| کد مطلب: ۱۰۱۴۱
کاهش اهمیت خاورمیانه در معــادلات جهـانی

کاهش اهمیت خاورمیانه در معــادلات جهـانی

رحمن قهرمان‌پور تحلیل‌گر مسائل بین‌الملل در گفت‌وگو با هم‌میهن:

رحمن قهرمان‌پور تحلیل‌گر مسائل بین‌الملل در گفت‌وگو با هم‌میهن:

بیش از یک ماه از عملیات نظامی اسرائیل علیه نوار غزه می‌گذرد و تاکنون بیش از ۱۱ هزار نفر از شهروندان این باریکه جان خود را در حملات اسرائیل از دست داده‌اند. در تمام یک ماه گذشته، مقام‌های ایالات متحده تمام‌قد از اسرائیل حمایت کرده‌اند و حتی حاضر نشده‌اند این رژیم را به آتش‌بس و کاهش خشونت دعوت کنند. در گفت‌وگو با رحمن قهرمان‌پور، تحلیل‌گر مسائل بین‌الملل در مورد استراتژی ایالات متحده آمریکا در خاورمیانه پس از عملیات ۷ اکتبر حماس پرسیدیم. قهرمان‌پور معتقد است که خاورمیانه جایگاه خود را در سیاست خارجی آمریکا از دست داده‌است و آمریکا تلاش می‌کند تا از طریق متوازن‌سازی از راه دور، بدون دخالت مستقیم در مسائل منطقه شرایط را به نفع خود کنترل کند. در ادامه متن کامل گفت‌وگوی هم‌میهن را با رحمن قهرمان‌پور، تحلیل‌گر مسائل بین‌الملل، مطالعه می‌کنید.

‌آمریکایی‌ها تلاش می‌کردند با تغییر استراتژی کلان خود به سمت شرق، با کاهش درگیری در مسائل خاورمیانه بخش بیشتر تمرکز خود را بر اقیانوس‌های هند و آرام و مقابله با چین اختصاص دهند، علاوه بر این هم در ۲۰ ماه گذشته اوکراین یکی از اولویت‌های اساسی آمریکا بود. اما به نظر می‌رسد با وقایع پس از ۷ اکتبر در غزه، بار دیگر درگیر مسائل خاورمیانه شده‌اند. فکر می‌کنید جنگ غزه چه اثری در استراتژی جهانی بلندمدت آمریکا خواهد داشت؟

آنچه در اسناد رسمی آمریکا از جمله سند استراتژی امنیت ملی و سند استراتژی دفاع ملی آمریکا آمده‌است، نشان می‌دهد که آمریکا اولویت اصلی‌اش را ایندوپاسیفیک (منطقه اقیانوس‌های هند و آرام) قرار داده‌است، اولویت دومش اروپا و اولویت سومش خاورمیانه است. تاکید می‌کنم که در بحث ادبیات منطقه‌گرایی در آسیا، عبارت ایندوپاسیفیک متفاوت از عبارت آسیاپاسیفیک است؛ در واقع می‌توان گفت که آمریکا در آسیا به دنبال ایجاد یک نظم جدید منطقه‌ای است که اصطلاحاً ایندوپاسیفیک نامیده‌می‌شود و نسبت به نظم آسیاپاسیفیک که خود آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم و پس از جنگ سرد به دنبال آن بود؛ این دو نظم تفاوت‌های ریزی با یکدیگر دارند؛ از جمله اینکه آمریکا در نظم جدید می‌خواهد سهم بیشتری به هند بدهد، بنابراین به خاورمیانه نزدیک‌تر می‌شود. در آسیاپاسیفیک عمده تمرکز آمریکا روی اتصال آسیا به پاسیفیک (اقیانوس آرام) با محوریت APEC (سازمان همکاری‌های اقتصادی آسیا-پاسیفیک) بود…

‌… یعنی اتصال غرب آمریکا به شرق آسیا؟

دقیقاً! اما در رویکرد جدید که ژاپن هم به دنبال آن است، آمریکا و ژاپن و تا حد کمتری کره‌جنوبی و استرالیا به دنبال متصل کردن شرق آسیا به جنوب آسیا یا همان شبه‌قاره هند و حرکت از آنجا به سمت خاورمیانه است. یعنی می‌توان گفت که نگاه آمریکا به خاورمیانه از پنجره اروپا بود اما در نظم جدید از زاویه آسیا به خاورمیانه نگاه می‌کند.

‌یعنی می‌توان گفت که الان خاورمیانه‌ای که در میان اروپای شرقی یا شرق نزدیک و شرق آسیا یا شرق دور قرار داشت، در نظم جدید، در غرب اقیانوس هند تعریف می‌شود؟

بله، در ایران چون تحولات آسیا کمتر دنبال می‌شود، افکار عمومی در جریان قرار ندارد. مثلاً نشست‌های کره‌جنوبی و ژاپن با کشورهای شورای همکاری خلیج‌فارس، سفر مقام‌های کره‌ای و ژاپنی به خاورمیانه، نشان می‌دهد که آمریکا به دنبال این است که در نظم جدید خاورمیانه را از زاویه ایندوپاسیفیک نگاه کند. برای آمریکا هم اروپا حساب خودش را دارد. خاورمیانه در اولویت سوم است. خاورمیانه مانند دوران بعد از ۱۱ سپتامبر، دیگر جایگاه مستقلی در سیاست خارجی و استراتژی نظامی آمریکا ندارد. بعد از ۱۱ سپتامبر مسئله آمریکا در جهان به مبارزه با تروریسم تبدیل ‌شد. در این دوران مرکز و قلب مبارزه با تروریسم خاورمیانه و جنوب آسیا، یعنی افغانستان و عراق است. بنابراین سیاستگذاری آمریکا در خاورمیانه در دوران پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ مستقل بود و خیلی وابسته به تحولات اروپا و آسیا نبود. در این دوران در مسئله مبارزه با تروریسم، اروپا دنباله‌روی آمریکا بود. بعد از اینکه آمریکا از عراق و نهایتاً اوت ۲۰۲۱ از افغانستان بیرون رفت، مسئله مبارزه با تروریسم از دستور کار جهانی دولت آمریکا خارج شد. به موازات خارج شدن مسئله مبارزه با تروریسم از دستور کار جهانی دولت آمریکا، اتفاق بزرگ دیگری رخ داده‌است و آن کاهش اهمیت نفت در اقتصاد جهانی است؛ هم به دلیل رواج انرژی‌های تجدیدپذیر در سطح جهان و استفاده از انرژی‌هایی مانند انرژی باد، زمین‌گرمایی و انرژی خورشیدی و هم به دلیل استخراج نفت شیل در آمریکا و عرضه آن به بازار که باعث شده‌است قیمت نفت در بازار کاهش پیدا کند...

‌و خود آمریکا هم به استقلال انرژی رسیده‌است و تراز تولید و مصرف نفت خام آمریکا مثبت شده‌است...

بله! و از همه مهم‌تر گسترش استفاده از خودروهای الکتریکی، ضمن کاهش نیاز به سوخت‌های فسیلی باعث شده‌است نیاز به باتری‌های لیتیومی افزایش پیدا کند. عمده منابع لیتیوم جهان در مثلث آرژانتین، شیلی و بولیوی واقع شده‌است. گروهی معتقدند که آمریکای لاتین به دلیل این منابع غنی لیتیوم، خلیج‌فارس جدید جهان خواهد بود، یعنی برای تامین لیتیوم خودروهای الکتریکی دنیا به سمت آمریکای لاتین تمایل پیدا می‌کند. الان شاهد هستیم که چین و ایالات متحده آمریکا در همین مثلث لیتیوم به اضافه برزیل و استرالیا که دو تولیدکننده عمده دیگر هستند، رقابت شدیدی با یکدیگر دارند. بنابراین می‌خواهم بگویم که افزون بر اینکه مبارزه با تروریسم از دستور کار جهانی آمریکا خارج شد و خاورمیانه دیگر جایگاه مستقلی در سیاست خارجی آمریکا پیدا نکرد، در کنار آن هم اهمیت نفت به‌عنوان یکی از متغیرهای مؤثر در توجه آمریکا به خلیج‌فارس و خاورمیانه، کمتر شد. اما این به معنای پایان حضور آمریکا در خاورمیانه نیست، چراکه هم آمریکا روابط نزدیکی با اسرائیل دارد و هم اینکه احساس می‌کند اگر خاورمیانه را ترک کند، قدرت‌های مخالف آمریکا، از جمله ایران، محور مقاومت تحت حمایت ایران و حتی ترکیه قدرت بیشتری می‌گیرند و منافع آمریکا را تهدید می‌کنند. بنابراین آمریکا سیاست موازنه از راه دور یا Offshore Balancing را در پیش گرفته‌است، یعنی نمی‌خواهد حضور گسترده دائمی و مستمر در منطقه داشته‌باشد، اما توان نظامی خود را چنان تنظیم می‌کند که در بحران‌های منطقه‌ای در کمترین زمان لازم حضور داشته‌باشد.

‌اسناد استراتژی امنیت ملی و استراتژی دفاع ملی آمریکا زمانی نوشته‌شده‌اند که این تصور در واشنگتن وجود داشت که خاورمیانه به سمت ثبات و آرامش میل می‌کند و آمریکایی‌ها هم از این روند حمایت ضمنی می‌کردند: در مقابل عادی‌سازی روابط سوریه با کشورهای عربی سکوت کردند، از عادی‌سازی روابط ایران و کشورهای عربی تلویحاً استقبال کردند و برای عادی‌سازی روابط عربستان سعودی و متحدانش با اسرائیل فشار وارد کردند. اما از ۷ اکتبر به این سو شاهد یک تحول برهم‌زننده در منطقه هستیم که آن تصور ثبات و آرامش را تغییر داد. آیا این موضوع تاثیری در استراتژی خاورمیانه‌ای آمریکا خواهد گذاشت؟

این سوال بسیار مهمی است. اگر این فرض را بپذیریم که اهمیت خاورمیانه در سیاست جهانی به دلایلی که عرض کردم در حال کاهش است، در این صورت این جنگ باعث بازگشت اهمیت خاورمیانه در سیاست جهانی نخواهد شد. خاورمیانه در واقع مجموعه‌ای از دولت‌های گرفتار جنگ داخلی، مانند سوریه، یمن و لیبی، دولت‌های ورشکسته مانند لبنان و اگر خاورمیانه بزرگ را شامل افغانستان در نظر بگیریم و دولت‌های خودکامه و قدرت‌های منطقه‌ای تضعیف‌شده است. بنابراین درست است که این جنگ برای آمریکایی‌ها مهم است؛ اما نخست اینکه، ارزیابی آمریکایی‌ها این است که این جنگ ارزش مداخله مستقیم آمریکایی‌ها را ندارد. دوم اینکه، فرض آمریکایی‌ها این است که می‌توانند با همین سیاست موازنه از راه دور مانع گسترش بحران در منطقه بشوند و تا الان هم توانسته‌اند این کار را بکنند. آنچه گفتید درست است که برخی کشورها تصور می‌کردند که با این تحولات خاورمیانه دوباره به کانون توجه آمریکا باز خواهند گشت و هنوز هم خیلی‌ها در منطقه اینگونه فکر می‌کنند و این تصور وجود دارد که خاورمیانه بسیار منطقه مهمی محسوب می‌شود. اما واقعیت‌ها و شواهد را که نگاه کنیم، بعد از گذشت بیش از ۳۰ روز از جنگ غزه، آمریکا توانسته‌است از گسترش درگیری به منطقه جلوگیری کند. کشورها هم چندان ائتلافی برای پایان دادن به جنگ شکل نداده‌اند. قطعنامه‌ای هم که برزیل به‌عنوان رئیس دوره‌ای شورای امنیت تهیه کرده‌بود، وتو شد. در پاسخ به سوال شما که آیا این جنگ محاسبات آمریکا را تغییر خواهد داد یا نه، باید بگویم که حتماً این محاسبات تغییر می‌کند، اما این تغییر در حدی نیست که آمریکا دوباره بخواهد سیاست‌های خودش را در منطقه بازنگری کند و دوباره حضور نظامی‌اش را در خاورمیانه گسترش دهد. وقتی واشنگتن می‌تواند از طریق سیاست موازنه از راه دور این مسئله را کنترل کند، ترجیح می‌دهد که وارد مداخله مستقیم نشود.

‌ایالات متحده آمریکا به هر حال جدا از نقش امنیتی و نظامی در منطقه، از دهه‌ها پیش نقش دیپلماتیک در مناقشه اعراب و فلسطین داشت. اما نزدیک به دو دهه است که مذاکرات صلح فلسطین و اسرائیل با پشتیبانی آمریکا متوقف شده‌است. فکر می‌کنید نتیجه این جنگ چه تاثیری بر مذاکرات متوقف‌شده صلح فلسطین و اسرائیل و پیشبرد راهکار دودولتی خواهد داشت؟

در این مورد اختلاف جدی میان آمریکا و اسرائیل و به‌خصوص بین دولت‌های جو بایدن و بنیامین نتانیاهو وجود دارد. در دهه ۱۹۹۰ میلادی، حزب کارگر اسرائیل و جناح چپ در سیاست اسرائیل موافق امتیاز دادن به فلسطینی‌ها بود، اما از اواسط دهه ۱۹۹۰ و از توافق‌های اسلو به بعد، جریان سیاست داخلی در اسرائیل به سمت راستگرایی تمایل پیدا کرد. احزاب راست ملی‌گرا هم موفق‌تر از گذشته شدند و هژمونی حزب کارگر در اسرائیل که از دهه ۱۹۷۰ تا ۱۹۹۰ وجود داشت، از بین رفت. از آن زمان جریان راست ملی‌گرای صهیونیست به معنای هویتی در اسرائیل غالب شد و در کنار آن احزاب راست افراطی مذهبی مانند شاس و تورات متحد و احزاب متعدد افراطی کوچک سر برآوردند و وارد دولت شدند. اینگونه شد که مسئله راه‌حل دودولتی در داخل اسرائیل به محاق رفت و آن جریان‌های سیاسی که در سیاست رسمی از امتیاز دادن به فلسطینی‌ها دفاع می‌کردند و آن را مقدمه صلح می‌دانستند، به حاشیه رفتند. در چهار پنج سال اخیر، بحران سیاسی اسرائیل و سلسله انتخابات‌های زودرس و سقوط دولت‌ها این روند را تشدید کرده‌است. در داخل اسرائیل تقریباً بین جریان‌های سیاسی حاکم اجماعی شکل گرفته‌است که روند دو دولت تمام شده‌است و ما باید به سمت عادی‌سازی حرکت کنیم. حتی نفتالی بنت، که از مخالفان نتانیاهو محسوب می‌شد، او هم تاکید داشت که راه‌حل دودولتی تمام شده‌است. یائیر لاپید هم که الان رهبر اپوزیسیون است، او هم گفته‌است که راه‌حل دودولتی به پایان خود رسیده‌است.

مشکل آمریکا این است که در داخل اسرائیل جریان قدرتمندی که حامی راه‌حل دودولتی باشد، وجود ندارد و افرادی هم که به‌نوعی طرفدار پیگیری راه‌حل دودولتی هستند، سیاستمدارانی مثل بنی‌گانتز، اینها محبوبیت داخلی ندارند. اختلاف‌ها بین آمریکا و اسرائیل در این زمینه جدی است، آمریکا از آنچه از مذاکرات‌شان با اسرائیلی‌ها به بیرون درز کرده‌است به اسرائیل گفته است که مدیریت غزه را به تشکیلات خودگردان فلسطینی بدهید، اما اسرائیل مخالف است. دیشب هم که بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل در مصاحبه با شبکه ABC اعلام کرد که کنترل امنیتی غزه تا مدت نامحدود در اختیار اسرائیل خواهد بود. اسرائیل با سپردن غزه به تشکیلات خودگردان فلسطینی هم مخالف است. به صورت خلاصه بگویم که سیاست اسرائیل این است که اختلاف میان فلسطینی‌ها به حدی تشدید شود که فلسطین و راه‌حل دودولتی کلاً از دستور کار خارج شود. به همین دلیل آمریکا شرایط سختی دارد. ضمن اینکه وقتی ترامپ روی کار آمد، بخشی از سیاست‌های دوحزبی سنتی آمریکا را در مورد اسرائیل زیر پا گذاشت؛ از جمله این اقدامات، به رسمیت شناختن بلندی‌های جولان به‌عنوان بخشی از اسرائیل بود. هم در داخل اسرائیل و هم در داخل آمریکا تحولاتی اتفاق افتاده‌است که باعث به حاشیه رفتن موضوع تشکیل دودولتی شده‌است. اینجا نمی‌خواهم در مورد عادی‌سازی روابط با عربستان و امارات بدون پیش‌شرط راه‌حل دودولتی هم توضیح بدهم. این صحنه‌ای است که با آن مواجه هستیم، یعنی آن شرایطی که در دهه ۱۹۹۰ باعث شد روند اسلو شکل بگیرد و راه‌حل دودولتی تقویت شود، دیگر وجود ندارد. ما شاهد تحولات ساختاری هستیم که شرایط را به شکل اساسی تغییر داده و به همین دلیل است که می‌گویم این جنگ نمی‌تواند تحول بنیادین ایجاد کند و نمی‌تواند روند‌ها را به گذشته برگرداند. ما یکسری تحولات و اتفاق‌ها را از سال ۲۰۰۱ به این سو در منطقه شاهد بودیم که نتیجه‌اش شرایط کنونی شده‌است. بنابراین بحرانی که الان وجود دارد، نمی‌تواند همه روندها را معکوس کند و خاورمیانه را به 20 تا 30 سال پیش برگرداند.

‌به هر حال عملیات ۷ اکتبر و جنگ بزرگی که پس از آن رخ داد، به نوعی نشان داد که ایده اصلی پشت عادی‌سازی، یعنی اینکه عادی‌سازی روابط اسرائیل با کشورهای عربی مساوی با صلح در خاورمیانه است؛ این روند هم شکست خورده‌است. اینطور فکر نمی‌کنید؟

نه! من موافق نیستم. مسئله این است که ما با یک جبهه متحد عربی در مقابل اسرائیل مواجه نیستیم. این یک واقعیت تلخ است. درون شورای همکاری خلیج‌فارس را اگر نگاه کنید، می‌بینید که قطر با امارات متحده عربی و عربستان سعودی رقابت دارد، هم در دریای سرخ، در اتیوپی، جیبوتی و سومالی و هم در خود فلسطین و هم در افغانستان و نقاط دیگر. سوریه و عراق زمانی رهبران جبهه انقلابی ضداسرائیل در جهان عرب بودند، دیگر خبری از رهبرانی مانند صدام و حافظ اسد و معمر قذافی نیست. از آن طرف اگر الجزایر را ببینیم که در دوره‌ای طرفدار فلسطین محسوب می‌شد، اما دچار بحران داخلی است، اگر به سمت مغرب یا مراکش برویم که سلطان محمد ششم روابط رسمی با اسرائیل برقرار کرده‌است. زمانی ما می‌توانیم بگوییم روند عادی‌سازی تمام شده که جبهه واحدی در میان اعراب شکل گرفته‌باشد و از طرف دیگر متاسفانه مسئله فلسطین دیگر اولویت شماره یک جهان عرب نیست. در دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ هر رهبری در جهان عرب می‌خواست مشروعیت پیدا کند و مشروعیت خودش را افزایش دهد، با موضع فلسطین همراهی می‌کرد و با اسرائیل مقابله می‌کرد. نمونه‌های این‌چنین رویکردی، معمر قذافی، حافظ اسد، صدام حسین، جمال عبدالناصر و غیره بودند. مسئله فلسطین اکنون در دستور کار عرب‌ها نیست، چراکه جهان عرب دچار تفرقه و انشقاق شده‌است. شورای همکاری خلیج‌فارس حساب خودش را از شامات جدا کرده‌است، شامات حساب خودش را از شمال آفریقا جدا کرده‌است. مصر متوجه آفریقا شده‌است. دیگر مسئله فلسطین، مسئله مشترک عربی نیست، در چنین شرایطی نمی‌توان انتظار داشت که مسئله فلسطین دوباره به مسئله شماره یک جهان عرب تبدیل شود. الان امارات متحده عربی و عربستان سعودی مسیر خودشان را دارند، مراکش مسیر خودش را دارد، مصر و اردن مسیر خودشان را دارند و سایر کشورها هم همینطور.

شاید توقفی در روند عادی‌سازی روابط اسرائیل با کشورهای عربی رخ بدهد. البته عدم قطعیت‌هایی هم وجود دارد، برای مثال اگر حضور اسرائیل در نوار غزه طولانی‌مدت بشود، غزه را اشغال بکند و دوباره انتفاضه‌ای در فلسطین شکل بگیرد، این روند توقف در عادی‌سازی طولانی‌تر خواهد شد و محمد بن‌سلمان، ولیعهد عربستان سعودی نمی‌تواند مذاکرات عادی‌سازی را مشابه دوران پیش از ۷ اکتبر پیش ببرد. اما از این طرف باید توجه کنیم که اسرائیل هم برخلاف گذشته کاری می‌کند که حساسیت دولت‌های عربی برانگیخته نشود. نتیجه‌ای که من می‌گیرم این است که روند عادی‌سازی از دستور کار خارج نشده‌است اما زمان تعلیقش قطعاً به رفتار اسرائیل در غزه بستگی دارد.

‌آیا شانسی وجود دارد که رقبای جهانی آمریکا، یعنی چین و روسیه بتوانند مداخله‌ای در مسئله فلسطین و اسرائیل بکنند و از آمریکا در این زمینه جلو بیفتند؟

روسیه به لحاظ سنتی در موضوع فلسطین دستش بازتر بود، فعال‌تر بود و در حال حاضر آشنایی بیشتری دارد. شوروی پیش از فروپاشی از اصلی‌ترین طرفداران گروه‌های فلسطینی به‌ویژه گروه فتح بود. بنابراین روسیه ذخیره و سابقه دیپلماتیک خوبی در منطقه دارد. در دو دهه گذشته هم ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه، با نتانیاهو، روابط خوبی برقرار کرده، درست است که در جنگ اوکراین تا حدی روابط اسرائیل با روسیه سرد شد، اما هنوز این روابط وجود دارد. از طرف دیگر حماس هم با روسیه ارتباط‌هایی برقرار کرده‌است. در نتیجه روسیه ظرفیت دیپلماتیک و سیاسی کافی برای مداخله دارد اما روسیه در حال حاضر یک کشور در حال جنگ است. طبیعتاً کشوری که نیروهای حافظ صلح خود را از آسیای مرکزی جمع می‌کند و به اوکراین می‌برد تا جبهه باخموت را مستحکم کند و کشوری که گرفتار مشکلات اقتصادی است و تعداد زیادی از جوانانش از ترس فراخوانده شدن به سربازی از روسیه خارج شده‌اند، چنین کشوری فعلاً نمی‌تواند مسئله فلسطین را اولویت خودش قرار دهد.

در مورد چین، باید گفت که پکن تلاش زیادی کرده‌است. در دو دهه گذشته، همواره چینی‌ها سعی کرده‌اند بگویند که در موضوع فلسطین ایده‌هایی دارند اما به قول غربی‌ها دخالت چین به شکل Passive Cooperation یا همکاری انفعالی بوده‌است. آمریکا و اروپا به چین فشار می‌آوردند که به‌‌رغم بزرگ شدن اقتصاد چین، این قدرت شرقی حاضر نیست مسئولیت جهانی بپذیرد. چینی‌ها برای اینکه بگویند ما هم فعال هستیم وارد مسئله فلسطین شده‌اند. اما واقعیت این است که در این زمینه هزینه زیاد و سرمایه‌گذاری مؤثری انجام نداده‌اند. از طرف دیگر چین یک بازیگر امنیتی و سیاسی قدرتمند در خاورمیانه نیست، مناسبات و ارتباطات فردی با سیاستمداران ندارد. چون اساساً در منطقه کار اقتصادی می‌کند و هنوز ظرفیت دیپلماتیک یک قدرت بزرگ جهانی را ندارد. در همین جنگ اخیر غزه دیدیم که چینی‌ها در یک هفته نخست اساساً موضع‌گیری خاصی انجام ندادند. در هفته دوم هم به اشاراتی به صلح و آتش‌بس اکتفا کردند و تا حدی در شورای امنیت سازمان ملل متحد فعال شدند. بنابراین چین باید هزینه بدهد، پول خرج بکند، باید شبکه ارتباطی در منطقه ایجاد کند و در افکار عمومی نفوذ کند. هنوز کسی نمی‌داند که چینی‌ها چه فکری و چه ایده مشخصی برای مسائل خاورمیانه دارند. نه کتابی نوشته‌اند، نه مقاله‌ای نوشته‌اند، نه مجله‌ای چاپ می‌کنند. انگار که بازی چین در منطقه مثل فیلم‌های صامت است که هنوز نمی‌توان زبان آنها را فهمید. مشکل دیگر چینی‌ها این است که مانند همه کشورهای اقتدارگرا پنهان‌کاری می‌کنند، مسائل‌شان شفاف نیست و یکی به نعل و یکی به میخ می‌زنند. چین برخلاف روسیه توان دیپلماتیک و سابقه تاریخی مداخله در مسائل منطقه را ندارد و حساسیت موضوع را هم درک نمی‌کند. کشورهای آسیایی به‌خاطر فاصله جغرافیایی زیادی که با خاورمیانه دارند، حساسیت‌های هویتی منطقه ما را درک نمی‌کنند و من بعید می‌دانم که چین بتواند اقدام خاصی انجام دهد.

‌از زمان آغاز درگیری‌ها در غزه، ایران و آمریکا به شکل واضحی موضع‌گیری‌های محتاطانه‌ای نسبت به هم داشتند. در چند ماه گذشته مذاکرات محرمانه‌ای میان ایران و آمریکا وجود داشت که به یک تفاهم کاهش تنش و همچنین اجرای یک توافق تبادل زندانیان و آزادسازی دارایی‌های ایران انجامید. فکر می‌کنید بر اثر این جنگ سیاست آمریکا در قبال ایران و نتیجه مذاکرات قبلی تغییری بکند، یا دو طرف همچنان تلاش می‌کنند ارتباط و تفاهم‌هایشان را حفظ کنند؟

سوال بسیار مهمی است که جواب دادن به آن سخت است. به نظر من آمریکا حتماً تلاش خواهد کرد که موضوع کنترل تسلیحات را از مسائل منطقه‌ای جدا کند. قاعده‌ای در ادبیات کنترل تسلیحاتی داریم که موضوعات کنترل تسلیحات، موضوعات جهانی‌اند، این موضوع مربوط به منافع قدرت‌های بزرگ است و با موضوع‌های منطقه‌ای فرق می‌کند. بحران غزه یک بحران منطقه‌ای است. اما مسئله هسته‌ای ایران، مانند مسئله هسته‌ای کره‌شمالی یک مسئله جهانی است. منظور من این است که در موضوع عدم اشاعه و کنترل تسلیحات، همه قدرت‌های بزرگ از جمله پنج قدرت هسته‌ای جهان اجماع نظر دارند اما وقتی وارد مسائل منطقه‌ای می‌شویم، چنین اجماع نظری را نمی‌بینیم. بنابراین معتقدم که تلاش آمریکا این است که موضوع پرونده هسته‌ای ایران را از جنگ غزه جدا نگه دارد. اما اخبار جسته‌گریخته‌ای وجود دارد که آمریکایی‌ها به ایران پیام داده‌اند فعلاً مذاکره‌ای در کار نیست. ممکن است که فعلاً اینگونه باشد، اما به نظرم سیاست بلندمدت آمریکا این نخواهد بود و آمریکا تلاش خواهد کرد که بعد از فروکش کردن بحران، مذاکرات هسته‌ای با ایران را در دستور کار قرار دهد.

دیدگاه

ویژه دیپلماسی
سرمقاله
پربازدیدترین
آخرین اخبار