| کد مطلب: ۵۷۳۹۵

افسانه ۸ اکتبر و جغرافیای اشغال/اتفاقات کرانه باختری، مثال نقض روایت اسرائیل از جنگ با فلسطین است

هفتم اکتبر ۲۰۲۳، پس از حمله سنگین حماس به اسرائیل، درگیری نظامی اسرائیلی‌ها با فلسطینیان در غزه وارد مرحله‌ای تازه با سطح بالاتری شد.

افسانه ۸ اکتبر و جغرافیای اشغال/اتفاقات کرانه باختری، مثال نقض روایت اسرائیل از جنگ با فلسطین است

هفتم اکتبر ۲۰۲۳، پس از حمله سنگین حماس به اسرائیل، درگیری نظامی اسرائیلی‌ها با فلسطینیان در غزه وارد مرحله‌ای تازه با سطح بالاتری شد. از همان زمان، جنگ روایت و جدال برای اقناع افکار عمومی نیز از تقابلی در حاشیه به چالشی مهم در متن گفت‌وگوهای عمومی تبدیل شد و به سطحی بی‌سابقه رسید. در این جبهه دوم اما اسرائیلی‌ها ضربات سنگین‌تری خوردند و آرای افکار عمومی در جهان، بیش از همه نمونه‌های پیشین این جدال، به ضرر آن‌ها پیش رفت. این تغییر به حدی بود که نمود خود را در تصمیمات بی‌سابقه برخی دولت‌ها نیز نشان داد.

اما مهم‌ترین ستون استدلالی ماشین تبلیغاتی اسرائیل و حامیانش، پس از آن زمان بر گزینش بازه زمانی شروع تاریخ استوار بوده است. آن‌ها تأکید داشته‌اند که «حماس جنگ را شروع کرد»، ۷ اکتبر، نقطه کلیدخوردن این دور از تنش‌ها بود و اسرائیل، از ۸ اکتبر به این سوست که از سر ناچاری، مردم غزه را از دم تیغ می‌گذراند.

بر همین اساس، سرفصل‌های دیگری نیز شکل گرفت؛ از جمله اینکه «حماس اگر می‌خواهد جنگ تمام شود، کافی است گروگان‌ها را آزاد کند» یا حتی «مردم فلسطین اگر می‌خواهند این اتفاقات برایشان نیفتد، باید حماس را کنار بزنند». این ایده، چنان که حامیان فلسطین نیز در این بحث‌ها به کرات تبیین کرده‌اند، تمام سوابق و تواریخ اسرائیل و فلسطین را، از زمان شکل‌گیری اسرائیل و بلکه پیش از آن، از زمان شروع پروژه صهیونیسم برای تصاحب زمین و سرزمین در آن منطقه را نادیده می‌گیرد، شرایط غزه پیش از جنگ، روند منتهی به حمله ۷ اکتبر و بستر تشکیل حماس را به حساب نمی‌آورد و از روی این سؤال نیز کاملاً می‌گذرد که در سال‌های پیش از ۱۹۸۷ که حماسی وجود نداشت، چه وضعیتی برقرار بود.

اما یک پدیده دیگر، همزمان با تمامی این اتفاقات ادامه داشته است که عملاً نقض و ردیه آشکار و بی‌چون‌وچرایی بر تمام ادعاهای تبلیغاتی اسرائیل و حامیانش است: خشونت‌ها، کشتارها، تخریب‌ها، ویران‌گری‌ها و رعب‌افکنی‌های بی‌مهار و بی‌محابا از سوی اسرائیلیان در کرانه باختری بوده است، هم از سوی نظامیان یونیفورم‌پوش و هم از سوی دیگر اسرائیلیان. شرایطی که حامیان اسرائیل به عنوان لازمه صلح در غزه توصیف می‌کنند، عملاً همان شرایطی که کرانه باختری، سال‌هاست داشته و دارد و وضعیت آن نیز نشان می‌دهد که تحقق این شرایط نیز پروژه‌های اسرائیل را متوقف نخواهد کرد.

کرانه باختری، در اختیار حماس نیست؛ بلکه نهادی غیرنظامی با رسمیت بین‌المللی به نام تشکیلات خودگردان در آن‌ها حاکم است که توافقاتی هم چه در حوزه حکمرانی روزمره و چه در امور جنگ و صلح با اسرائیل داشته است. درستی و غلطی تصمیمات تشکیلات خودگردان، اینکه آیا اگر تشکیلات این مسیر را طی نمی‌کرد، وضعیت بهتر بود یا بدتر، بحث متفاوتی است اما این حقیقت آشکار است که در غیاب نهادی مثل حماس، صلح و آرامشی برای فلسطینیان در کرانه باختری برقرار نیست.

همزمان، پروژه‌ای که در کرانه باختری پی گرفته می‌شود، پروژه‌ای در جهت تصرف زمین‌های بیشتر است و در آن، محدوده‌ای که فلسطینیان در آن اجازه زندگی دارند، باز هم کوچک‌تر و کوچک‌تر می‌شود. مردم کرانه باختری، همان جایی هستند که به روایت حامیان اسرائیل، مردم غزه باید باشند، اما این باعث نشده است قلمرو و محدوده آن‌ها از دست‌اندازی در امان باشد. این آشکارترین نمونه برای تأیید این تحلیل است که پروژه فعال اسرائیل، در نهایت، همان «اسرائیل بزرگ» است.

اگر چنان که ادعا می‌شود، خواست اسرائیلیان، واقعاً صلح و همزیستی بود و رفتارهای ارتش و دولت آن، از سر اجبار، کرانه باختری باید حریم امن صلح و صفا و دوستی می‌بود. دولت کنونی اسرائیل، با تمام توان حامی خشونت‌ها و دست‌اندازی‌ها علیه فلسطینیان کرانه باختری است؛ به‌علاوه، بار اصلی زحمت‌ها در این منطقه بر دوش همان کسانی است که بناست مردم عادی اسرائیل باشند و جدای از «دولت بنیامین نتانیاهو». حملات اسرائیل به سوریه، لبنان و دیگران البته ماهیت جنگ‌خواه و بحران‌زی اسرائیل را روشن می‌کند اما وضعیت کرانه باختری به وضوح مشخص می‌کند که اسرائیل، تا زمانی که توان و امکان را داشته باشد، هیچ انگیزه و تمایلی به همزیستی و صلح با فلسطینیان و بلکه به‌طور کلی ساکنان غیراسرائیلی خاورمیانه ندارد.

ماجرا وقتی آشکارتر می‌‌شود که با مرور موضع‌گیری‌های علنی یا غیرعلنی نتانیاهو، سکاندار اسرائیل در دهه‌های اخیر متوجه می‌شویم، اساساً ترجیح او نیز همین بوده که اگر کرانه باختری در اختیار نهادی مثل تشکیلات خودگردان است، غزه در اختیار نهادی مثل حماس باشد و هیچ‌کدام از این دو مثل دیگری نشوند؛ به عبارت دیگر، او همزمان که مایل نبود پایگاهی مثل غزه در کرانه باختری برای حماس و گروه‌های مقاومت شکل بگیرد، خواستار دستگاهی مثل تشکیلات خودگردان در غزه یا رسیدن اختیارات غزه به دست تشکیلات خودگردان هم نبود.

چراکه این وضعیت دوگانه، اولین و دم‌دست‌ترین بهانه را برای خودداری از هر گونه مذاکره صلح واقعی به او می‌داد: فلسطین یک نماینده ندارد و البته، وجود نهادی مسلح و رزم‌جو نیز به برپایی این بهانه کمک می‌کند. سابقه کمک‌های غیرعلنی دولت او برای رسیدن منابع مالی از قطر به دست حماس نیز این را روشن‌تر می‌کند.

در مجموع، کرانه باختری یک موضوع را روشن می‌کند. همه آنچه به عنوان ملزومات صلح و آرامش برای مردم غزه از سوی حامیان اسرائیل تجویز می‌شود، در کرانه باختری برقرار است و بلکه فراتر از آن. کاری که اسرائیل با چنان فلسطینی خواهد کرد، ادعایی مبهم است اما رفتار اسرائیل با چنین فلسطینی، همین امروز در جریان است. به عبارت دیگر، فقط انتخاب بازه زمانی هم برای توجیه اسرائیل کفایت نمی‌کند، بلکه محدوده مکانی هم باید گزینشی باشد و علاوه بر بخشی از تاریخ، گوشه‌ای از جغرافیا را هم باید محض خاطر اسرائیلیان، نادیده گرفت.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه دیپلماسی
سرمقاله
آخرین اخبار