تعزیه غیرمذهبی هم میتوان ساخت
روزنامه هممیهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.

گفتوگو با علیاصغر دشتی
پیوند تعزیه با اکنون، در گرو خلاصی از محدوده «خیر و شر» است
«نسبت جامعه امروز ما با تعزیه چیست؟» برای رسیدن به پاسخ این پرسش باید به یکقرن پیش بازگشت؛ به دورهای که «نو» شدن، هر آنچه را که نسبتی با دنیای کهن ایرانی دارد حذف میکند تا کشور وارد عصر جدیدی شود. از پوشش و مراودات رسمی و عمومی تا آییننمایشی صدها سالهای بهنام «تعزیه». مدرنیته قرار است اشکال سنتیتر آیین را یا حذف کند یا به پستوها و صندوقخانهها براند. پس اجرای تعزیهای که صدها سال بود قدمبهقدم خودش را به «امروز» نزدیک میکرد، ممنوع میشود و راهش را به روستاها و شهرهای کوچک کج میکند. بعدتر هم که این ممنوعیتها برطرف میشود، این آیین آنقدر از زمانهاش عقب مانده که مجالی برای پابهپای تحولات روز جلو آمدن را ندارد. کمکم رنگوبوی ایدئولوژیک بیشتری به خود میگیرد و با حمایت حاکمیت در مدار دیگری قرار میگیرد. یک قرن پس از این تحولات و پشت سر گذاشتن دوره خاموشی، نسلی از هنرمندان نگاهی دوباره به کارکردهای نمایشی تعزیه داشتهاند و در پی ساختن راهی جدید برای پیوند آن با «اکنون» هستند؛ یکی از این جامعه کوچک هنرمندان نوگرا، «علیاصغر دشتی» است. نویسنده، کارگردان و پژوهشگر تئاتر که پژوهش روی تعزیه را هم در کارنامه خود دارد و در اجراهای تئاتریاش از تعزیه وام گرفته است. دشتی، در این گفتوگو به نسبت امروز با تعزیه پرداخته. نسبت انسان و جامعه کنونی با تعزیه چیست؟ چطور می توانیم از از رویکردی صرفا نوستالژیک در مواجهه با آن خارج شویم و کارکرد زیبایی شناختی تعزیه را در تئاتر امروز راه دهیم؟وقتی روند تاریخی تعزیه را بررسی کنیم، میبینیم در یکجا متوقف شده و باقی مانده است؛ یعنی ممنوعیتهای دوران رضاخانی. مسیر حرکتی که بعد از آن ساخته شد، راههای تازهای را تجربه کرد. مستندات نشان میداد که تا پیش از ممنوعیت، تولید و ارائه تعزیه بهمثابه نوعی «اجرا» تلقی میشد. یعنی از بستر رویدادهای تاریخی-مذهبی و شیعی فاصله گرفت، از بسترهای ایدئولوگ خلاص شد و شروع به تولید و عرضه خودش کرد؛ اینجاست که نسخهای از تعزیه بهنام «مالیات گرفتن معین البکاء» بهوجود میآید که نسبت بین معینالبکاء و تعزیهخوانها را تشریح میکند، اما بعد از آن نسخه، تعزیه دیگر درجا میزند و نمیتواند مسیر پیشین خود را پیش ببرد. میدانیم که تعزیه از حیث محتوا و شکل، امکان حرکت داشته اما چون حرکتش متوقف شد، نمیدانیم که اگر حرکت طبیعیاش را ادامه میداد به کدام نقطه میرسید. الان دوکار میتوانیم انجام دهیم؛ یا امکانات موجود در تعزیه را ملاک تحلیل و ارتقای آن قرار دهیم یا مسیر تجربهنشدهای را تخیل کنیم که اگر شکل میگرفت اتفاقهای تازهای میافتاد. امروز میدانیم که در دوره پهلوی اول، تعزیه شروع به کاری میکند که با اندیشهای که بعدها امثال «پیتر بروک»، دیگران و خیلی بعدتر افرادی مانند من مطرح کردند، متفاوت بود. ما آدمهایی از حوزههای تخصصی دیگر بودیم که به حوزه متفاوتی برخورد کردیم و میخواستیم آن را بهعنوان ماده خام مطالعات خودمان بهکار ببریم؛ یعنی تعزیه را بهمثابه نوعی اجرا که در بستر اجتماع سنتی اتفاق میافتد مورد بررسی قرار دهیم. نمیدانیم اگر تعزیه مسیر طبیعیاش را طی میکرد به کدام نقطه میرسید و چه کارکردی داشت، اما اگر ملاک را تحولات چند دهه گذشته تعزیه قرار دهیم و آن را با تخیل راجع به امکانات تعزیه بیامیزیم، به این نتیجه میرسیم که تعزیه میتوانست خودش را به نحوی اصلاح کند که از محدوده عقیده و ایدئولوژی فاصله بگیرد. اگر اینطور میشد چه وضعیتی پیش میآمد؟ بهنظرم بخشی از فرم و بخشی از ایدئولوژی در تعزیه دارای رابطه هستند، اما قسمتی دیگر از فرم تعزیه را منهای ایدئولوژی هم میتوان تحلیل کرد. اگر تعزیه امروز را از بستر رویدادهای تاریخی و مذهبی آن جدا بدانم، میتوانم بگویم که بهعنوان یک سنت، همچنان در بستر اجتماعی سنتی توسط اجراکنندگان و تماشاکنندگان به حیات خودش ادامه میدهد و مادام که آن جامعه وجود دارد، تعزیه هم خواهد بود. در جهان ایدئولوژی و مذهبی تعزیه، خیر تا ابد خیر و شر تا ابد شر خواهد بود. ولی بزرگترین تغییر و اختلالی که میتواند در بخشهای فرمی و غیروابسته به ایدئولوژی تعزیه اتفاق بیفتد، این است که تصور کنیم تعزیه میتوانسته وارد بسترهای متریالی دیگری شود و در عین حال، خودش را از شر «خیر و شر» خلاص کند؛ در این صورت بود که اختلالات کافی در فرم بهواسطه اختلال در محتوا اتفاق میافتاد. چون وقتی مطلقگرایی «خیر و شر» را از آن بگیریم، بخشی از ایدئولوژیاش فرو میریزد. در بستر مذهبی نمیتوان این کار را کرد؛ چون مخاطب مذهبی بهواسطه همین «مطلقگرایی» آن سنت را میپذیرد. ولی اگر فرم را برداریم، با ریزش ایدئولوژی، فرم قدری تغییرشکل میدهد. با حذف این بخش، تعزیه همچنان تعزیه خواهد بود؟ شاید بهتر باشد واژه را عوض کنیم و بگوییم اگر ایدئولوژی خیر و شر را از تعزیه بگیریم، آن را میتوان «شبیهخوانی» نامید. چون «شبیهخوانی» دلالت به امری میکند که مربوط به «اجرا» میشود. یعنی «شبیه دیگری را ساختن»، اما وقتی از اصطلاح «تعزیه» استفاده میکنیم، دلالت بر «تعزیت و سوگ و عزا» میکند. من به سویه تکنیکی و فرمی تعزیه توجه نشان میدهم چون معتقدم فرم وابسته به ایدئولوژی نیست؛ همین الان اگر از من بپرسی «آخرین اجرایی که تو ساختی آیا تعزیه است یا نیست؟» من میگویم «نامبرده» هم برای من یک تعزیه بهحساب میآید». ولی من فکر می کنم در «نام برده» از تعزیه «وام گرفته ای» و این نمایش یک تعزیه نیست. حرفهای من در پاسخ این پرسش بود که تعزیه با جامعه امروز چه رابطهای میتواند داشته باشد؟ من میگویم «باید تغییرات محتوایی متناسب با جامعه امروز در تعزیه اتفاق بیفتد و فرمش قدری تغییر کند»، اما چون این مسیر را بهصورت منطقی طی نکردهایم، به تجربهای از تخیل ارجاع میدهم و در مورد مسیری که طی نشده هم هیچگاه نمیتوان با قطعیت نظر داد. ما در یک جامعهمدرن داریم از جهانسنتی حرف میزنیم. این وسط یک چیزی گم شده و استمرار نیافته. من فرض میکنم اگر روند طبیعی تعزیه استمرار یافته بود، به سمت و سوی دیگری میرفت. تاکید کردم که تخیل خود را با دیدگاه حرفهای خود ترکیب میکنم. اینجاست که میتوانم «شبیهخوانی» بسازم، چون «شبیهخوانی» برای من فقط ابعاد ایدئولوژیک و مطلقگرایی خیر و شر ندارد؛ بلکه چیزهای دیگری هم دارد که لابهلای خاصیتهای امروزی تعزیه گم و پنهان شده است. برای من، تعزیه پیش از هر چیز، یک تکنیک و فرم است. از نظر من، این تکنیک و فرم، هم در «نام برده» وجود دارد و هم در «متاستاز». ولی اینکه در هر کدام از آنها در کجا ایستاده، بحث دیگری است. دوره فترتی که برای تعزیه اتفاق افتاد، باعث شد سیر طبیعی اش را طی نکند و برگشت به آن همراه با میل نگه داشتن موزه ای یک سری آیین باشد، برای همین به نظر می رسد نگاه نوستالژیک به تعزیه گریزناپذیر باشد. قرار نیست یکی را بینشان انتخاب کنیم. بعضی آدمها وظیفه دارند یا میخواهند که از تعزیه به شکل موزهای استفاده یا ارزشهای موزهای آنرا حفظ کنند که بهنظر من باید هم همین اتفاق بیفتد؛ نه فقط در مورد تعزیه بلکه درباره قلمزنی، خوشنویسی و هر چیزی که به هنرهای سنتی مربوط میشود همین را لازم داریم. من از دیدگاه یک سازنده-پژوهشگر حرف میزنم. پژوهشی که در گذشته راجع به تعزیه میکردم متفاوت با امروز بود. همین امروز که با تو حرف میزنم، بعضی اجراها را ساختهام که تعزیه است ولی امکان اجرا ندارد؛ زیرا «مطلقگرایی» را از آن گرفتهام. من آن مطلقگرایی را از بستر داستانی و مذهبی خارج کردهام ولی باز هم پیچیدگیهای خودش را دارد. از زاویه دید کسی حرف میزنم که مطالعاتش فقط ارزش تاریخی ندارد بلکه از منظر «مطالعات اجرا» هم قابل اعتنا هستند و در جایگاه خودم میگویم: «تعزیه با همه ارزشهای موزهای و نوستالژیکی که دارد و با همه جهان معنایی که در برمیگیرد، محترم است ولی من زاویهنگاه متفاوتی نسبت به آن دارم» که طبیعتا نمیتوانم از آن جدا شوم و دربارهاش حرف بزنم. باز هم تاکید میکنم این توضیحها در پاسخ به پرسش اول بود که «نسبت تعزیه با جامعه امروز چیست؟» و موقعی که راجع به «نسبت با امروز» حرف میزنیم، به ارزشهای نوستالژیک و موزهای توجه نمیکنیم. به جز تجربه های شخصی افرادی مانند خودت، تعزیه در هنر مدرن ما نمود بارزی دارد؟ تعزیه در هنر مدرن ابزار پرفورمنس شده و گاهی در موسیقی از آن استفاده میکنند. یک تجربه خیلی مدرن را هم آقای عباس کیارستمی با ویدئویی که از تماشاگران میگیرد، تعزیه انجام میدهد؛ چیدمانی که آقای کیارستمی انجام میدهد، مدرن است، ولی آن را از سنت یاد گرفته. چیزی که در تعزیه توجه من را جلب میکند، قصهها نیستند بلکه فرم اجراست؛ حواشی تعزیه هم نظرم را جلب میکند. ابعاد دیگری هم در جهان سنتی تعزیه هست که بهنظرم هنوز هم قابل بررسی و مطالعه است ولی در مقام سازنده، نظرم طور دیگری است. یکی از نکات جالب تعزیه، «بازشناختی» است که ارتباط آن را با مخاطبش برقرار میکند. همیشه به این فکر میکردم که اگر قصهها و قهرمانهایی را از جهان ادبیات در نمایش بیاوریم که برای تماشاگر آشناست، رویدادش را میشناسد و قصه را از سر تا ته میداند؛ باز هم برایش جذاب خواهد بود؟ فرضا تماشاگری که سر تا ته داستان «شازده کوچولو» را بلد است، هزاربار آن را خوانده یا انیمیشنهایش را دیده، از قبل نسبت به داستان شناخت لازم را دارد؛ بنابراین چیزی که او را دچار شگفتی یا وادار به دنبال کردن ماجرا میکند، تازگی و بکر و نخستین بودن قصه نیست، بلکه او از تکرار تماشای چیزی که میداند، لذت میبرد. مخاطب تعزیه هم، شبیهخوانی را همچون یک مراسم و آیین میبیند و آیین، ارتباط مستقیمی با تکرار دارد، پس مخاطب میرود که با تکرار روبهرو شود؛ نمیرود که قصه را بشنود، چون قصه را قبلا پایمنبر هم شنیده. ولی تماشای این قصه در امر اجرا، با دیدن بدنهایی که شبیه شخصیتها را میسازند، برایش لذتمضاعف ایجاد میکند. تعزیه را دارای یک قالب کاملا مشخص با یک حرکت تاریخی کاملا واضح می دانی؟ من یک قالب مشخص میبینم که در حال حرکت بوده، برای اینکه اندازه و شکل قالب را بنا به اقتضائات تاریخی تغییر دهد، اما این تغییر اتفاق نیفتاده و دچار گسست شده. اما بعد که دوباره رها شده، مجبور بوده گسست را فراموش کند، به همان نقطهای که قبلا در آن قرار داشته برگردد و باز شروع به انجام همان کار کند. پس سیر منطقی را طی نکرده. ناگهان پریده به یک زمان دیگر و دوباره از زمان دیگر به عقب برگشته؛ پس تجربهاش را در گذر تاریخی به شکل منطقی پشتسر نگذاشته است. می گویند «در تاریخ نمی توان در مورد اگرها صحبت کرد، چون تاریخ است، چیزی است که به وجود آمدنش ضرورت داشته»؛ ولی اگر آن گسست به وجود نمی آمد، توقع چه چیزی را داشتی؟ آیا الان تعزیه شرایط متفاوتی را تجربه می کرد؟ احساس میکنم تعزیه داشت یاد میگرفت که میتواند لباس «قصص مذهبی» را از تن در بیاورد و باز هم اثربخش باشد. همانطور که تا پیش از دوره رضاخانی، تعزیهای مانند «قتل ناصرالدینشاه» داریم که ماجرای ترور شاه را تبدیل به تعزیه کرده. در این مسیر، هیچ بعید نبوده که خودبهخود بخشی از فرم که ارتباط مستقیمی با ایدئولوژی داشت را نیز بتواند از تن در بیاورد. ما از فرم تعزیه در آن زمان نشانی نداریم که بفهمیم آیا در اجرا، کار تازهای میکردهاند یا نه؛ مثل پدیده تئاتر که نمیدانیم در یونان باستان چطور اجرا میشد. تنها میتوانیم به روایتها و آثار مکتوب بهجا مانده رجوع کنیم. در تعزیه هم میتوانیم به نسخههایی مثل «مالیات گرفتن معینالبکاء» یا «قتل ناصرالدینشاه» ارجاع دهیم و بگوییم آنها داشتند به کنار گذاشتن لباس مذهبی هم فکر میکردند. ولی نسخه بصری از نمایشنامههای تعزیه در گذشته نداریم. آیا تفاوتی بین این وجود دارد که قصه قتل ناصرالدینشاه را تعزیه کنید یا داستان شازده کوچولو را؟ بله، قصهها با هم فرق دارند، اما هردو دارند لباس قصص مذهبی را از تن در میآورند. من چیز دیگری برای ارجاع ندارم؛ فقط میگویم اگر تعزیه در یک نقطه متوقف شده بود، الان تصور میکردیم یک پدیده فریزشده است ولی همان جامعهای که داشته آن را میساخته، به هر دلیلی دست به تغییراتی در آیین و مراسماش زده. خود تکیه دولت و تمرکزی که ناصرالدینشاه بر امر اجرای تعزیه داشته، باعث شدت گرفتن و ایجاد نوعی تغییر در آیین تعزیه شده بود. پس خود این پدیده داشته کارهایی نوآورانه میکرده و حرفهایی که میزنم فقط محصول تخیلام نیست. اسناد نشان میدهد آدمهای دیگری هم به این میاندیشیدند که لباس قصص مذهبی را از تن تعزیه در بیاورند. داشتند فکر میکردند با متریالهایی غیر از قصص مذهبی هم میتوان تعزیه ساخت درحالیکه فرم حفظ میشود. رویکرد حاکمیتی از دوره رضاشاه تا امروز انگار باعث گسترده تر شدن گسست تاریخی شد تا تعزیه در همان نقطه ای که قطع شده بود، بماند. دقیقا همینطور است، زیرا میخواستند از آن جنبه تعزیه استفاده کنند که صرفا برای ادایاحترام یا استفاده سیاسی از عقاید و حساسیتهای مذهبی بود؛ با آگاهی از اینکه بخشی از روحانیت همیشه با تعزیه مخالف بوده. طبقه حاکم و صاحب تاثیر از تعزیه به دلایلی مشخص حمایت کرد و نتیجه خسارتبارش این بود که تعزیه از بستر اجتماعی خودش جدا شد. شاید بگویید «ناصرالدینشاه هم همین کار را کرد»؛ آری، ناصرالدین شاه هم همین کار را انجام داد ولی او در عینحال ارتقایش هم داد و «معماری مذهبی» را به تعزیه اضافه کرد. با ایده گرفتن از اپرایی که در اروپا دیده بود، تعزیه را درباری و در عین حال حرفهای کرد. در زمان کنونی تعزیه آرامآرام تبدیل به یک ابزار حکومتی شده و تعزیهخوانها اخلاصشان را از دست دادهاند؛ الان دیگر فرآیندهای سنتی که تعزیهخوانها در کوهپایه انجام میدادند و تکیهای که متعلق به مردم روستا بود، از بین رفته و تبدیل به بیزینسی شده که حاکمیت از طریق آن، اهداف خود را پیش میبرد. در کنار تمام این فعلوانفعالات، بعضی پژوهشگران نکات جالبی از تعزیه را مورد مطالعه قرار دادهاند. میراث تعزیه در ناخودآگاه جمعی و آرتیستی ایران چقدر بوده؟ بابابزرگ من تعزیهخوان بوده ولی بابا و عموها هیچکدام راهش را ادامه ندادهاند؛ نمیدانم چه دلیلی داشته. شاید این هم نمودی از همان وقفهای بوده که در تاریخ رخ داده و بعدا دوباره بازگشتی داشته. شاید ناخودآگاه من به این صورت به تعزیه پیوند بخورد، اما اگر در بخش خودآگاه وجودم نگاه کنم، من تعزیه را از «نفرت» یاد گرفتم؛ چون از تعزیه متنفر بودم. ما در هنرستان تئاتر ناگهان شروع کردیم به یاد گرفتن کتابهای تئاتر تجربی. مثلا پیتر بروک و استانیسلاوسکی و گروتوفسکی را شناختیم و من عاشق «برشت» شدم. در پایاننامه هنرستان «آن که گفت آری آن که گفت نه» او را اجرا کردم و در دانشگاه «ننه دلاور»؛ بهنظرم میرسید نمایشنامههای ایرانی چندان جالب نیستند. علایق من با دیدگاه «فرنگ قشنگتر است» شروع شد. موقعی که نسبت من با تئاتر بهخصوص تئاتر غرب برقرار شد، از تعزیه متنفر شدم و دیگر از تعزیه سنتی خوشم نمیآمد، اما بعدها سفری به روستایی داشتم و تعزیهای را دیدم که تاثیر عجیبی رویم گذاشت و من را ناگهان درباره فرمی آگاه کرد که به دلیل نفرت گذشته، فرصت مطالعه و نگاه دقیق به آن را نیافته بودم. با اینکه نظرم به تعزیه جلب شد ولی همچنان میدانستم که نکته مورد توجه من، قصص دینی نیست. بخش جالب برای من نحوه اجرا، نحوه ملاقات در آن، فرم و سیستمهای ارتباطی موجود در آن بود. با خودم فکر کردم که این مدل از تعزیه متریال خوبی برای نمایش در جهان معاصر است. بنابراین جلب شدن نظر من به تعزیه، بیش از آنکه بهخاطر عشق به تعزیه باشد، بهخاطر نفرت از تعزیه بود. شاید ژنتیک من هم در این گرایش بیتاثیر نباشد. همین نفرتی که در مورد خودت مثال می زنی، در تاریخ تئاتر ایران و نمایش ایران کنونی هم بوده که تعزیه را پس می زند. شاید این تنفر در ناخودآگاه اجراکنندگان تئاتر وجود داشته که سعی می کنند دامن خود را از هر چیزی که در نسبت با تعزیه است، مطهر بدارند... آنها سعی دارند دامن خود را نهتنها از تعزیه، بلکه از نقالی، خیمهشببازی و سیاهبازی هم دور بدارند. درواقع بخش عمدهای از آنها میخواهند از بوی کهنگی دور شوند. بهنظر من، در همه این پدیدهها و حتی در بخشی از تئاتر مدرن امروزی، هرلحظه امکان این را داریم که بوی کهنگی را احساس کنیم. بعضی کهنگیها و پدیدههای کهنه اصالت ندارند و نمیتوانند خود را ارتقا بدهند؛ پس راکد میشوند و بهمرور بوی گند میگیرند. ولی بعضی چیزها ریشه دارند و در ریشههایشان هربار خون تازهای میدمد. بخش جالب تعزیه برای من، فرمی است که در اختیارم میگذارد. این فرم مربوط میشود به قراردادهای زمانی و مکانی! در طبقهبندیای که من در رساله دانشگاهیام از تعزیه انجام دادم، تعزیه شامل سهقرارداد یا سهجنبه است؛ قراردادهای دیداری، قراردادهای شنیداری و قراردادهای زمانی-مکانی. در قراردادهای دیداری، چیزهایی را میبینیم و برایمان تبدیل به قرارداد میشود؛ مثلا رنگها. در قراردادهای شنیداری، چیزهایی را میشنویم که برای مان تبدیل به قرارداد میشود؛ مثلا «اشتلمخوانی»، «موافقخوانی» و «مخالفخوانی» و اینطور چیزها. قراردادهای زمانی-مکانی هم آنهایی هستند که در جهان مدرن به من اجازه میدهند موقعیتهای مکانی و زمانی را پیرو بعضی قراردادها بهسرعت عوض کنم. برای من نکته جالب در ذات تعزیه همین قراردادهای زمانی-مکانی است. وقتی درباره «نامبرده» حرف میزنم، صرفا این تکه «موتزارت و سالیری» که در آن آواز میخوانند مدنظرم نیست، بلکه درباره آن قراردادهای زمانی و مکانی سخن میگویم که آن اجرا را میسازد؛ اینها را از تعزیه یاد گرفتهام و ذات تعزیه برای من همین است. در مورد ذات تعزیه، در جایی که میخواهم وضعیتِ مطلقگرایی را دستکاری کنم، اختلالی در روند قراردادهای شنیداری هم به وجود میآورم که بخشی از آن در «نامبرده» اتفاق افتاد. شخصیت «سالیری» که اول تظاهر به «موافقخوانی» میکرد، بعدا بهسمت «مخالفخوانی» رفت. در تعزیه چنین چیزی بعید است. در کل تعزیه فقط یک کاراکتر داریم که این کار را انجام میدهد آن هم «حر» است؛ بقیه کاراکترهای تعزیه اجازه چنین کاری را ندارند. او هم به دلیل تحول مذهبی که در درونش رخ داد، از سپاه کفر به سپاه حسین پیوست و یگانه تغییری است که در تعزیه شاهدیم. باز هم به شروع حرفهایم ارجاع میدهم که به لحاظ محتوایی میتوان تعزیه را به اکنون پیوند زد. با نگاه محتوایی، برای اینکار باید خودمان را از محدوده خیر و شر خلاص کنیم و در وادی تازهای بیفتیم. «موتزارت و سالیری»، اقدام اولیه من برای خلاص شدن از آن وضعیت خیر و شر مطلق بود. در داستانهای مذهبی، رابطه سیاسی و روابط قدرت وجود دارد؛ همین لایههای قدرت میتواند در خانه و آشپزخانه نیز نمود یابد. اینجاست که پیوندی از آن جهان سنتی به این جهان مدرن شکل میگیرد. آن پیوند، خودش را از انقباض مطلقگرایی خلاص میکند، چون امروز دیگر نمیتوانیم با اجتماع خودمان خارج از جهان مذهبی و به شکل مطلقگرایانه حرف بزنیم؛ اتفاقا نیاز داریم دائما علیه تولید این میل به مطلقگرایی حرف بزنیم؛ میلی که بعضی نیروها را «خیر مطلق» میپندارد و آنها را غیرقابل نقد میداند. وظیفه امروز ما این است که خودمان را از آن خلاص کنیم. در شبیهخوانی مدرن و تعزیه مدرن، از آن خلاص میشویم و درباره وضعیت نوینی حرف میزنیم که پایهکارش «نقد» است. درحالیکه مطلقگرایی، علیه نقد است و اجازه نمیدهد وضعیتها مورد نقد قرار بگیرند. وقتی بشر را به دو گروه «خیر و شر» تقسیم میکنی، در جهان معاصر، درباره چیزی حرف میزنی که دروغ محض است و وجود ندارد. نه خیرمطلق وجود دارد و نه شرمطلق اما تعزیه چون دارد ارجاع به زمانی میدهد که قابل دسترسی نیست، آن زمان را غیرقابل نقد میکند و از آن زمان، چیزی را بر میدارد و میآورد که ما یک دسته را خیرمطلق ببینیم و یک دسته را شرمطلق. اگر با دید روشنفکری دینی به مساله نگاه کنیم ناگهان درمییابیم که ارزیابی روشنفکران دینی این نیست که یک عده را شرمطلق و یک عده را خیرمطلق بدانند. این ارزیابی را توده دریافت و تبدیل به یک مدل نمایشی کرده است. به نظر من، روشنفکری دینی اتفاقا شروع به مطالعه کرده و شکیاتی هم درباره بعضی مسائل مطرح کرده است. اما فکر میکنم آن بخش مذهبی به من مربوط نیست ولی در عین حال کیف میکنم که به تماشای آن بنشینم. پای من در جهان امروز است و مغزم -بخواهم یا نخواهم- میتواند جهان پیش از خودش و جهان پس از خودش را تخیل کند. من در جهانی که مغزم امکان سفر و رفتوبرگشت دارد، میخواهم پیوندهای بین امروز و دیروز را بشناسم و تحلیل کنم. اگر تعزیه استمرار مییافت و از شر این مطلقگرایی خلاص میشد، شاید امروز دیگر لازم نبود من دربارهاش حرف بزنم و خود آن دوری از مطلقگرایی بخشی از ذات تعزیه میشد. پس درواقع تعزیه را در کنار محتوای «خیر و شر» دارای فرمی می دانی که می تواند در خیلی از داستان های مدرن به کار آید. آری، در عین حالکه محتوای تعزیه فقط «خیر و شر» نیست، در محتوای تعزیه آزادیخواهی، مفهوم تشنگی و تراژدی وجود دارد و مجموعه مفاهیمی دیگر. ولی آن چیزی که بهواسطه فرم، به سرعت به ما سرایت میکند همین «خیر و شر» است که زودتر از هر چیزی در رنگها، صداها و در همه چیز نمود مییابد و به ما تلقین میشود. ابعاد محتوایی وسیعی در تعزیه وجود دارد که بعضی از آنها بسیار جالباند.