احمدینژاد گفت عراقچی را کنار بگذار!
روایت عباس عراقچی از دلیل سفارتش در ژاپن:
روایت عباس عراقچی از دلیل سفارتش در ژاپن:
ماموریت توکیو و پذیرفتن سمت سفارت در ژاپن داستانی دارد که سررشتهاش به چهار سال پیش از آن یعنی مهر 1384 برمیگردد.
سال 1384 رئیس دانشکده روابط بینالملل وزارت امور خارجه بودم. ساعت 8 صبح یکی از روزهای مهر 1384 آماده میشدم به دانشکده بروم که تلفن منزل زنگ خورد. آن سوی خط، دفتر وزیر امورخارجه بود. آقای متکی که حدودا یک ماه قبل از آن به عنوان وزیر امورخارجه از مجلس رای اعتماد گرفته بود، فیالفور خواسته بود مرا ببیند و باید ساعت 8:30دقیقه آنجا میبودم. با راهبندان صبحگاهی خیابانهای تهران تا به میدان مشق و دفتر برسم ساعت از 9 گذشته بود. وزیر به جلسه دیگری رفته بود و دیدارمان موکول شد به فردا صبح و این بار همراه با صبحانه.
آقای متکی در صبحانه روز بعد پیشنهاد سرپرستی معاونت حقوقی و بینالملل را به من داد. دکتر غلامعلی خوشرو از دولت گذشته این سمت را در اختیار داشت و در دولت جدید بنا، بر تغییر همه معاونان بود. آقای متکی بعد از اینکه وزارت امور خارجه را در دولت آقای احمدینژاد تحویل گرفت، هنوز فرد مناسبی را برای معاونت بینالملل پیدا نکرده بود و از من میخواست تا پیدا شدن فرد مناسب این معاونت را سرپرستی کنم. انتخاب معاون بینالملل به خاطر حساسیتهای این پست انصافا کاری دشوار بود و دشوارتر به خاطر یافتن فردی که نزد رئیسجمهور، احمدینژاد مقبول بیفتد. یکی از حساسیتهای ویژه این پست به مذاکرات هستهای ربط داشت. با انتخاب دولت جدید در سال 1384 رویکرد مذاکرات هستهای به یک رویکرد تهاجمی تبدیل شده بود و این مسئله، کار متکی وزیر برای انتخاب یک معاون امور حقوقی و بینالملل را دشوارتر میکرد، چراکه با این دیدگاه به فراخور رویکرد جدید، نسبت به معاونان قبلی ملاحظات جدی وجود داشت. نمیدانم چه کسی به آقای متکی پیشنهاد داده بود که عراقچی را فعلا به سرپرستی معاونت بینالملل بگمار تا شخص مناسبی برای آن معاونت پیدا شود. آن روز صبح آقای متکی داشت به همین توصیه عمل میکرد. گفت:«شما سرپرستی معاونت بینالملل را بپذیر تا زمانی که بتوانیم فرد مناسبی را بیابیم.» تاملی کردم و گفتم: «سرپرستی هر جایی را معمولا فردی از داخل همان مجموعه میگذارند تا زمانی که فرد اصلی تعیین شود و بعدا اگر این سرپرست را بردارند و دیگری را به جایش بنشانند، حرف و حدیثی پیش نمیآید. اما اگر کسی را خارج از کادر آن مجموعه به سرپرستی بیاورند، تلقی عموم این است که همان فرد پس از طی روند اداری به سمت منصوب میشود. در این حالت اگر او را بردارند و با دیگری جایگزین کنند شکل زیبندهای ندارد. وضعیت من مصداق حالت دوم است اما در هر حال اگر اصرار دارید، حرفی ندارم و برای کمک به شما هر کاری خواهم کرد.»
آقای متکی به فکر فرو رفت. اندکی بعد کاغذی برداشت، قلماش را بر آن گذاشت و گفت: «بسمالله الرحمن الرحیم، توکل بر خدا، سابقهات را بگو.» معلوم شد که ایده سرپرستی را کنار گذاشته و میخواهد مرا به عنوان معاون وزیر به رئیسجمهوری معرفی کند. مختصری از سوابق کاریام را در چند دقیقه گفتم و ایشان یادداشت کرد. همان برگه دستنوشته، آغاز گردش کاری اداری برای انتصابم به این پست شد. مدتی طول کشید که نظر مثبت رئیسجمهور گرفته شود و نهایتا آذرماه 1384 بر کرسی معاونت حقوقی و امور بینالملل وزارت امورخارجه نشستم.
تقریبا طی دو سال از آذر 1384 تا دیماه 1386 معاون امور حقوقی و بینالملل و عضو گروه مذاکرهکننده هستهای بودم. شرح این دو سال و خاطرات مذاکرات هستهای خود مثنوی هفتاد من کاغذ است که به جایش و به وقتش باید گفته شود و امیدوارم روزی انجام شود. یک سال که گذشت اختلاف نظر بین آقای لاریجانی و آقای احمدینژاد بر سر مذاکرات هستهای پیش آمد و بعد از دو سال بالا گرفت. شرح این اختلافات و علل و چگونگی تفاوت دیدگاههای آنها نیز جزو همان مثنوی است که اینجا جای آن نیست. فقط بگویم که فشار این اختلافات عمدتا من بودم که در حقیقت به عنوان نماینده دولت در تیم آقای لاریجانی حضور داشتم و باید خواستههای رئیسجمهوری را در مذاکرات دنبال میکردم. یک بار خاطرم هست که در پاسخ به ایرادات آقای متکی نسبت به برخی وجوه مذاکرات و خردهگیری نسبت به من، گفتم:«آقای وزیر من بین اختلافات این دو بزرگوار (آقای لاریحانی و احمدینژاد) دارم له میشوم. خواهش میکنم فکری بکنید.» صادقانه گفت: «حق داری.» نهایتا اختلاف این دو کار را به استعفای آقای لاریجانی رساند. ایشان مهرماه 1386 کنارهگرفت و دکتر سعید جلیلی به جای ایشان نشست.
کنارهگیری آقای لاریجانی پایان داستان نبود. رئیسجمهور، احمدینژاد، نظرش تغییر همه اعضای گروه مذاکرهکننده و کنار گذاردن آنها بود. من به عنوان دیپلمات تربیت شده بودم که در سیاست داخلی ورود نداشته باشم و فقط منافع ملی و مصالح جمهوری اسلامی را در نظر بگیرم که به این اصل در تمام عمر کاری خود در وزارت خارجه پایبند بودم. اما رئیسجمهوری نظر دیگری داشت لذا باید کنار میرفتم. نه فقط از گروه مذاکراتی که ایضا از سمت معاونت بینالملل وزارت خارجه. آقای احمدینژاد صراحتا به آقای متکی گفته بود:«عراقچی را کنار بگذار!»
مهرماه 1386 بود که آقای متکی احضارم کرد و به شرحی که پیش از این گفته شد، پیشنهاد سفارت در توکیو را داد. از اتاق ایشان که بیرون آمدم احساس خوبی نداشتم. مثل بازیکنی که وسط بازی مربی او را بیدلیل یا به اشتباه از زمین بیرون میکشد. از آقای متکی به خاطر اینکه به جای عزل کردن، رئیسجمهور را راضی کرده بود که مرا به ماموریتی که مناسب و مطلوب میدانست، بفرستد، قدردان بودم و میدانستم که نیت خیر دارد؛ اما نسبت به ژاپن در آن لحظات احساس خوبی نداشتم. در طول حضور در سمت معاونت بینالملل، سه بار به ژاپن رفته و اتفاقا دیدارهای خوبی هم داشتم، اما به خاطر سابقه قبلی سفارت اروپا، تصورم این بود که در قاره سبز موفقتر خواهم بود. بعدا فهمیدم که اشتباه میکردم. ژاپن به یکی از بهترین تجربیات زندگی کاری و حرفهایام تبدیل شد.