الگوی زن آرمانی؟
حاشیهنگاری درباره دیوارنگاره جدید میدان ولیعصر
حاشیهنگاری درباره دیوارنگاره جدید میدان ولیعصر
نگاره جدید میدان ولیعصر، زنی را پیش چشم ما گذاشته که زیباست، پوشیده است و خندان. زنی در مرکز توجه خانواده که گفتی بود و هست آنهاست، و نه فقط آنها، که از دید طراحان، باید همه ما را در بر بگیرد. این ایده در اجرا شکل ناشیانه و خامدستانهای دارد. زن بهمثابه مام وطن گرفته شده است؛ همان ایرانه خانم زیبای اثیری که رنگ آبی دریای خزرش را به روسری زن بخشیده است و نیلگونی خلیجفارس و دریای عمان را به حاشیههای دامن سفید زن. طراح برای القای مفهوم مد نظرش دمدستیترین الگوی ممکن را انتخاب کرده است که شوربختانه در اجرای آن هم موفق نبوده است. به حالت مرد توجه کنید که قرار است برای ما یادآور کله گربه ایران باشد. طراح او را بهگونهای خمانده که انگار در حال بازی بچهگانهای است. مردی که انگار با آن لبخند مصنوعیِ سردش خودش هم فهمیده اضافه است. تمام این تلاشهای جز، در بستر فضایی رخ داده که باید اتاقی از یک خانه ایرانی باشد اما بیشتر از همه شبیه اتاق تشریفات یک نهادی حاکمیتی است. جایجای چیدمان اثر رد و نشانی از این ناخودآگاه طراح را در خود دارد؛ جنس و چینهای رسمی پردهها، تابلوهای روی دیوار که پیش از زیباشناسی روی
انتقال پیام تاکید دارند و حتی کنسول کنار دیوار. جالب اینکه تنها عنصر ایرانی همان فرش کف اتاق است که آنهم شمایلی اداری به خود گرفته است. اما بگذریم از این مته به خشخاش گذاشتنها و حتی رنگهای جیغ و از مد افتاده بهکاررفته که بیشتر از همه روی تبلیغاتی بودن اثر تاکید دارند تا برساختن یک خانواده با محوریت زنِ خانه. نه این خانه، میتواند خانه یک ایرانی باشد و نه این زن- وطن واقعی آنچیزی است که ما در واقع میبینیم بلکه این نگاره آنچیزی است که طراح دوست دارد.
زن آرمانی او خانهدار و بیصورت است. صورت بهمعنایی تشخص یافته و قابل شناسایی. او یک منبع تغذیهی بیپایان برای دیگری است و این دیگری فرزندان هستند یا شوهر و گاهی پدر، فرقی ندارد او هیچوقت از تغذیه کردن دیگری پا پس نمیکشد. چهبهتر که حتی خودش را در تصاویری که دیگران به او میبخشند بازبشناسد: «تحصیلکرده، دانشمند، پاکدامن و باتقوا اما گمنام». یعنی موجودیتی غیرقابلتعریف بدون مرد یا فرزند، غیرجنسی و ناتوان. همان که هلن سیسکو امر هیستریک یک روح الوهی خواندش. اما نباید این را با گرایش به سنت قدیمی اشتباه گرفت. این بازنمایی ایدههای خشک در قفای رنگهای فیروزهای و انبهای و سبز کمرنگ واکنشی است به جهان نو. همان که دکتر بشیریه بنیادگرایی توصیفش کرد. گرفتن پوسته اما رد کردن مغز. برای همین این نگاره تا به این حد مصنوعی و غیرقابلباور است. تمام تلاش طراح صرف استفاده از نمادها شده است؛ قلبی روی دیوار، هشتگ مامان مهربون، یاسهای سفید روی کنسول فرانسوی، مردی با دسته گل، محاسن و خندان، فرزندی قدردانِ مادر، فرزندی دستبوس مادر و هردو دختر تا مبادا ناگزیر از به تصویرکشیدن اکتی از طرف پسر خانواده باشیم. واقعا چرا پسر
با آن فاصله کنار مادرش ایستاده است؟ زمانی مصباح یزدی در نشریه مکتب تشیع نوشت: «بهقول آن مستشرق: لذتی که یک فرد مسلمان از بوسیدن فرزند خود میبرد برای بسیاری از غربیها قابلتصور نیست، زیرا در دنیای متمدن امروز کم کسی پیدا میشود که یقین داشته باشد بچهاش مال خود اوست». و بعد اضافه میکند: «گمان نمیکنم غربیها بتوانند این امتیاز را برای شرقیها ببینند و شاید بهزودی از دست ایشان بربایند». واقعا چرا طراح حتی از نمایش نقطه قوت مسلمان شرقی هم ابا داشته است؟