| کد مطلب: ۴۱۵۲۰

گفتگو با رضا خندان، نویسنده درباره کشته شدن همسر سابقش در حمله اسرائیل به زندان اوین

جزئیات مرگ مهرانگیز

ساعت نزدیک ۱۲ ظهر بود و مهر‌انگیز در حال برگشتن به خانه بود که بمباران اوین آغاز می‌شود؛ خانه‌ای که در خیابان مجاور ضلع شرقی زندان اوین است و کوچه‌اش با دری که به در سالن ملاقات معروف است حدود ۱۵۰ متر فاصله دارد.

جزئیات مرگ مهرانگیز

 

مهرانگیز ایمن‌پور هنوز ۶۲ سالش را تمام نکرده بود که در حمله زندان اوین جانش را از دست داد. 

مهرانگیز سال‌ها در سبک‌های مختلفی نقاشی می‌کرد؛ از کلاسیک تا کولاژ و در تمام این سالها شاگردان زیادی را تربیت کرده بود. در صفحه فیس‌بوک او نمونه‌های بسیاری از کارهایش منتشر شده و ساعت‌ها در روز یا نقاشی می‌کرد تا به تدریس مشغول بود. اطرافیانش او را بسیار مهربان و فروتن و خودساخته‌ می‌شناختند.  

او و رضا خندان دو فرزند به نام آرش و بهار دارند که حالا بهار در کانادا زندگی می‌کند و آرش هنوز در ایران است.

روز دوم تیر، کمی از ساعت ۱۱ صبح گذشته بود که مهرانگیز برای انجام یک کار بانکی از خانه بیرون آمد؛ قرار بود دستمزد کارگری را که یک هفته قبل در خانه‌اش کار کرده بود، واریز کند. به او با پیامک اطلاع داده بود که «می‌خواهم دستمزدت را بریزم.» آن زن کارگر به مهر‌انگیز گفته بود که عجله نکند و نیازی نیست، اما این پاسخ را شنیده بود که «الان می‌خواهم از خانه بیرون بروم و برایت می‌ریزم.» و به همین قصد از خانه بیرون آمد، کارش را انجام داد و پول را واریز کرد. 

ساعت نزدیک 12 ظهر بود و مهر‌انگیز در حال برگشتن به خانه بود که بمباران اوین آغاز می‌شود؛ خانه‌ای که در خیابان مجاور ضلع شرقی زندان اوین است و کوچه‌اش با دری که به در سالن ملاقات معروف است حدود ۱۵۰ متر فاصله دارد. 

رضا خندان، نویسنده همسر سابق مهرانگیز می‌گوید هنوز نمی‌دانند که این اتفاق در کدام نقطه از این خیابان رخ داده اما می‌توان حدس زد نزدیک سالن ملاقات بوده است؛ چون ماشین‌هایی که بیرون پارک شده بودند از شدت موج انفجار و ضربه انفجار مچاله شده بودند: «وقتی این اتفاق رخ می‌دهد و می‌گویند اوین را زده‌اند، خواهر من با مهرانگیز تماس می‌گیرد و آنجا می‌رود که ببیند سالم است و برایش اتفاقی نیفتاده است، اما متوجه می‌شود که گوشی‌اش در دسترس نیست. او با من تماس گرفت و گفت این اتفاق افتاده و من به او گفتم در اخبار شنیدم در اصلی اوین را زدند. گفتند سردر اوین را زدند و در اصلی تا خانه مهرانگیز فاصله زیادی دارد و چیزی نیست. اما نمی‌دانستم در داخل خیابان و در سالن ملاقات را هم زده است.»

خندان خودش با مهرانگیز تماس می‌گیرد، اما همچنان در دسترس نبود. در تماس تلفنی با پسرش هم متوجه می‌شود او هم تلاش کرده با مادرش تماس بگیرد اما موفق نشده و  در حال رفتن برای پیدا کردن مادرش است:« نیم ساعت بعد من تماس گرفتم و گفت هر جا را می‌گردند پیدایش نمی‌کنند. خیابان و کوچه را نیروهای امنیتی و انتظامی بعد از انفجار بسته بودند و آنها را راه نمی‌دادند که به داخل کوچه مهرانگیز بروند و ببینند چه شده. با اصرار و التماس به خانم پسرم اجازه می‌دهند که برود و بییند. او داخل خانه می‌رود و می‌بیند در آپارتمان از شدت انفجار باز شده است. شیشه‌های پاسیو خانه هم شکسته و ریخته بود. جستجو برای پیدا کردنش شروع شد و فکر می‌کردیم زخمی است و شاید به بیمارستان برده شده است. به بیمارستان‌های متعددی رفتیم  که چندین نفر مثل ما سراغ زخمی‌ها و اعضای خانواده‌شان را جلوی بیمارستان می‌گرفتند اما پاسخ‌های درستی داده نمی‌شد.»

خانواده مهرانگیز تمام روز دوشنبه را در بیمارستان‌ها به دنبال او می‌گردند؛ جست‌وجویی بی‌نتیجه. سه‌شنبه صبح چندتن از اعضای خانواده او به پزشکی قانونی کهریزک رفتند تا شاید نشانی از او پیدا کنند. 

خندان تعریف می‌کند که «از ۱۱ صبح تا ۴ و نیم بعدازظهر آنجا چندین نفر معطل شدند و بارها نوبتی در صف قرار گرفتند تا بتوانند ببینند آیا مهرانگیز هست یا نه. ابتدا لیستی دادند که اسم مهرانگیز در آن لیست نبوده است. پس از آن لیست، در صفی ایستادند که بروند و یک سری عکس ببینند. در آن عکس‌ها مهرانگیز را شناسایی کردند. عکس از صورتش بود و یک عکس قدی به حالت درازکش هم بوده که شناسایی کردند. چون کارت ملی همراهش بوده خودشان اسمش را از قبل نوشته بودند. اما برای اطمینان به این صورت عمل کردند و مشخص شد که متاسفانه کشته شده است. الان هم پیکر او آنجاست. به ما گفتند شلوغ است و باید صبر بکنیم تا بتوانیم تحویل بگیریم و ما هم برای دفن به دنبال جا می‌گردیم.»

حالا  پیکر مهرانگیز 62 ساله در کهریزک است و اعضای خانواده‌اش تمایلی ندارند که در قطعه 42 دفن شود. خندان می‌گوید قصد داریم او را جای دیگری ببریم و اعلام کردیم می‌خواهیم جای دیگری ببریم و نمی‌خواهیم آنجا دفن شود.

خندان می‌گوید:« خواهرم و خواهرزاده‌ام عکس‌ها را دیده بودند و گفتند آنچه در عکس مشخص بود کاملا صحبح و سالم بود و بر همین اساس ما فکر کردیم موج انفجار باعث شده و آوار و ترکش نبوده است. اینکه به طور واقعی چه رخ داده را مطمئن نیستیم مگر اینکه گزارش پزشکی قانونی بیاید. هنوز گزارش پزشکی قانونی را به ما ندادند. انقدر شلوغ بود که به ما پاسخ نمی‌دادند. یک نفر در اتاقی نشسته بود و سرش بسیار شلوغ بوده و عکس‌ها را دانه دانه به مراجعه‌کنندگان نشان می‌داده است. آدم‌های زیادی در صف ایستاده بودند و هر کدام این حدود ۳۰ عکس را می‌دیدند و می‌رفتند و نفر بعدی می‌آمد.»

همسر سابق مهرانگیز‌آخرین بار 10 روز پیش از مرگش با او صحبت کرده بود؛ حرف‌هایی عادی و روزمره که هنوز بوی مرگ و جنگ نمی‌داد. خندان می‌گوید مهرانگیز از مرگ نمی‌ترسید: «چند روز قبلش که گفتند تهران را خالی کنید همراه با پسرم سه چهار روز به جای دیگری رفته بودند و جمعه شب برگشتند. جمعه شب گفتند سر و صدا خوابیده و برگشتند که دوشنبه این اتفاق افتاد. او آدم ترسویی نبود. دوران جنگ عراق هم که بمباران می‌شد هیچکدام اینطوری نبودیم که بدوییم و به زیرزمین برویم. آدم نگران و ترسویی نبود.»

 

 

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه جامعه
پربازدیدترین
آخرین اخبار