| کد مطلب: ۳۲۱۹

مدرنیته؛ تداوم سنت یا گسست از آن؟

مدرنیته؛ تداوم سنت یا گسست از آن؟

«معرفی کتاب «مدرنیته مشروع است

معرفی کتاب «مدرنیته مشروع است»

صورت‌مسئله نسبت جهان‌سنت و جهان‌متجدد (مدرن) ازجمله بنیادی‌ترین پرسش‌های یک سده اخیر در ایران بوده است و بسیاری همچنان توضیح منطق حاکم بر شکاف این دو عالم را گویاترین توضیح برای فهم هستی فردی و جمعی ایرانیان می‌دانند. طبق این توضیح آنگاه که ایرانیان از اوایل دوره قاجار به‌خصوص پس از شکست‌های حقارت‌بار برابر روس‌ها، به آگاهی از وضعیت نابرابر خود در برابر یک «دیگری متفاوت» به‌نام «غرب» نائل آمدند، این پرسش در ذهنیت جمعی این قوم جوانه زد که «ما» به‌راستی کیستیم و چیستیم؟ از این منظر، فهم این «مای ایرانی» خود منوط است به درک نسبت ما با «دیگری غرب» و ما خود را در آن آیینه است که بازمی‌یابیم و بازمی‌شناسیم. بر همین منوال«غرب‌شناسی»، ولو بدون برخورداری از دانش مکفی و روش مقنع، به یکی از دلمشغولی‌های عمده اندیشمندان ایران‌زمین بدل شده است و هر کسی می‌کوشد به‌قدر وسع، بنا به پرسش‌های کلیدی خویش، با ملاحظه اقتضائات روزگار پاسخی به چیستی غرب و چگونگی برپایی تمدنی که در دامنگیرترین نام‌گذاری، آن را «مدرنیته» نامیده‌اند، بیابد.
ازجمله پیش‌فرض‌های رایج، ولو ناگفته در میان ایرانیان در بررسی نسبت سنت و مدرنیته، یکی نیز این است که میان این دو جهان، گسستی مطلق در کار است و اگر هم نسبتی و ربطی میان‌شان بتوان برقرار کرد، کمتر از آن اهمیت دارد که عمده پژوهش‌های ما مصروف آن شود. اینک اما نیک می‌دانیم که این مناظره در خود جهان مدرن، سابقه‌ای درخور دارد و برخی متفکران مهم از همان آغاز در گسست مطلق این دو عالم تردید داشتند. فراموش نکنیم که در نظر بسیاری از متفکران، رنسانس اروپا، در عین حال که گسست از اروپای قرون وسطی بود، بازگشتی به سنت هلنی و احیای یونان باستان را نیز در نطفه‌نهان داشت، بنابراین چه‌بسا بتوان به این معنا، اصالت جهان‌مدرن را نیز به دیده‌شک نگریست. در ایران نیز چنین نکاتی البته در دو دهه اخیر بیش‌ازپیش مورد توجه قرار گرفته است و برای نمونه سیدجواد طباطبایی در سال ۱۳۸۲ و در کتاب «جدال قدیم و جدید» با دو سرفصل «تداوم» و «گسست»، درصدد توضیح نسبت سنت و تجدد برآمد و این دو منطق را به‌این‌نحو ایضاح کرد: «هواداران نظریه تداوم برآن هستند که نسبت میان قدما و متأخرین، نسبت تداوم است. به‌این‌معنا که اندیشه سنتی در تحول خود در گذر تاریخ بی‌آنکه در مبانی آن دگرگونی بنیادین صورت گرفته باشد، صورت دیگری از اندیشه را به‌خود گرفته است. برعکس هواداران نظریه گسست کوشیده‌اند منطق گسست بنیادینی را که با آغاز دوران جدید در مبانی اندیشه سنتی و اندیشه جدید صورت گرفته است، توضیح دهند.»
در غرب کسانی چون کارل اشمیت، کارل لوویت، جورجو آگامبن، ولفهارت پاننبرگ، اریک فوگلین و مایکل گیلسپی ازجمله متفکران قائل‌به‌قول «تداوم» هستند و در برابر کسانی چون لئو اشتراوس و هانس بلومنبرگ را می‌توان ازجمله طرفداران قول «گسست» دانست. اینک کتاب «مدرنیته مشروع است»، به‌قلم مسعود آذرفام در پاسخ به همین پرسش و مناظره نوشته شده است تا با بیانی کوتاه و گویا، شرحی از مناظره سه‌نفر از مهم‌ترین این متفکران، اشمیت و لوویت دریک‌طرف و بلومنبرگ درطرف‌دیگر، حول «مشروعیت عصر جدید» به‌دست دهد. از نظر اشمیت اکثر مفاهیم حاکمیت مدرن، رونوشت‌های سکولار، مفاهیم الاهیاتی قرون‌وسطی هستند (نظیر نسبت حاکمیت مطلقه مدرن با حاکمیت مطلقه الاهی یا نسبت وضعیت استثنایی و معجزه) و آرای لوویت را نیز می‌توان در تکمیل سخن اشمیت مدنظر قرار داد، زیرا او نیز بر خاستگاه‌های دینی مفاهیم عصر مدرن (نظیر نسبت ایده ترقی در عصر مدرن و ایده نجات در تاریخ مسیحیت) تاکید می‌ورزد. بلومنبرگ اما در برابر نگرش ذات‌گرایانه این دو، با تأسی به «تفکر تاریخی» بر آن است که مولفه‌های مندرج در عصر مدرن، وام‌دار مولفه‌های الاهیاتی قرون‌وسطی نیست و جملگی از‌آن خودش هستند زیرا در بنیاد بحث، «عصر جدید در پاسخ به پرسش‌هایی سربرآورد که دیگر با مبانی قرون‌وسطایی پاسخ‌پذیر نبودند. این امر در باب خود مسیحیت نیز صدق می‌کند. مسیحیت نیز در قالب تاریخی‌اش اساساً در پاسخ به مسائلی ظهور کرد که در دوره هلنیستی طرح شده بودند.» بنابراین اگر اسطوره، پاسخی به مطلق‌العنانی واقعیت است و آدمی می‌کوشد با توسل به اسطوره‌ها، تهدیدهای حیات را بکاهد، در ساحت بعدی، آنچه هستی بشر را تهدید می‌کند، مطلق‌العنانی الاهیاتی است که در قرون‌وسطی نمودار می‌شود و بشر در مدرنیته به‌مثابه «صحنه ابراز وجود آدمی» پاسخی برای آن تمهید می‌کند.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی