| کد مطلب: ۴۷۵۱

پیرمرد چشم ما بود

پیرمرد چشم ما بود

در میان همه خبرهای دردآور این روزها خبر پرکشیدن استاد عزیز دکتر سیدجواد طباطبایی تنها دیگر ترکی کوچک بر روانم نبود، بل تو گویی روانم را از هم گسیخت و ذهنم را کن

masoodi aref

عارف مسعودی

دکتری علوم سیاسی دانشگاه بهشتی

در میان همه خبرهای دردآور این روزها خبر پرکشیدن استاد عزیز دکتر سیدجواد طباطبایی تنها دیگر ترکی کوچک بر روانم نبود، بل تو گویی روانم را از هم گسیخت و ذهنم را کند کرد. ناخودآگاه از خود پرسیدم بعد از او چطور می‌شود به ایران اندیشید؟ در سال‌های 80 و 90 شمسی آن هنگام که تصمیم گرفته بود تا با همه بی‌مهری‌ها، هتک‌حرمت‌ها و مرارت‌های ریز و درشت و تنی رنجور در وطن بماند و تشنگانی چون من را از آن منبع لایزال دانش خود عاشقانه و بی هیچ چشمداشتی سیراب کند، اساسی‌ترین پرسشی که پیش‌روی نوآموزانی چون من نهاد، این بود که «چطور می‌شود ایرانی بود؟»، آنچه تا امروز من و بسیاری دیگر را به خود مشغول کرده است. اما شاید هیچ سخنی به اندازه این نقل از اشتفان كورنر که به مناسبتی درباره كانت گفته بود، حق‌مطلب را درباره اهمیت اندیشه و پروژه فکری سیدجواد طباطبایی ادا نکند: «نفوذ متفکری بزرگ را نه با عدد کسانی که تظاهر به پیروی از او می‌کنند می‌توان سنجید، نه با شمار افرادی که با جار و جنجال، بینش‌های او را می‌ستایند. باید با توجه به تعداد نظریات خاص او که از فرط مقبولیت دیگر حتی محتاج ذکر نام نیست، به مطلب نگریست.» آری سیدجواد طباطبایی و پروژه فکری‌اش به‌قول کورنر، آنچنان در میان اهل نظر ایرانی مقبول افتاد که در طول این سال‌ها در زمره مفروضات بسیاری از پژوهش‌های جدی درباره ایران و تاریخ تفکر پر فراز و نشیب‌اش قرار گرفت. او همچون همه «مستنبط‌الفن»‌های تاریخ نوری بر هزار توی تاریک ذهن جامعه خویش تاباند و جرثومه‌های زوال و انحطاط تفکر مردمانش را عیان کرد؛ گرچه آگاهی یافتن از تمام وجوه آن به‌تنهایی برایش ممکن و مقدور نبود اما مصالح و مقدمات نظری لازم را برای هر آن‌کس که درد وطن داشت، فراهم آورد. او به ما آموخت وطن فراتر از آنکه انجمنی خیالی در وعاء ذهن شهروندانش باشد، حیثیتی فلسفی و حقوقی است که دوام تاریخی آن بسته به مجاهدت‌های نظری و عملی فرزندان آن است. اما فراتر از همه، طباطبایی از سه منظر امکان اندیشیدن به پرسش «چگونه می‌توان ایرانی بود؟» را برای ما فراهم آورد؛ نخست از منظر ضرورت تأمل نقادانه در سنت و اینکه بدون سنت نمی‌توان اندیشید. تلاش طباطبایی برای مواجهه عالمانه و نقادانه با سنت یادآور این سخن ریکور درباره سنت است که «سنت هرگز به‌مثابه یک مخزن ایستا از گذشته نیست که به صورتی محافظه‌کارانه دست‌به‌دست می‌شود، بلکه درواقع تنش زنده‌ای میان نوآوری و رسوب‌گذاری و ته‌نشینی است؛ تنشی میان قدیم و جدید، تنشی میان تفاسیر پیشرو و تفاسیر محافظه‌کار». وجه دیگر هشدار او درباره خطر تاریخی ایدئولوژیک شدن سنت و برآمدن رجاله‌های دگم‌اندیشی و دیگرستیزی است که یک‌تنه توانایی نابودی تمام توش و توان تاریخی عقل ایرانی را خواهند داشت. درنهایت تاکید بر گشودن راهی از میانه ظرفیت‌های عقلایی سنت برای وضع شرایطی که امکان اندیشیدن حقوقی به رابطه میان اجزا و کل وجود داشته باشد آنچه در « تأملی درباره ایران»، چنین درباره آن می‌گوید: «در ایران، به عنوان ممالک محروسه، مرکز (کل) نباید در تضاد با مردمانِ پیرامون ـ جزء و فرهنگ‌های محلی ـ جزء فهمیده شود و اینان نیز نباید خود را به‌عنوان اموری عام و بنابراین گریز از مرکز تعریف کنند. مردمانِ پیرامون و فرهنگ‌های محلی باید بتوانند در نسبتی با مرکز، خود را از جزئی به عام ارتقا دهند، آنچه پیرامونی و محلی است، جزئی از کلّ است، این جزءها را باید در درون کلّ و به‌عنوان جزئی از کلّ نگاه داشت.»
در آخر سخنم را به‌عنوان وداعی با او و با به عاریت گرفتن سخنی از برنارد قدیس که در ستایش مرجعیت گذشتگان گفته است، به پایان می‌برم و برآنم که نسبت ما با میراث فکری طباطبایی به‌مثل کوته‌مردانی است که بر شانه‌های غول‌هایی (متقدمان) نشسته‌ایم آنگونه که می‌توانیم چیزهایی بیش از آنها ببینیم، اما این فضیلت ما نه به مدد خردمندتر بودن یا قامت بلندمان است، بلکه آن را مدیون پیکر تنومند و سترگ آن غولانیم. روحش شاد و راهش پر رهرو.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی