با حضور بیشتر بر صحنه تئاتر، نقشهای متفاوت و دشواری را بازی کند. بههرحال کیفیت بازیگری بر صحنه تئاتر استلزامات دیگری میطلبد و به نسبت سینما، تکنیکهای متفاوتی را نیاز دارد. این مسئله برای نوید پورفرج هم به شکل دیگری اتفاق افتاده و او هم نتوانسته حالوهوا و ژستهای اشرافمنشانه دُن المیریویی را چنانکه باید، بر صحنه اجرایی کند. بیشتر با یک مرد مغرور روبهرو هستیم که در مواجهه با زنی که دوستش دارد، انعطاف لازم را نشان نمیدهد و نمیخواهد از موضع فرادستانهاش فاصله بگیرد و گاهی از سر استیصال و نیاز، عشق ساتورنین را تمنا کند. ازاینباب اجرا از رمان عقب است و امیلی نوتوم با مهارت توانسته یک حکایت مشهور فولکوریک را با روایتی جذاب، معاصر ما کند. با آنکه بهلحاظ بصری با اجرایی چشمنواز روبهرو هستیم، اما اقتباس طلا معتضدی از رمان «ریشآبی» که به حذف گفتوگوهای مهم الهیاتی و فلسفی شخصیتها منتهی شده، بههمراه شیوه بازی بازیگران، تاحدودی موجب خستگی و ملال تماشاگران شده است. آروند دشتآرای و مارین ونهولک ترجیح دادهاند بهتناوب، با وقفه انداختن در روند اجرا، آنهم با اجرای رقص مدرن، استفاده از موسیقی و نورپردازی و نمایش تصاویر متنوع، بر این ملالزدگی و یکنواختی چیره شوند. ازقضا اجرا در این دقایق پر از انرژی و بدنهای رقصان، ازجادرفتگی و گسست را تجربه میکند. دقایقی که دُن المیریو و نوکرش، مِلن با بازی خسرو پسیانی، به بدن خویش پیچوتاب میدهند و ناگهان فضایی یکسره تازه و تماشایی از بدنهای متحرک میسازند. اجرا در این لحظات، سبکبال شده و علیه منطق علت و معلولی میآشوبد و بار سنگین زبان و مناسک اشرافیت را کنار مینهد. طراحی صحنه این نمایش از امکانات و سختافزار نمایش «پدر» استفاده کرده است. نوعی منطق اقتصادی در استفاده از امکانات موجود و کاهش هزینهها. البته اینجا از جابهجاییهای صحنهای نمایش «پدر» چندان خبری نیست و کموبیش با نوعی ثبات روبهرو هستیم. در نمایش «پدر» با شدتیافتن زوال عقلی مرد 80 سالهای چون آندره با بازی رضا کیانیان، مدام شاهد جابهجایی سازههای عظیمالجثه صحنه بودیم. استعارهای از ذهن مشوش و در حال نابودی آندره. اما اینجا صحنه، به ثبات و ماندگاری احتیاج دارد و اغلب اتفاقات روی میز درازی بهوقوع میپیوندد که عرض، سالن اصلی را پر کرده است. اینجا هم مانند نمایش «پدر»، استفاده از تصاویر گرافیکی حدومرزی نمیشناسد و بیوقفه تماشاگران را در معرض تصاویر باربط و بیربط قرار میدهد. گاهی حجم این تصاویر چنان زیاد است که موجب خستگی بصری مخاطبان میشود. درنهایت میتوان گفت این اجرا در جذب مخاطب بسیار موفق عمل کرده است اما ازمنظر زیباشناسی و مطالعات اجرا، حرکت روبهجلویی برای آروند دشتآرای محسوب نمیشود. مدتهاست که دیگر از اجراهای تعاملی دشتآرای خبری نیست و همهچیز بر مدار تئاتر بدنه و پرفروش میگردد. هر دو نمایش سالن اصلی تئاترشهر -«پدر» و «آوازهای عاشقانه یک دختر دیوانه»- مورد استقبال تماشاگران طبقه متوسط قرار گرفته و بهلحاظ مالی یک موفقیت محسوب میشود، اما این تضمین مادی، پیشنهاد تازهای به تئاتر ما نمیدهد. اجراهایی بهلحاظ بصری زیبا که توان بحرانیکردن نظم نمادین را ندارند.