| کد مطلب: ۵۰۳۸۴

روایتی تلخ از وضعیت این روزهای مصدومان انفجار معدن طبس

مرگ و مصدومیت کارگر، سرنوشت تمام اعضای خانواده را برای همیشه تحت تأثیر قرار می‌دهد، چنانچه برای دو کارگرِ جوان معدن طبس این‌گونه بوده است. هادی نوباغی و علی عباس‌زاده در سنینِ پایین، توانِ خود را برای کار کردن از دست داده‌اند اما بعد از گذشت یک سال، تأمین اجتماعی هنوز از کارافتادگیِ آن‌ها را به رسمیت نشناخته است!

روایتی تلخ از وضعیت این روزهای مصدومان انفجار معدن طبس

به گزارش هم‌میهن آنلاین و به نقل از ایلنا، درست یک سال از فاجعه‌ی معدن ذغال‌سنگِ معدنجوی طبس می‌گذرد. شنبه ۳۱ شهریور ماه حوالی ساعت ۹ شب، با نشت گاز متان و سپس انفجار، یکی از بزرگ‌ترین حوادث کار ایران رقم خورد؛ ۵۳ کارگر در این حادثه جان خود را از دست دادند و حدود ۱۴ کارگر دیگر نیز مصدوم شدند.

پشت این اعداد که حالا بعد از یکسال برای خیلی‌های فقط عدد و رقم و آمار است، خانواده‌هایی، سنگینیِ این فاجعه‌ی عظیم را با مشکلات روحی و روانی و اقتصادی به دوش می‌کشند. بعد از حدود یکسال حالِ برخی از کارگرانِ مصدوم‌ِ آن حادثه، همچنان وخیم است و نتوانسته‌اند به کار برگردند؛ برخی هم که توانایی کار کردن دوباره را به دست آورده‌اند، با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم می‌کنند، آنچنان که یکی از کارگران می‌گوید: «کار می‌کنم اما برای آنکه بتوانم سردردهای به جا مانده از آن حادثه را تحمل کنم، به مواد مخدر رو آورده‌ام….» 

تأمین اجتماعی از کارافتادگی نمی‌دهد/ گذرانِ زندگی با ۱۰ میلیون تومان

علی عباس‌زاده، کارگر ۳۹ ساله‌ی معدن طبس، یکی از همان کارگرهایی است که بعد از حادثه دیگر به حالِ قبل برنگشته است. او نه توان کار کردن دارد و نه حتی می‌تواند به تنهایی امورِ روزمره را رتق و فتق کند. راه می‌رود و غذا می‌خورد اما نمی‌توان او را به حال خود رها کرد. علی نیازمندِ مراقبتِ دائم است؛ به تنهایی بیرون نمی‌رود و آنطور که همسرش می‌گوید درگیرِ فراموشی‌های گاه و بیگاه شده، آنچنان که حتی گاهی ساده‌ترین امور را هم به یاد نمی‌آورد. از همه چیز می‌ترسد و در اوجِ جوانی، ساعات  زیادی از زندگی‌اش را در خواب به سر می‌برد. 

تنها درآمد خانواده‌ی این کارگر  ۳۹ساله همان ۱۰ میلیون تومانی است که از سوی معدنجوی طبس، ماهانه به حسابِ او واریز می‌شود؛ مبلغی که حتی کفافِ ساده‌ترین نیازهای یک خانواده را هم نمی‌دهد. این در حالی است که هزینه‌های درمان و چکاپ، گاهی چنان زیاد است که بیش از نیمی از این درآمدِ ناچیز را می‌بلعد! همسر می‌گوید: «ماه گذشته، علی خون‌ریزی مغزی کرد، بردیمش دکتر، ام آر آی گرفتند و متوجه شدیم در سرش لخته خون است که در نهایت با آمپول و قرص درمان شد». 

او تعریف می‌کند که هزینه‌ی‌ ام آر آی ۵ میلیون تومان شد اما هیچ پولی برایشان پرداخت نداشته است. مستأصل تنها کاری که می‌توانسته انجام دهد، زنگ زدن به کارفرمای معدنجو بوده و آن‌ها پول را به حساب واریز کرده‌اند تا علی بتواند از بیمارستان مرخص شود. 

با این میزان از ناتوانی،  هنوز تأمین اجتماعی با از کار افتادگیِ علی عباس‌زاده موافقت نکرده و این بزرگترین گلایه‌ی همسر اوست: «چندین بار به پزشکان متخصص مراجعه کردیم. می‌گویند خوب شدنی نیست. داروهای اعصاب به او داده‌اند که اگر این داروها را نخورد تشنج می‌کند و خود را می‎زند.» 

همسر، چندین بار تکرار می‌کند که تأمین اجتماعی آن‌ها را اذیت کرده و دیگر نمی‌داند چه باید بکند: «باور کنید از بس پیگیری کرده‌ام دیگر خسته شده‌ام؛ امروز فقط باعث و بانیِ این وضعیت را نفرین می‌کنم. همین از کار افتادگی را هم به ما نمی‌دهند. نمی‌دانم باید فکر مریض باشم یا فکر گرفتنِ از کار افتادگی. نمی‌دانم باید دکتر بروم و از همسرم نگهداری کنم یا تأمین اجتماعی بروم و پیگیرِ کارهای از کارافتادگی باشم؟ حتی پزشکان هم از اینکه تأمین اجتماعی به همسرم از کارافتادگی نمی‌دهد، تعجب می‌کنند.» 

مشکلات زندگیِ خانواده‌ی شش نفره‌ی آقای نوباغی/ هادی، توان کار کردن ندارد

هادی نوباغی، کارگر دیگری است که هنوز نتوانسته به زندگیِ قبل از شبِ حادثه برگردد و آنطور که همسرش می‌گوید چندان امیدی هم به بازگشتِ سلامت او نیست. او ۴۳ساله است و توان کار کردن ندارد. هادی ۴ فرزند دارد و آخرین فرزندش ۱۱ روز بعد از حادثه به دنیا آمده است. درآمدِ ماهانه خانواده‌ی او فعلا فقط ۱۲ میلیون تومانی است که به عنوان بیمه بیکاری به هادی تعلق می‌گیرد و این ۱۲ میلیون تومان برای یک خانواده‌ی ۶ نفره با سرپرستی که حالا بیمار است و بخش زیادی از درآمد صرف دوا و درمانش می‌شود، بسیار ناچیز است. همسر هادی می‌گوید: «پول ویزیت و دارو و شیرخشک برای بچه و خورد و خوراک ساده بیشتر از این‌ها می‌شود و اگر کم بیاوریم مجبوریم از اقوام کمک بگیریم.» 

اگر آن حادثه اتفاق نمی‌افتاد، احتمالا هادی برای گذرانِ امورِ  زندگیِ خانواده‌ی شش نفره‌ی خود مجبور بود یک هفته در معدن کار کند و هفته‌ی دیگر در شهر کار دوم داشته باشد. در آن صورت شاید درآمدش تا حدودی کفاف هزینه‌های زندگی را می‌داد. حالا اما این خانواده، تنها با مبلغِ ناچیزِ بیمه بیکاری سر می‌کند. همسر هادی می‌گوید: «سه تا بچه مدرسه‌ای دارم و یک شیرخوار. باور کنید حتی گاهی چون هزینه‌ها نمی‌رسد، مجبور می‌شوم از بردنِ هادی به دکتر صرفنظر کنم و همان داروهایی که برایش نوشته‌اند، ورقه‌ای بخرم.» 

هنوز با از کارافتادگیِ هادی نوباغی موافقت نشده و پذیرش از کارافتادگی تنها امید خانواده‌‎ی آقای نوباغی برای کمی بهتر شدنِ اوضاع خانواده است. همسر می‌گوید: «نمی‌دانم چرا تأمین اجتماعی با از کارافتادگی موافقت نمی‌کند در حالیکه همسرم توان کار کردن ندارد و این را تمام دکترها تائید می‌کنند.» 

تعداد کارگرانی که در حادثه‌ی معدنجوی طبس مصدوم شده‌اند و حالا سرپرست خانواده توان کار کردن ندارد فقط محدود به این دو خانواده نمی‌شود. شماره‌هایی از خانواده‌های دیگر به دستم رسیده اما هر چه تماس گرفتم نتوانستم با آن‌ها صحبت کنم. یکی از کارگرها می‌گوید آن‌ها آنقدر مشکلات دارند که فکر نمی‌کنم حتی بتوانند جواب تلفن بدهند....

مرگ دست کم ۸۲ کارگر معدن در یک سال گذشته/ سرنوشت اسفبار در نبودِ حمایت اجتماعی

حادثه‌ی معدن طبس تنها یک نمونه از فاجعه‌ی وضعیت ایمنی در ایران است. بعد از آن حادثه دست کم ۲۹ کارگرِ دیگر در معادن ایران کشته شدند و شمار کارگران کشته شده‌ی معدن طی یک سال اخیر با احتسابِ حادثه‌ی طبس به حداقل ۸۲ تن رسید؛ این آمار البته بسیار حداقلی و نتیجه‌ی یک سرچ ساده در اخبار منتشر شده است. حال آنکه خبرِ بسیاری از حوادث کار در ایران، به رسانه‌ها نمی‌رسد و حتی جایی هم در آمار رسمی ندارد.

طبق آماری که پزشکی قانونی منتشر کرده، در سال ۱۴۰۳ یک هزار و ۹۸۶ کارگر جان خود را در حادثه‌ی کار از دست داده‌اند و ۲۶ هزار و ۵۴۸ کارگر نیز مصدوم شده‌اند. اگر این آمار بالای آسیب‌های ناشی از حادثه کار را در کنار خدماتِ بسیار ضعیف و حداقلیِ صندوق‌های بیمه‌گر اجتماعی و نهادهای حمایتی ببینیم، متوجه خواهیم شد که حادثه‌ی کار در ایران، تبعات بسیار فاجعه‌باری برای کارگران و خانواده‌های آن‌ها دارد. مرگ و مصدومیت کارگر، سرنوشت تمام اعضای خانواده را برای همیشه تحت تأثیر قرار می‌دهد، چنانچه برای دو کارگرِ جوان معدن طبس این‌گونه بوده است. هادی نوباغی و علی عباس‌زاده در سنینِ پایین، توانِ خود را برای کار کردن  از دست داده‌اند اما بعد از گذشت  یک سال، تأمین اجتماعی هنوز از کارافتادگیِ آن‌ها را به رسمیت نشناخته است!  

وعده‌ی ایمنی بدون اصلاحات اساسی، چیزی شبیه یک شوخی!

بعد از حادثه‌ی معدنجوی طبس، وعده‌های بسیار در رابطه با ایمنیِ کارگران به طور کلی و به طور مشخص، ایمنیِ کارگران معادن داده شد؛ وعده‌هایی که مشخص بود نمی‌تواند تاثیر چندانی روی کاهش آمار حوادث ناشی از کار داشته باشد. واقعیت این است که بهبود وضعیت   ایمنی در ایران مستلزمِ بهبود مجموعه‌‎ای از شرایط اساسی است. در ساختاری که کارگران از امنیت شغلی برخوردار نیستند، تشکل‌های مستقل کارگری اجازه‌ی فعالیت ندارند و بازرسی کار به درستی انجام نمی‌شود، ادعای بهبود وضعیتِ ایمنی چیزی شبیه به یک شوخی است. 

کارگرانی که از اخراج می‌ترسند، توان اعتراض ندارند، حتی به مرگ نزدیک نمی‌توانند معترض شوند! چنانچه کارگران طبس ساعت‌ها قبل از وقوع حادثه، بوی گاز مرگبار را شنیده بودند، اما چون تهدید به اخراج شدند، اعتراض نکردند و به اعماق زمین رفتند و دیگر هرگز بازنگشتند....

یکی از کارگران طبس می‌گوید: «خیلی راحت می‌توانستند با رعایت ایمنی جلوی وقوع حادثه را بگیرند. ایمنی در معدن ضعیف بود و ما مقصریم که پیش از این اعتراض نکردیم؛ برای آنکه اخراج نشویم، خیلی چیزها را ندید گرفتیم. می‌ترسیدیم و می‌دانستیم که اگر چیزی بگوییم و یا کار را تعطیل کنیم باید تا تهران برای جواب پس‌دادن برویم….» 

کارگران مقصر نیستند؛ آن‌ها در ساختاری کار می‌کنند که هیچ قانون و هیچ نهادی نمی‌تواند از آن‌ها حمایت کند. قراردادهای موقت، امکان  اخراجِ سریع را برای کارفرمایان فراهم کرده و در این شرایط، آن‌که به حداقل درآمد کارگری‌اش نیاز دارد، سکوت را به اعتراض ترجیح می‌دهد، حتی اگر پای جانش در میان باشد. آن‌ها در ساختاری کار می‌کنند که حتی تلاش برای داشتنِ تشکل‌های قانونی و غیرمستقل نیز معمولا به شکست می‌انجامد. کارگران صدایی ندارند، دیده نمی‌شوند و تنها زمانی که این چنین در وضعیتِ بی‌قدرتی‌شان فاجعه به بار می‌آید، یادشان برای چند روز  گرامی داشته می‌شود! 

 

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه جامعه
پربازدیدترین
آخرین اخبار