| کد مطلب: ۵۰۴۰

فراموشی‏ این سرزمین را پوشانده

معصومه کیانی مستندساز بیست‌وپنجم اسفندماه یا روز اَردِ ماه سپندارمذ، روزی است که رنج ۳۰ساله فردوسی برای سرایش شاهنامه به سرانجام می‌رسد. آن هنگام که فردوسی از

فراموشی‏ این سرزمین را پوشانده

photo 2023 03 14 17 46 50

معصومه کیانی

مستندساز

بیست‌وپنجم اسفندماه یا روز اَردِ ماه سپندارمذ، روزی است که رنج 30ساله فردوسی برای سرایش شاهنامه به سرانجام می‌رسد. آن هنگام که فردوسی از کشته شدن اندوهناک یزدگرد سخن به میان می‌آورد، شاهنامه‌اش به آخرین بیت می‌رسد:
به پای آمد این قصه‌ یزدگرد/ به ماه سپندازمذ روز اَرد
ز هجرت شده پنج هشتاد بار/ به نام جهان داور کردگار
پس از آن است که فردوسی قلم را از جوهر پاک کرده و در قلمدانش می‌گذارد...
این لحظه تاریخی، پایان سرایش شاهنامه است و آغاز ماندگاری ایران و ایرانیان و به قول شاهنامه‌پژوهانی چون میرجلال‌الدین کزازی، آغاز ایران‌نو در پهنه تاریخ و جهان و شاید در جهان پندار. شاید هم به‌قول شاهرخ مسکوب که دقیق‌ترین نگاشته‌های حاصل از نگاهی امروزی به شاهنامه از آن اوست، این زمانی است که فردوسی سرودن خاطره جمعی ما را به سرانجام رساند؛ «تجربه دیرین و کهنسالی که در ضمیر ناآگاه مردمی همزیست، ریشه می‌دواند و چون نهری در اعماق روان است. به همین سبب ناپیدا، پخش و پراکنده و بی‌شکل است. فردوسی بخشی از این انبوه ناشناخته و بی‌صورت را برگزید و سازگار با روح زمانه، سامان‎پذیر و صورتمند کرد.»
اگرچه باید به یاد داشته باشیم که شاعر این خاطره جمعی ما در روزگاری به‌سر می‌برد که روح زمانه، بیداری ملی ایرانیان بود. از همین روست که شاهنامه، سرایش حماسه ایستادگی ایرانیان در برابر بحران‌های تاریخ است و تاریخی که در شاهنامه ذکرش می‌رود، دقیق‌تر از تاریخی است که تاریخ‌نویسان نوشته‌اند. تاریخی که آنها نوشته‌اند، زمان‌ها و مکان‌هایش پاره پاره‌اند؛ تاریخی است بی‌سامان.
اما مردمی که تاریخ‌شان خاطره‌ای جمعی است، آن هم خاطره‌ای که به صورت شعر درآمده، شعری که در پیکر تاریخی‌شان تنیده شده است، هر آن و لحظه امکان بیدار شدن گذشته خفته‌شان وجود دارد. چراکه این خاطره همان هویت ملی‌شان است، چراکه این گذشته به خواب می‌رود اما از بین نمی‌رود.
افسوس که در سینمای ما نمونه‌هایی اندک از چنین نگاهی به شاهنامه فردوسی وجود دارد. «دیباچه نوین شاهنامه»، فیلمنامه فیلم‌نشده‌ای که بهرام بیضایی آن را در سال 1365 نوشت، آغازش لحظه به خاك سپردن فردوسی است، لحظه‌ای که مردمان شهر بر گور او ایستاده‌اند و هر چه به گذشته‎شان باز می‌گردیم، پیدا و آشکار می‌شوند. پایان زندگی شاعر، همان آغاز ماندگاری خاطره جمعی ماست. به همین دلیل است که فردوسیِ «دیباچه نوین شاهنامه» می‌گوید: «هرگز مرگ را به گریه‌ای شاد نكردم. برخیز تا زندگی را زنده كنیم!»
همین‌جاست که بیضایی از نشانه‌هایی می‌گوید که باید دریابیم‌شان؛ آنجا که این دیالوگ فردوسی آمده است: «دیشب خواب دیدم در ویرانه‌ها گنجی است و زیر خاكستر، آتش بود... این چشم كیست نگران و آن انگشت كیست نمایان‌گر؟ این كله‌گوشه كدام پهلوان و آن تار موی كدام دلارام؟ دیدم همه نیاكان من‌اند.»
در مقابل این، از کسانی می‌گوید که بر تختِ بخت می‌نشستند ولی رخت بر تخته‌ی واپسین نهادند و سر به چهار خشت‌خام. آنها که نه از خشم یاد می‌آوردند، نه بر موری فرمان می‌رانند!
«سیاوش در تخت جمشید»، اثر دیگری است که کارگردانش موفق به ساخت آن می‌شود، کارگردانی که از نظر زمانی پیش‌تر از بیضایی بود و او هم ذهنیتی اسطوره باور داشته است. این فیلم خوانشی مدرن از شاهنامه فردوسی و تراژدی سیاوش است. فریدون رهنما در این فیلم شخصیت‌های اسطوره‌ای شاهنامه را جامه‌ای تازه می‌پوشد، آنها را به ویرانه‌های تخت جمشید می‌برد و با زبانی بدیع، روایت خودش را در ساختار مدرنش جای می‌دهد. همین موجب می‌شود که تماشاگر با درک زمان خودش آن را تماشا کند، اگرچه در مکانی‌ باستانی مثل تخت جمشید به‌سر ببرد.
فیلمی که هانری کربن درباره‌اش می‌گوید: «این فیلم 50سال بعد فهمیده می‌شود. فریدون رهنما توانسته بی‌درنگ و به صرافت طبع، همان بن‌مایه ارجمندی را بازیابد که فیلسوفان ایرانی همواره در پی آن بوده‌اند.»
رهنما آن روزها درباره فیلم‌اش می‌گفت: ویرانه تخت جمشید، ویرانه نیست. جایگاه تفکر است. تخت جمشید ممکن است شهری باشد ویران در هزار سال دیگر. یک پایتخت مثل پاریس، لندن، برلین یا نیویورک و این است آنچه مرا به ساختن فیلم واداشت.
حالا پس از گذشت این سال‌ها، این تاریخ و هویت تاریخی گمشده ما کجاست؟! چرا ما اینقدر با تاریخ و اسطوره‌های‌مان ناسازگار شده‌ایم؟! پس از گذشته این‌ همه سال، چه نگاهی به این حافظه‌ جمعی داشته‌ایم؟! آیا بر آن افزوده‌ایم، یا با فراموشی‌های مکرر از آن کاسته‌ و کاسته‌ایم؟!
حالا از پس این سال‌ها، ما مانده‌ایم و به قول رهنما در فیلم «پسر ایران از مادرش بی‌اطلاع است»، فراموشی‌ای که همه جای این سرزمین را پوشانده است. به‌راستی ایران کجاست؟ ایران چیست؟ حالا ما می‌مانیم و این مکالمه‌ میان گذشته و امروز و تاریخ و زندگی روزمره‌مان.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه بیست‌و‌چهار ساعت
پربازدیدترین
آخرین اخبار