| کد مطلب: ۹۵۴۶

سینمای ایران در ژانر فاجعه

همواره سخن بر سر این بوده که سینمای ایران کمتر سراغ «ژانر فاجعه» رفته و در این فضا فیلم ساخته است. فیلم‌های محدودی مثل «بیدار شو آرزو»، اثر کیانوش عیاری که به ز

همواره سخن بر سر این بوده که سینمای ایران کمتر سراغ «ژانر فاجعه» رفته و در این فضا فیلم ساخته است. فیلم‌های محدودی مثل «بیدار شو آرزو»، اثر کیانوش عیاری که به زلزله بم پرداخته بود یا مثلاً «چهارراه استانبول»، به کارگردانی مصطفی کیایی که قصه‌اش به فروپاشی ساختمان پلاسکو گره می‌خورد یا فیلم «درخت گردو»، اثر محمدحسین مهدویان که به حمله شیمیایی سردشت می‌پرداخت را می‌توان کم‌وبیش در ذیل ژانر فاجعه در سینمای ایران قرار داد که البته همه مولفه‌ها و عناصر این ژانر را هم ندارد. کافی‌است همین چند سال اخیر را لحاظ کنید، آنگاه در ذهن خود به مرور حوادث و بلایای طبیعی، اجتماعی و انسانی بپردازید؛ متوجه خواهید شد که در این مرور ذهنی از سیل، زلزله، بحران آب، آلودگی هوا و ریزگردها گرفته تا انفجار، آتش‌سوزی، سقوط هواپیما، بهمن، آمار بالای تصادفات جاده‌ای و مرگ‌ومیر ناشی از بحران کرونا که شبیه به قتل‌عام می‌ماند، در این لیست ثبت خواهد شد. حالا به حافظه سینمایی خود مراجعه کنید و ببینید چند فیلم سینمایی را به یاد می‌آورید که به این بحران‌ها، بلایا و فاجعه‌های طبیعی و اجتماعی پرداخته باشد؟ پاسخ روشن است؛ کم. خیلی کم. اینکه چرا سینمای ایران در ژانر فاجعه، کارنامه پرباری ندارد و دلایل آن چیست، مقوله مستقلی است که باید در جای خود مورد بررسی قرار بگیرد اما واقعیت این است که اکنون خود سینمای ایران در حال تبدیل‌شدن به ژانر فاجعه است. گویی فاجعه در دل قصه‌ها و فیلم‌های ایرانی، موجودیت خود سینما را در برگرفته و در حال اضمحلال آن است. بحران کرونا علاوه بر اینکه گیشه سینما را در برگرفت و بحران مخاطب را مضاعف کرد؛ جان بسیاری از سینماگران را هم گرفت و به سرمایه‌های انسانی سینما لطمه زد. ازسوی‌دیگر التهابات سیاسی و اجتماعی، بازداشت و زندانی‌شدن یا ممنوع‌ازکار شدن برخی از بازیگران و کارگردان‌ها هم، خدشه دیگری بر بدنه نحیف سینمای ایران وارد کرد و برخی اتفاقات تلخ دیگر بعد از آن مثل خودکشی چند سینماگر -که مهمترین آن خودکشی کیومرث پوراحمد بود- جدا از اینکه شوک به جامعه وارد کرد، سینمای ایران را با فاجعه‌هایی از درون گره زد و موجب نگرانی آتیه آن و اصحاب‌اش شد. حالا به‌قتل‌رسیدن داریوش مهرجویی (یکی از بزرگترین کارگردان‌های ایرانی و فیلمسازی مولف) و همسرش (وحیده محمدی‌فر)، چنان هولناک است که هیچ فیلم سینمایی‌ای در ژانر فاجعه، نمی‌تواند قصه‌ای چنان دهشتناک و وحشت‌آفرین خلق کند. حالا فاجعه نه یک ژانر در سینمای ایران که یک واقعیت در سینمای ایران است. واقعیتی تلخ و گزنده که نه‌تنها تماشایی نیست که باید چاره‌ای اندیشید تا دامنه و عمق این فاجعه بیش‌ازاین دامنگیر سینمای ایران و سینماگران ایرانی نشود. اکنون این امنیت سینما و سینماگران ایرانی است که در معرض خطر قرار گرفته است و این دیگر ژانر فاجعه نیست، خود فاجعه است؛ فاجعه‌ای انسانی و اخلاقی که اگر تداوم یابد، چیزی از سینمای ایران باقی نمی‌ماند. سینمای نحیفی که حالا بر پیکر آن چاقو و خنجر هم می‌زنند و گلویش را می‌برند! سینمای ایران روز‌به‌روز دارد سرمایه‌های خود را از دست می‌دهد -چه سرمایه‌های هنری، چه سرمایه‌های انسانی‌اش را- و این یعنی روایت اوج فاجعه در سینمای ایران. مدیریت سینمایی کشور و متولیان و سیاست‌گذاران آن هم درگیر سیاست‌بازی‌های خود در عرصه سینما هستند و گویی دغدغه‌ای برای احیای این بیمار به‌کمارفته ندارند. فاجعه در سینما فقط فیلم‌هایی که یک پدیده هولناک طبیعی مثل سیل، زلزله، سقوط، جنگ و... را به تصویر می‌کشند، نیست؛ فاجعه در سینما یعنی سینماگرانش نه امنیت مالی و شغلی داشته باشند، نه امنیت جانی. فاجعه یعنی هر روز شاهد خبری تلخ و تکان‌دهنده از درون خود سینما و سینماگران باشیم. فقدان امنیت سینمایی می‌تواند به بحران بی‌اعتمادی اجتماعی در سطح جامعه هم دامن بزند، چنان‌که همین اتفاق شوم قتل مهرجویی و همسرش، منجر به یک ترومای جمعی در سطح جامعه شده و به امنیت روانی مردم لطمه زده است. قرار بود سینما همچون هنری آینه‌گون، فجایع اجتماعی را بازتاب و نسبت به تکرار آن هشدار بدهد اما حالا خود به بستری برای شکل‌گیری فاجعه تبدیل شده است. این تراژدی دیگر یک ژانر نیست، زنگ‌خطری است که اگر شنیده نشود، دیگر هیچ فیلمی روی پرده سینما دیده نخواهد شد.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی