اسارت در کمپ رهایی
گویی مرگ، اینروزها ژانرهای گوناگوناش را رو میکند تا تراژدی تلخ خود را روایت کند؛ از قتل و خودکشی گرفته تا تصادف، انفجار و آتشسوزی. حادثهای که در کمپ ترک اع
گویی مرگ، اینروزها ژانرهای گوناگوناش را رو میکند تا تراژدی تلخ خود را روایت کند؛ از قتل و خودکشی گرفته تا تصادف، انفجار و آتشسوزی. حادثهای که در کمپ ترک اعتیاد «رهایی» در لنگرود رخ داد اما فقط آتشسوزی نبود، فاجعهای بود که دلها را سوزاند. نام کمپ، «رهایی» بود اما امکان رهایی همواره در کمین بیکفایتیها، بیتدبیریها و بیمسئولیتیهای برخی مسئولان، تقدیر و فرجامی تلخ و شوم را رقم میزند. دردناکی این فاجعه تراژیک جایی است که آنها به اراده خویش آمده بودند تا خود را از بند اعتیاد نجات دهند، اما قربانی بیتدبیری شدند و در آتش بیاحتیاطی مسئولان سوختند. حتی تصور این موقعیت و شکل مرگ 32 انسان بیگناه که زندهزنده و لحظهلحظه پشت درِ قفلشده ذوب شدند و حتی قابل شناسایی هم نیستند، بسیار دردناک است. آنها آمده بودند کمپ «رهایی» تا از اسارت خود رها شوند، اما پشت درهای بسته، اسیر آتش شدند و در شعلههای سوزنده آن، جان باختند. آمده بودند تا به زندگی سلامی دوباره کنند، اما تسلیم مرگی ناخواسته و ناحق شدند. میخواستند به زندگی برگردند، اما در دامِ مرگ افتادند و نتوانستند از آن بگریزند. میخواستند ققنوسوار از خاکستر خویش برخیزند، اما کابوسوار به خاکستر تبدیل شدند. نمیخواهم اینجا مرثیه بخوانم که ما وارثان دردهای بیشماریم؛ آنقدر عزا بر سر ما ریخته شده که مجال روضهخوانی نیست. آنچه در پس این فاجعه دردناک ذهنم را درگیر خود کرده، تصویری است که فکر میکنم پشت این رخداد تلخ وجود داشته و در وقوع آن مؤثر بوده است؛ تصویر از فرد معتاد. اینکه درِ کمپ شبها قفل بوده و همین مانع از فرار و نجات 32 انسان از حریق آتش شده، مسئلهای نیست که بهسادگی از آن گذشت. سالهاست پژوهشگران جامعهشناسی، مددکاران اجتماعی، روانشناسان و حتی پزشکان، در آسیبشناسی پدیده اعتیاد بر این نکته تاکید میکنند که فرد معتاد را نه مجرم که بیمار بدانیم و ببینیم. وقتی معتاد را بهعنوان مجرم تعریف و تصویر میکنیم؛ بالطبع تصویری منفی و سیاه از او در جامعه و افکار عمومی شکل میگیرد و با طرد اجتماعی آنها همراه میشود که همین بر رنجشان افزوده و حتی فرآیند رهاییشان را به تاخیر انداخته یا مختل میکند. بدتر از این، ممکن است انگیزه و اراده آنها در ترک اعتیاد را تضعیف کرده و چهبسا باعث رجوع و بازگشت مجددشان به مواد مخدر شود. گرچه اینفاجعه چنان تلخ و هولناک است که هرگونه تفسیر و خوانشی نمادین از آن، میتواند تقلیل این تراژدی باشد اما اگر قرار باشد از هر مصیبتی، عبرتی برای ما باقی بماند، میتوان خود این فاجعه را پیامد همان تصویری دانست که درباره معتادان در جامعه ما غالب است. آنها به کمپ ترک اعتیاد آمده بودند تا از شر شیطانی که به جانشان افتاده خلاص شوند، اما قربانی نگاه تحقیرآمیز و مجرمپندارانهای درباره خود شدند که کمپ را به حصار و زندانی تبدیل کرد که باید درش را قفل زد. مسئولان کمپ گویی یادشان رفته جایی را که قفل میزنند، سلول زندان است، نه سالن کمپ ترک اعتیاد. چهبسا اگر این قفل نبود شاید راهی به رهایی پیدا میشد و 32 انسان از بین نمیرفتند و 32 خانواده عزادار نمیشدند. وقتی معتاد را مجرم میپنداریم، این فقط یک توصیف و قضاوت اخلاقی درباره آنها نیست، بلکه سیاستگذاری و ساختار مدیریتی در ارتباط با این افراد را حول همین رویکرد شکل داده و سامان میدهد. برایناساس بهجای آنکه سازمان بهزیستی، مسئول ساماندهی کمپها و مراکز اجباری ترک اعتیاد باشد، ستاد مبارزه با مواد مخدر، نهاد مسئول این مراکز است. حاصل این رویکرد میتواند همین فاجعهای باشد که رخ داد. این البته لایه بیرونی رویکردهای غلط در تعریف اعتیاد است و لایههای درونی و عمیقتر این آسیب را باید در احساس طردشدگی، سرخوردگی، افسردگی و فروپاشی روانی معتادان در زیست فردی، خانوادگی و اجتماعی دانست که آنها را پیش از آتشسوزیهایی از جنس اینحادثه، در آتش خودویرانگری میسوزاند. چهبسا آنها پیشازاینکه پشت درِ قفلشده کمپ در آتش بسوزند، با ذهنهای قفلشده و درهای بسته در روابط عاطفی و انسانی مواجه شده بودند. اعتیاد صرفاً محصول ناهنجاری یا بیاخلاقی و بیارادگی فردی نیست، حاصل جامعه نابسامانی است که نمیتواند امنیت روانی و اقتصادی مردم را تامین کند و زمینهساز این بلایجانسوز میشود. برای پیشگیری از تکرار چنین فاجعههایی، باید ابتدا از بسطِ تصویرِ غلط از معتادان جلوگیری کرد. آنها پیش از شعلههای آتش، قربانی تصویرهای غلط شدند.