| کد مطلب: ۱۵۲۸۴
خشونت‌‌ در چهاردیواری‌های بدون شاهد

اعتماد از دشواری احقاق‌ حقوق زنان در برابر خشونت‌های خانگی گزارش می‌دهد؛

خشونت‌‌ در چهاردیواری‌های بدون شاهد

صحبت از خشونت خانگی که می‌شود، احتمالا بسیاری از ما، زنانی را متصور می‌شویم که خشونت فیزیکی علیه آنها به‌گونه‌ای بوده که یا در کل محل پیچیده یا در تمام رسانه‌ها بازتاب داشته یا حتی به قتل رسیدند، اما بعید است در لحظه اول، زنانی را به یاد بیاوریم که درگیر خشونت روانی، جسمی یا جنسی پی‌درپی هستند و همچنان بدون اینکه حتی نزدیک‌ترین افراد خانواده متوجه شوند، به زندگی خود ادامه می‌دهند.

به گزارش هم‌میهن آنلاین، «با لباس سفید رفتی، با کفن باید بیای بیرون. این زنه که می‌تونه مردش رو جمع کنه و اخلاق‌های بدش رو درست کنه، دعوا که توی هر خونه‌ای هست، حالا لابد تو هم یه کاری کردی اون ‌هم مرده، عصبانی شده دست روت بلند کرده، مبادا به کسی چیزی بگی...»

صحبت از خشونت خانگی که می‌شود، احتمالا بسیاری از ما، زنانی را متصور می‌شویم که خشونت فیزیکی علیه آنها به‌گونه‌ای بوده که یا در کل محل پیچیده یا در تمام رسانه‌ها بازتاب داشته یا حتی به قتل رسیدند، اما بعید است در لحظه اول، زنانی را به یاد بیاوریم که درگیر خشونت روانی، جسمی یا جنسی پی‌درپی هستند و همچنان بدون اینکه حتی نزدیک‌ترین افراد خانواده متوجه شوند، به زندگی خود ادامه می‌دهند. اینکه زنان امروزی، با گسترش چشمگیر اطلاعات و آگاهی‌بخشی درمورد حق‌وحقوق‌شان هم مانند همان زنان در مقابل خشونت خانگی سکوت کنند و عموما رفتارهای یکسان و مشابهی را در پیش بگیرند، بی‌شک جای بررسی و تامل بسیاری دارد و به ‌نظر می‌رسد می‌توان این رفتار را با رویکردهای حقوقی، روانشناختی و جامعه‌شناسی بررسی کرد. شاید اولین احتمال این باشد که زنان از حقوق قانونی خود خبر ندارند که در این مواقع، سکوت می‌کنند

.

آگاهی‌بخشی در مورد قانون، به ‌درستی انجام نمی‌شود

«شیما قوشه»، وکیل دادگستری و فعال حقوق زنان، درباره سکوت زنان در مقابل خشونت خانگی به «اعتماد» می‌گوید: «مساله فقط بی‌اطلاعی زنان از قانون نیست. حداقل اگر زنان را به دو بخش تقسیم کنیم، گروهی از زنان هستند که به هر دلیلی به ابزار اطلاع‌رسانی دسترسی ندارند یا به ‌دلیل بی‌سوادی، فقر فرهنگی، کم‌برخورداری اقتصادی و اجتماعی یا زندگی در مناطق دورافتاده، از حقوق و قوانین آگاه نیستند. دسته دوم زنانی هستند که در دنیای امروز و با دسترسی گسترده به فضای مجازی، شبکه‌های اجتماعی، دانشگاه‌ها و... در مورد حقوق خود به‌طور نسبی به آگاهی رسیده‌اند و می‌دانند راه‌های مواجهه با آزار چیست. در مورد گروه اول، به‌‌طور کلی این مساله مطرح است که نهادهای اصلی مانند رسانه ملی، آموزش‌وپرورش، وزارت بهداشت و... که وظیفه‌شان آگاهی‌بخشی و روشنگری است، کار خود را در این زمینه به ‌درستی و به‌طورکافی انجام نمی‌دهند. برای نهادهای مدنی هم امکان فعالیت گسترده وجود ندارد و داوطلبان در این زمینه، با محدودیت‌های متعددی روبه‌رو هستند. دسته دوم اما می‌دانند که چه حقوقی دارند و می‌توانند آنها را به‌طور قانونی پیگیری کنند. اگر به ‌صورت کلی بخواهیم بررسی کنیم، باید به این نکته اشاره شود که خیلی از این زنان که تحت خشونت قرار گرفته‌اند، می‌دانند که شرایط شکایت‌ کردن برای آنها روی کاغذ فراهم است، اما با چند بررسی ساده متوجه می‌شوند که اثبات این خشونت، کار دشواری است و به‌طور ویژه حمایتی از آنها به عنوان زن نمی‌شود و قرار است در روندی فرسایشی‌ قرار بگیرند. در ادامه دچار این نگرانی می‌شوند که در صورت ناتوانی در اثبات قانونی، ممکن است شرایط زندگی با همسرشان سخت‌تر شده و همان امنیت جسمی و روانی حداقلی هم از آنها گرفته شود. بنابراین با آگاهی از قانون و اختیارات‌شان، ترجیح می‌دهند که پیگیر شکایت و مطالبه‌گری نباشند.»

«هما»، یکی از زنان قربانی خشونت خانگی است که تحصیلات دانشگاهی و جایگاه شغلی مناسبی دارد. مطالبه‌گری را هم به‌ خوبی بلد است، اما او هم زمانی که شاهد خشونت فیزیکی از طرف همسرش بوده، با اینکه حقوق قانونی خود را می‌شناخته، در مدت 3 سال، فقط سکوت کرده و حتی آثار زدوخورد را نیز از اطرافیان پنهان کرده است. او درباره دلیل سکوتش به «اعتماد» می‌گوید: «اولین اقدامم پس از خشونت خانگی، مراجعه به کلانتری محل بود. به‌ خوبی یادم هست که رد کبودی روی دنده و صورتم مانده بود و درد شدیدی در شکمم احساس می‌کردم. مسوولی که مقابلم قرار گرفته بود، از من پرسید شاهد داری؟ و وقتی به او توضیح دادم که 12 شب چگونه باید حدس می‌زدم که چه اتفاقی قرار است بیفتد که بخواهم شاهد به خانه‌ام دعوت کنم، تاکید شدید داشت که اگر زندگی‌ات را دوست داری و نمی‌خواهی جدا شوی، بدون شاهد، به هیچ جایی نمی‌رسم و فقط درگیری و تنش در زندگی‌ات بیشتر می‌شود.»

 

اثبات خشونت خانگی، مهم‌ترین معضلی است که زنان با آن دست به ‌گریبانند

قوشه، در مورد خلأهای قانونی در رسیدگی به خشونت خانگی و چالش‌هایی که در مسیر شکایت قانونی برای زنان وجود دارد، توضیح می‌دهد: «وقتی ما قانون خاص حمایتی در مورد خشونت خانگی نداریم و برمبنای عمومات قانون مجازات و آیین دادرسی کیفری به این موارد رسیدگی می‌شود، اساسا بحث اثبات خشونت خانگی، مهم‌ترین معضلی است که زنان با آن دست به ‌گریبانند. یعنی در توضیح ساده‌تر، در قانون مجازات و آیین دادرسی کیفری، یکی از شرایط اثبات ضرب و جرح، اقرار است. معمولا مرد هم به کتک ‌زدن، توهین، تهدید و... اقرار نمی‌کند. شرط دوم، شهادت است که معمولا خشونت خانگی در چهاردیواری منزل و در یک فضای شخصی اتفاق می‌افتد و شاهدی وجود ندارد، چون در مورد شهادت گفته شده که خشونت فیزیکی و جنسی را شاهد باید ببیند و خشونت کلامی (تهدید، تهمت، توهین و...) را باید بشنود. بنابراین شرط دوم هم ازبین می‌رود. مابقی ادله مانند سند و سوگند هم که اساسا در اینجا موضوعیت ندارد. فقط علم قاضی باقی می‌ماند که می‌تواند براساس محتویات کلی پرونده و قرائن و امارات باشد که اصولا قضات براساس علم قاضی رای نمی‌دهند. مثلا یکی از مواردی که می‌تواند منجر به علم قاضی باشد، کارشناسی است که در موارد خشونت جسمی و جنسی، پزشکی قانونی به عنوان کارشناس مشخص شده است. اما چیزی که پزشکی قانونی تشخیص می‌دهد، فقط مربوط به فعل است. یعنی فقط می‌گوید این فعل، در این ساعت، با این ابزار و مشخصات انجام شده است و نمی‌تواند در مورد فاعل تشخیصی داشته باشد. برای اثبات اینکه فاعل، شوهر زن بوده است، باز هم به ادله دیگر، مانند شهادت همسایه‌ها، اهالی محل و اطرافیان نیاز داریم که مثلا شاهدی اعلام بکند که در زمان وقوع جرم، من صدای مشاجره شنیدم.»

به‌ گفته این فعال حقوق زنان، بزرگ‌ترین مساله سکوت زنان در خشونت خانگی، ناتوانی از اثبات خشونت است و وقتی نتوانند اثبات کنند، ممکن است با بحران‌های بیشتری مواجه شوند یا حتی خشونت از طرف مرد آزارگر چند برابر شود. این موضوع هم ناشی از نبود قانون حمایتی خاص در مورد خشونت خانگی است، در واقع مکانیسم‌های حمایتی ویژه از زنان در این موارد وجود ندارد؛ مکانیسم‌هایی که مثلا نهاد رسیدگی‌کننده را مکلف کند زنان آسیب‌دیده را در شرایط ویژه به مشاور یا خانه‌های امن ارجاع دهند، حالا بماند که در خیلی از مناطق خانه امن نداریم یا تعداد آنها بسیار اندک است.

هما، در بخش دیگری از تجربه خشونت خانگی توسط همسرش می‌گوید: «بارها برای من پیش آمده بود که وقتی کسی کبودی روی صورت و دست مرا می‌دید، همسر سابقم که چهره‌ بسیار موجهی هم داشت، برای اطرافیان داستان ساختگی از کبودی‌ها می‌ساخت و آن‌قدر موقرانه تعریف می‌کرد که همه باورشان می‌شد. مانند اینکه به‌ خاطر حواس‌پرتی در راه‌ رفتن یا کار کردن، به جایی خوردم و آسیب دیدم. از طرفی، یک‌بار که خشونت بالا گرفته بود و هر آن ممکن بود به‌ خاطر یکی از ضربه‌ها، دچار آسیب جدی شوم، فقط توانستم در خانه را باز کرده و ضربه به در واحد بغلی بزنم و با صدای بلند بگویم: «کمک.» کوچک‌ترین واکنشی به درخواست من نداشتند. بنابراین یکی از مواردی که باعث شد سکوت کنم، نگرانی از این بود که شنیده بودم اگر شکایتی از فردی داشته باشم و نتوانم ثابت کنم، او می‌تواند اعاده حیثیت بکند و دردسرهای بیشتری برای من ایجاد کند؛ چون در موردی که من تجربه کرده بودم، قطعا می‌دانستم که تحت هیچ شرایطی نمی‌توانم روی شهادت همسایه‌ها حساب کنم.»

 

برداشت اشتباه از اصطلاحات

از عوامل بازدارنده در مطالبات زنان است

قوشه با اشاره به اینکه ناآگاهی از جزییات قانونی در مواردی منجر به برداشت اشتباه از اصطلاحات شده و ممکن است به یکی از عوامل بازدارنده برای زنان تبدیل شود، می‌گوید: «مورد دیگر که به برداشت اشتباه از قانون مربوط است، بحث ترس از ناتوانی در اثبات جرم است. مثلا زنان به ‌اشتباه تصور می‌کنند اگر از آزارگری همسر خود شکایت کنند و نتوانند ثابت کنند، مرد می‌تواند در مقابل، اعاده حیثیت کند. در این مورد باید تاکید کنم که این برداشت اشتباه عوام از اصطلاحات قانونی است؛ در واقع اعاده حیثیت در قانون توضیح دیگری دارد. در شرایط خشونت خانگی، شاید فقط موضوع افترا مطرح شود، با این توضیح که اگر کسی به دیگری جرمی را نسبت دهد و نتواند ثابت کند، طرف مقابل می‌تواند بابت افترا مدعی شود. اما در این مورد هم یک شرط مشخص وجود دارد که معمولا دادگاه‌ها در مقابل دعاوی خانوادگی، با استناد به آن شرط، نسبت به شکایت افترا، با مماشات برخورد می‌کنند و شاید افراد از آن آگاهی ندارند؛ آن‌‌هم این است که وقتی فردی یک شکایت را از طریق مراجع قانونی ثبت کند و به هر دلیلی نتواند اثبات کند، شخصی که از او شکایت شده، به‌ شرطی می‌تواند از شاکی شکایت کند که اثبات کند این شکایت از باب آزارواذیت بوده است. بنا بر همین شرط، معمولا در دعاوی خانوادگی قضات مراعات می‌کنند؛ آن‌هم به این دلیل که در بیشتر موارد آگاه هستند که زن نمی‌تواند ادله کافی برای اثبات شکایت خود ارایه دهد و دست قاضی برای مجرم ‌شناختن آزارگر بسته است.» تاکنون مطالبات بسیاری در‌خصوص اصلاح قانون در بحث حقوق زنان مطرح شده، اما در کنار این مطالبات، ازسوی دیگر و از طرف برخی منتقدان، نگرانی‌هایی بابت سوءاستفاده از قوانین مطرح می‌شود. این وکیل دادگستری، درباره امکان سوءاستفاده‌های احتمالی از تدوین قوانین حمایتی ویژه از زنان توضیح می‌دهد: «در تمام دنیا و حتی کشورهای جهان اول که قوانین دقیق حمایتی از زنان وجود دارد، موارد اندکی مشاهده می‌شود که زن به هر دلیلی شکایت دروغین ثبت می‌کند و افرادی هم شهادت دروغ می‌دهند. کسی هم منکر این استثنائات نیست، حتی ممکن است الان هم که در کشور خودمان قوانین حمایتی از زنان نداریم، همچنان شاهد موارد سوءاستفاده باشیم، اما مساله این است که نمی‌توانیم به‌ خاطر موارد اندک و خاص، اصل حمایت از زنان را نادیده بگیریم و بخواهیم به ‌دلیل موارد اندک سوءاستفاده، جلوی مطالبات زنان را بگیریم. مانند برخی موارد که مثلا فردی به جرم قتل در زندان است و بعد از سال‌ها مشخص می‌شود که قاتل نبوده و ما نمی‌توانیم به ‌دلیل چنین موارد نادری، تمامی شکایات مرتبط با قتل را زیرسوال ببریم.»

مدت‌هاست که از جنبش‌های ضدخشونت علیه زنان می‌گذرد، اما هنوز آمار سوء‌رفتارها و خشونت علیه زنان، از آزار کلامی گرفته تا خشونت جنسی و جسمی و قتل‌ها را نادیده گرفت. تازه آماری هم که منتشر می‌شود، فقط مربوط به خشونت‌ها و قتل‌های خانوادگی ثبت ‌شده است و آسیب‌های خاموشی که روزانه زنان بسیاری با آن دست‌وپنجه نرم می‌کنند، مجهول است.

 

راه طولانی‌ای تا تدوین قانون ویژه

حمایتی از زنان داریم

قوشه که فعال حقوق زنان هم شناخته می‌شود، در مورد وضعیت ایران در بحث حمایت از حقوق زنان می‌گوید: «در حال ‌حاضر ما قانون حمایتی از زنان نداریم. لایحه حفظ کرامت و حفاظت از زنان در برابر سوءرفتار، همچنان در پیچ‌وخم‌های بررسی مجلس مانده است. مجلس کنونی که رو به پایان است و به‌ شخصه بر این باورم که در مجلس آینده هم بعید است اقبال و اراده‌ای در مقابل پیگیری این لایحه وجود داشته باشد. تنها نکته‌ امیدوارکننده این است که بخش عمده جامعه، چه زن و چه مرد نسبت به موارد خشونت و حقوق خود آگاه شدند که آن‌ هم به برکت تلاش فعالان جنبش زنان است. همچنین برخی قضات، به‌ خصوص نسل جدید آنها تا حدودی مماشات بیشتری در پرونده‌های خشونت و دعاوی خانگی دارند و با دقت و حوصله بیشتری به آنها می‌پردازند یا مثلا با استفاده از اختیارات خودشان، توصیه‌ها و شروط بازدارنده برای آزارگر ارایه می‌دهند. از طرفی، زنان و مشخصا فعالان زنان، وظیفه آگاهی‌رسانی را به‌ عهده گرفتند که این آگاهی‌بخشی هم به آسیب‌رسان و هم به آسیب‌زننده و هم به قاضی بررسی‌کننده پرونده آسیب انجام شده است. با این‌ حال، هنوز راه طولانی‌ای تا تدوین قانون ویژه حمایتی از زنان داریم و البته فقط داشتن قانون هم ملاک نیست. آن قانون باید بدون هیچ‌ کم‌وکاست و استثنایی اجرا شود. از طرفی، نظارت بر اجرای قانون هم اهمیت دارد. مثلا برخی موارد وجود دارد که قانون برای عدم انجام آنها تدوین شده، اما هنوز در مناطقی از کشور، آن جرم‌ها علیه زنان بر اساس عرف‌ها و سنت‌های پیچیده انجام می‌شود. بنابراین صرف داشتن قانون ملاک نیست؛ قانون باید باشد، بدون استثنا اجرا شود و نهاد نظارت بر اجرای قوانین هم وجود داشته باشد. در این صورت می‌توانیم امیدوار باشیم که بعد از آن و شاید در نسل بعد، کمتر شاهد موارد خشونت خانگی و آسیب‌ علیه زنان باشیم.»

«ندا»، زن جوان دیگری است که در زمان کوتاه زندگی با همسر خود، انواع خشونت‌های کلامی و توهین‌‌ها را شنیده و سکوت کرده است. او در مورد تجربه‌ خودش به «اعتماد» می‌گوید: «سر هر موضوع کوچکی، به ‌راحتی یک صحبت ساده را به جنگی بزرگ تبدیل می‌کرد و همیشه با توهین‌های فراوان به من تمام می‌شد. در این میان، بارها و بارها تهدید هم می‌شدم و شاهد رفتارهای خطرناک و نگران‌کننده‌ای بودم. در پایان تمام این رفتارهای ترسناک، همیشه کاملا حق به جانب می‎گفت که من تاکنون آزارم به هیچ‌کسی نرسیده و تو مرا به جایی رساندی که بدترین رفتارها را از خودم نشان دادم. من هم تصور می‌کردم باید شبیه مادرم، در تمام شرایط سکوت کنم و همسرم را درک کنم و مدام نگران بودم که با اعتراض، شاید غرور همسرم را بشکنم و این رفتار برای یک زن عاقل و خوب، مناسب نیست.»

 

آموزش‌، عمده‌ترین مداخله

در شکستن تصورات قالبی است

«رضا فرهمند»، متخصص روانشناسی سلامت در گفت‌وگویی با «اعتماد» از عوامل ایجاد خشونت و سکوت و انفعال در مقابل خشونت می‌گوید. او با تاکید بر اینکه اگر بخواهیم به‌ صورت تخصصی به موضوع سکوت و انفعال افراد، به ‌خصوص زنان در مواجهه با خشونت، چه در اجتماع و چه در خانواده بپردازیم، باید ابعاد مختلفی را در نظر بگیریم، توضیح می‌دهد: «یکی از این موارد، عامل فرهنگی است، چه در مورد فرد خشونت‌کننده و چه فرد خشونت‌دیده. در مطالعه کشورها و اقوام مختلف شاهد هستیم که عوامل فرهنگی مانند باورها، تصورهای قالبی، نگاه‌های جنسیت‌زده و... از مهم‌ترین موارد تاثیرگذار در نوع رفتار است. مثلا اینکه برخی‌ها زنان را مهربان، محافظ، دلسوز و... یا بعضی دیگر زنان را ضعیف یا برعکس می‌دانند، قطعا به عوامل فرهنگی و تصورات قالبی مربوط است. ‌برحسب چنین تصورهایی، باورهایی شکل می‌گیرد که در جامعه مطابق آن باورها، نگرش‌هایی نسبت به زنان اعمال می‌شود. مثلا اگر خانواده‌ای نگرش منفی نسبت به گروه اجتماعی خاص داشته باشد، کودک هم به همان شیوه والدینش نسبت به آن گروه، نگاه منفی دارد و این نگرش در خانواده، تقویت هم می‌شود. در جامعه هم تصورات قالبی چنین عملکردی دارند. مثلا شاید مرد آزارگر در کودکی خود، شاهد خشونت پدر بوده و پذیرفته که این رفتار تایید شده است یا زنی که مورد خشونت قرار می‌گیرد، شاید والدینی منفعل داشته و او هم دقیقا همان الگوی رفتاری را تکرار می‌کند. در این شرایط، عمده‌ترین مداخله در شکستن تصورات قالبی، آموزش‌ دادن است که آن خانواده یا جامعه‌ای را که باورهای نادرست در آنها ریشه دوانده، با آموزش و آگاهی‌بخشی، متوجه نگرش اشتباه خود بکنیم.» به‌ گفته این متخصص روانشناسی، در کنار این باورهای فرهنگی، باید به معضلات اجتماعی و فشارهایی که افراد تحت‌ تاثیر آن دچار سوءرفتار می‌شوند هم توجه کرد؛ عواملی مانند بیکاری، اعتیاد، بحران‌های اقتصادی، مشکلات زناشویی و... که نمی‌توانیم آنها را کتمان کنیم.

تجربه یکی از زنان دیگری که با «اعتماد» صحبت کرده، این موضوع را تایید می‌کند. «من سال‌ها پیش ازدواج کردم و دو فرزند دارم و تقریبا می‌توانم بگویم که یک روز خوش با همسرم نداشتم. هر بار با هر بحث ساده‌ای یا کار به زدوخورد می‌رسد یا از خانه قهر می‌کند و چند روز بی‌خبر و بدون خرجی، ما را رها می‌کند. وقتی هم که دعوا خیلی بالا می‌گیرد، خانواده‌اش هم در حمایت از او، با توهین و تحقیر مرا متهم می‌کنند. اما اصلا نمی‌توانم از او جدا شوم و حتی نمی‌دانم در صورت جدا شدن از او، چگونه باید زندگی کنم. خودم هم می‌دانم که ادامه ‌دادن این زندگی اشتباه محض است، اما وابستگی‌ام به زندگی با او، مانع تصمیم‌گیری درست من می‌شود.»  فرهمند، عامل دوم تاثیرگذار در ایجاد و پذیرش خشونت خانگی را، اختلالات شخصیتی و انفعال می‌داند و می‌گوید: «معمولا وجه اشتراک اکثر زنانی که مورد خشونت قرار می‌گیرند، انفعال آنهاست یا اینکه در دسته‌بندی افرادی با اختلال شخصیت وابسته قرار می‌گیرند که در این مورد، ممکن است میزان وابستگی به حدی باشد که گاهی افراد در تصور خودشان بر این باور باشند که حق طرف مقابل است که خشونت را علیه آنها اعمال کند. به ‌هر حال، این موارد به ‌قدری جدی است که بحث‌های تخصصی فراوانی در مورد آنها داریم. البته، عوامل دو سویه دیگری هم در این مورد وجود دارد که باعث می‌شود فرد در مقابل خشونت و بدرفتاری سکوت کند؛ از طرفی با اختلالات روانشناختی‌ مانند افسردگی، اضطراب و...، معمولا امید و انگیزه در این افراد از بین رفته و همین موضوع، انفعال را بیشتر می‌کند و از طرف دیگر، خود خشونت باعث ایجاد افسردگی، اضطراب و در نتیجه انفعال می‌شود؛ هرچند گاهی فشار از طرف آزارگر، به حدی است که فرد خشونت‌دیده چاره‌ای جز انفعال نداشته باشد. در طرف مقابل و درمورد آزارگر هم با اختلالات روانشناختی مانند شخصیت‌های مرزی، خودشیفتگی، کنترل‌گری و حتی گاهی اختلال‌های جدی‌تر همراه با توهم و هذیان مواجه هستیم که درمان نشده و حتی در مواردی خود فرد هم از آن بی‌خبر است.»

 

چرا تصورات قالبی جامعه به افراد و گروه‌ها این‌قدر ریشه‌دار می‌شود؟

 به ‌گفته این متخصص روانشناسی سلامت، در یک پژوهش انجام ‌شده در فرهنگ‌های مختلف نشان داده شده که در سنین کودکی، بین عزت ‌نفس دختران و پسران تفاوتی وجود ندارد و به ‌مرور زمان میزان این عزت ‌نفس در زنان و مردان تفاوت پیدا می‌کند یا درمورد پرخاشگری گفته شده که تا حدود 8 سالگی، بین دختر و پسر فرقی نیست و هر چه به سن 15سالگی نزدیک می‌شویم، خشونت در مردها مستقیم و در زن‌ها به‌ صورت انفعالی شکل می‌گیرد. در این پژوهش به ‌خوبی ثابت می‌شود جامعه یکسری رفتارها را به‌ صورت تصورات قالبی به افراد می‌آموزد. بنابراین آموزش، آگاهی و به‌ چالش‌کشیدن باور غلط می‌تواند بسیاری از این تصورات نادرست را تغییر دهد. او با اشاره به این پژوهش می‌گوید: «موضوع اصلی مورد بررسی این است که چرا این باورهای نادرست که ناشی از آموزش‌ها و تصورات قالبی جامعه به افراد و گروه‌هاست، این‌قدر قوی و ریشه‌دار می‌شود؟ در واقع باید بپرسیم چرا مرد آزارگر چنین باورها و رفتارهای ناهنجاری مانند خشونت، پرخاشگری، حس برتری و... را می‌پذیرد و به آن باور دارد؟»

براساس گزارش ایسنا در 17 مهر 1402 به ‌نقل از غلامرضا حاجتی، دبیر اجرایی سی‌ونهمین همایش سالانه انجمن علمی روانپزشکان ایران، طبق پیمایشی که در ایران انجام شده، ۶۰ درصد ایرانیان از وجود اختلال روان در خود اطلاع ندارند. چنین آماری این نگرانی را ایجاد می‌کند که شاید خود ما یکی از آن افراد مبتلا به اختلالات روانی باشیم یا اینکه در طول زندگی، با هر عنوانی با فردی مبتلا به یکی از این اختلالات مواجه شویم یا او را به عنوان شریک زندگی انتخاب کنیم. فرهمند، درباره راه‌های تایید سلامت روان افراد توضیح می‌دهد: «ما هیچ قانون یا راهکاری برای آگاهی از سلامت روان طرف مقابل خود نداریم که بخشی از آن هم مربوط به این است که اگر اختلال در فردی شناسایی شده باشد، باید محرمانگی اسرار درمان او حفظ شود، مگر در مواردی که بحث خطرساز بودن و آسیب جدی به خود فرد یا اطرافیان مطرح باشد. تنها موردی که می‌توانیم به آن تاکید کنیم، بحث آموزش است. یعنی افراد یاد بگیرند که به چه نشانه‌هایی در افراد یا سبک زندگی طرف مقابل خود توجه کنند و مشکلات را قبل از وابسته ‌شدن شناسایی کنند؛ چون در بسیاری موارد وابستگی منجر به این می‌شود که افراد مشکلات طرف مقابل را نبینند. در این مورد هم تعقل فرد و کمک ‌گرفتن از روانشناس یا مشاور موثر خواهد بود.»

 

مگر دیوانه‌ام که نزد روانشناس بروم

به‌ گفته این متخصص روانشناسی بالینی، ما خوشبختانه در دوره‌ای زندگی می‌کنیم که آگاهی و تحلیل موارد اینچنینی مثل گذشته سخت نیست و وقتی پدیده‌های روانشناختی، به‌ درستی تحلیل و بررسی شده و در مورد آن آگاهی‌رسانی انجام شود، جامعه بالطبع به سلامت روان بیشتری دست پیدا می‌کند. بنابراین یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های اصلی برای رسیدن به جامعه‌ای که صلح و آرامش در آن جاری است، کار کردن بر زمینه سوءرفتارهایی است که در خانواده ایجاد می‌شود؛ در واقع پرداختن به اینکه خشونت، پرخاشگری، بدرفتاری و... بر اثر چه عواملی ایجاد شده‌اند، اهمیت بسیاری دارد و اینکه درک کنیم که آموزه‌ها و باورهای فرهنگی تا چه میزان می‌تواند بر رفتار ما تاثیرگذار باشد و چطور می‌توانیم آنها را تغییر دهیم و اصلاح کنیم. از طرف دیگر، در مورد زنان خشونت‌دیده، آموزش مهارت‌هایی مانند ابراز وجود، مهارت حل مساله، کنترل فشار روانی، کمک در راستای تنظیم هیجانات و کنترل خشم فروخورده، درمان یا کنترل افسردگی، اضطراب و بیماری‌های ناشی از سرکوب احساسات مانند پرخوری عصبی، مشکلات گوارشی، بیماری‌های قلبی، دردهای مزمن و... می‌تواند اثربخشی بالایی داشته باشد.

هر کدام از ما در طول زندگی با چالش‌ها، آسیب‌ها و الگوهای رفتاری خاصی روبه‌رو بودیم که بی‌شک تاثیرات مشهود یا حتی ناشناحته‌ای بر سلامت روان و شخصیت ما داشته‌اند. برخی از آنها را می‌توانیم به ‌نام ویژگی‌ها و خصوصیات اخلاقی برشماریم و در خود و دیگران بپذیریم، اما برخی عادت‌های رفتاری یا اختلالات روانشناختی، ممکن است آسیب‌های فراوانی به خودمان و دیگران وارد کند. در این میان، بسیار شنیده‌ایم که افرادی که به مشکلات رفتاری یا روانی برمی‌خورند، در مقابل پیشنهاد مراجعه به روانشناس و مشاور می‌گویند: «من سالمم؛ مگر دیوانه‌ام که نزد روانشناس بروم.» از طرفی، امروز با گسترش اطلاعات و آگاهی‌رسانی‌ها، دیگر منطقی نیست که وقتی تحت آزار قرار می‌گیریم یا خودمان آزاررسان هستیم، بگوییم: «نمی‌دانستیم.» با توجه به نمونه‌های فراوانی که از رفتارهای آسیب‌زننده یا قانون‌شکنی که هر کدام از ما در خود یا اطرافیان‌مان دیده‌ایم، به ‌نظر می‌رسد که دیگر زمان نصیحت ریش‌سفیدان در امور خانوادگی یا اختلالات روانشناختی گذشته و ضرورت دارد، در این موارد هم، مانند موارد دیگر -مثل خرید ملک یا ماشین، خدمات زیبایی، خدمات گردشگری یا سایر امورات روزمره- برخورد کنیم و از مهارت کارشناسان و متخصصان بهره ببریم تا قدمی به ‌سمت زندگی خانوادگی و اجتماعی سالم‌ برداریم؛ قدمی که هر چند کوچک باشد، اما نمود آن در طول زمان بسیار گسترده خواهد بود.

دیدگاه

ویژه جامعه
پربازدیدترین
یادداشت
آخرین اخبار