| کد مطلب: ۴۸۸۸۹

حدیث بادفروشان/درباره سیدعباس صالحی که درنهایت تسلیم فشارها شد

سیدعباس صالحی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی بالاخره در برابر فشار تندروها تسلیم شد و نادره رضایی، معاون هنری خود را برکنار کرد.

حدیث بادفروشان/درباره سیدعباس صالحی که درنهایت تسلیم فشارها شد

سیدعباس صالحی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی بالاخره در برابر فشار تندروها تسلیم شد و نادره رضایی، معاون هنری خود را برکنار کرد. تندروها البته تنها نبودند، از همان ابتدا در درون خود وزارتخانه هم عده‌ای «مرد کاردیده» بیشتر از تندروهای خارج دولت همه هم و غم‌شان برکناری نادره رضایی بود. بنا به خیر عمومی بود، پیش‌تر و بسیار واجب‌تر از نادره رضایی دیگرانی در صف بودند که وزیر ارشاد بخواهد حکم برکناری‌شان بدهد. آنان‌که بودجه ناچیز فرهنگ را میان خودشان و موسسه‌های فرهنگی تازه‌تاسیس‌شان تقسیم می‌کنند. اما گویی خیر عمومی آخرین چیزیست که بین مردان سیاست مهم است. اگر بحث هنر در میان باشد که دیگر از اساس اهمیتی برای آنان ندارد.

در تمام این سال‌ها اصلاً کسی خاطرش نمی‌آید معاونت هنری گل کدام باغ بوده است. همیشه ایده ساری در تمام سیاستِ «مرد محافظه‌کارزده» این بوده است که نهاد تحویل‌گرفته را با همان شکل و شمایل به نفر بعدی بسپار. گویی نه خانی آمده و نه خانی رفته است. نادره رضایی چنین نبود. برای همین از مردم هیچ‌کس یادش نمی‌آید که معاون هنری پیش از او چه کسی بوده است یا اساساً معاون هنری کیست و نهاد تحت امرش چه کارهایی می‌تواند بکند.

نادره رضایی اما چنین نبود. زن جوان جسوری بود که آدم را هم به یاد زنان تیپیکال دولتی نمی‌انداخت. مراد از زنان تیپیکال زنانی بودند که به‌دلایل تاریخی و اجتماعی فقط به صرف اینکه در جمعی مردانه در مقامی دست‌چندمی پذیرفته شده بودند، خوشحال و ذوق‌زده بودند و سعی می‌کردند که پشت سر مردان، آرام و بی‌صدا حرکت کنند تا مبادا خاطر مرد سیاست آزرده شود که زنی جلوتر از ما حرکت کرده باشد.

رضایی اما پشت سر کسی حرکت نمی‌کرد. اگر عمده دیگر وزارتخانه در پی وفاق با مردان مسلط سیاسی بودند، نادره رضایی جور همه وفاق‌های ناکرده با مردم و هنرمندان را می‌کشید. پیشروتر از بقیه در تلاش بود تا مردمی را که با نهادهای رسمی قهر کرده‌اند آشتی دهد. برای همین موزه هنرهای معاصر را چنان رونقی بخشید که صف طویلش خبر رسانه‌ها شد. عوض وفاق با لایه‌های همیشگی قدرت تلاش داشت تا هنرمند ناراضی را به لطایف‌الحیلی سر ذوق آورد. در این میان هم از هنرمند تندی می‌شنید، هم از تندروها، ناسزا.

در این میان ایستادگی صالحی تا همین دیروز امیدی در دل زنده نگه می‌داشت. در تمام آن نقاطی که دست ناخورده هم باقی مانده بودند، یا آنجایی که روحیه محافظه‌کار استمرار وضعیت پیشین را رقم می‌زد، خود را با این گول می‌زدیم که صالحی مشغول بازی‌ای پیچیده است که آن طرف را کوتاه می‌آید تا این یک سویِ آوانگارد را دست نزند. ولی زهی خیال باطل. روزگار ما روزگار تکرار و تکرار شده است. ما خود سیزیف هستیم. سنگی را هر روز صبح با هزار بدبختی، خون دل و سختی به بالای کوه می‌بریم، تا می‌خواهیم نفسی تازه کنیم سنگ را از بالا به پایین قل می‌دهند و روز از نو روزی از نو.

این بار نوبت عباس صالحی بود تا سنگ ما مردم را از بالا به پایین قل دهد، تا همدلی با مردم و هنرمندان را به پای وفاق با لایه‌های صلب سیاست در ایران قربانی کند. وفاق هم عجب دستمالی شد در این میان. از این به‌بعد «باج» بخوانیمش لااقل به کلمات حرمت دادیم. حرمت رأی آنان را که با هزار تردید پای صندوق آمدند که نگاه نداشتیم، لااقل کلمات را به ابتذال نکشیم.

در این میان بیش از همه‌چیز در عجبم از عباس صالحی که به‌قول خودش و پزشکیان با هزار اکراه این مقام را قبول کرد. نمی‌دانم آن مرد مجلسی که هلهله‌کنان توئیت زد؛ وزیر با پیگیری ما مجلسی مردان معاونش را برکنار کرده چقدر راست گفته است که اگر کذب بود، حتماً وزیر واکنشی نشان می‌داد، ولی در هر صورت از عباس صالحی باید پرسید شما که به اجبار این مقام را قبول کردی، واهمه چه چیزی را داشتی؟ درنهایت باز می‌گشتی همان نقطه که با اکراه ترکش کردی. این اقدام صالحی خاطرم را سمت آن شعر معروف شاملو برد که در جایی از آن می‌گوید: «تو کز معامله جز باد دستگیرت نیست/ حدیث بادفروشان چه می‌کنی باور». به گمانم عباس صالحی معامله با باد کرد. شاید هم از ابتدا ما حدیث بادفروشان را باز باور کرده بودیم.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه بیست‌و‌چهار ساعت
پربازدیدترین
آخرین اخبار