فروغ؛ معاصرترین شاعر
فروغ مهجور ماند اما امروز معاصر ماست
فروغ مهجور ماند اما امروز معاصر ماست
داریوش شایگان در کتاب «پنج اقلیم حضور» سخنی از همسر نیکوس کازانتزاکیس نویسنده، شهیر یونانی نقل میکند هنگامی که او در ایران مهمان شایگان بوده است و در سفر به شیراز و پس از بازدید از مقبره حافظ و سعدی، با تاثیر و شیفتگی خطاب به او میگوید: «من در هیچ کجای دنیا ندیدهام که مزار و مقبره یک شاعر بزرگ، زیارتگاه مردم باشد! شاید شما تنها ملتی باشید که با شاعرانشان چنین ارتباط معنوی عمیقی دارید و چنان ارجی برایشان قائلید که حضوری مداوم در زندگی شما دارند.» شایگان در کنار همین نقل قول و کمی پیشتر البته اشاره میکند به این واقعیت که بهندرت دیده است فردی فرانسوی یا انگلیسی، اشعار راسین، ویکتور هوگو، بودلر، شکسپیر، میلتون و بایرون را از بر بخواند. آنچه اما در کنار این تأمل بر سخن زن یونانی را ضرورتی دوچندان میبخشد این است که ازقضا، اگرچه یونان را مهد فلسفه نامیدهاند، اما غور در تاریخ پیشاسقراطی یونان باستان بهخصوص التفات به ارج و قربی که شاعران یونانی چون هومر و هسیود نزد مردمان این دیار داشتند، نشان میدهد که یونانیان خود از شاعرپرستترین مردمان جهان بودهاند و قبل از آنکه فلاسفه خود را آموزگاران قوم بپندارند،
این شاعران بودند که نزد مردم حافظان حقیقت و به تعبیر مارتا نوسباوم، «اندیشمندان اصلی اخلاقی و آموزگاران یونان» پنداشته میشدند. افلاطون بیدلیل نبود که با شاعران میانه خوشی نداشت زیرا او آنها را همکاران خود در کشف حقیقت نمیدید، بلکه دریافته بود آنان مبدعان چیزی هستند که شاید بتوان آن را «حقیقت دیگر» نامید. هسیود سروده بود: «مـا دروغها میدانیم که راسـت و اصیـل مینمایند، امـا حقیقت را توانیم سـرود، هرآینـه کـه خـود بخواهیم.» به بیانی دیگر، مرز متمایزکننده حقیقت و دروغ و درست و غلط، آنگونه که بعدتر در فلسفه و منطق، تبیین و توجیه شد، در آن سنت شاعرانه محل تردید بود بنابراین شاعرانگی نه تقریر حقیقت مکشوفه که ابداع حقیقت بر بنیاد تخیل خلاق و اراده معطوف به تفسیر خودبنیاد و انسانی هستی است.
اگر از این منظر به تجربه شعر فروغ فرخزاد در ایران نگریسته شود، او شاعرترین شاعر معاصر ایران است و افزودن لغت «معاصر» بر پایان این عنوان نهتنها از منزلت او نمیکاهد، بلکه بر شأن او نیز میافزاید زیرا شاعر کسی است که از «حقیقت دیگر» رونمایی میکند و این حقیقت دیگر در کلام دیگران یا مفقود است یا مطرود و بعدتر در زمانی دیگر و آنگاه که از زیر آوار هزاران هزار کلام کهنه، مردمان دریابند که آن حقیقت ادعایی که روزگاری چون برگ زر، خریدار آن بودهاند، گمانهای بیش نبوده است، معاصریت شاعر بیشازپیش خود را عیان میکند و نشان میدهد که چگونه میتوان در حال زیست و در اینک سرود و حتی دیده شد و بر صدر نشست، اما معاصر نبود و نه همگام با بطن تحولی واقعی و رو به آتیه در انسان و جهان که رو به سوی عقب داشت و با واپسنگری، ظلمات آفرید.
اینک کافیاست مروری کوتاه کرد بر همه آن نامهای بزرگی که آنها را بزرگان شعر قرن حاضر دانستهاند و کارمایه آنها را با آنچه فروغ نوشت، مقایسه کرد. اکثر آن نامهای بزرگ، البته سخنسرایانی کلان بودند و نمیتوان ترکیب تخیل و تعقل، شور و شعور، احساس و عاطفه را در آنچه مرقوم کردند، نادیده گرفت. حتی بسیاری سخنان نیکو و بدیع در شعرشان یافت میشود که انکار آن جز کمخردی چیزی نیست. آنگاه اما که پای سخن متفاوت به میان میآید، جلوه کلام آنها در مقایسه با درخشش شعر بیبدیل و ممتاز فروغ، کمسوتر است. بیسو البته نیستند و نوری نیز در میان مینهند، اما چونان فروغ چنین بیمحابا و صریح، سخنگوی امر نویی که حال و از پس گذاری دشوار از «انقلاب اقیانوس» و «انفجار کوه» آفتابی شده است، نبودند و بیش از آنکه جهدشان بر این باشد، بیشتر در پی بازآفرینی آن انگارههای نامعاصر اما رایج زمانه و تقلید طرحهای فلسفی واپسگرا و تکرار بومیشده ایدئولوژیهای بیآتیهای بودند که ورد زبان چریک ـ روشنفکرانی بود که اینک و از پس فروخفتن گردو غبارها، روشن شده است که نسبتی سازنده با انسان و جهان نداشتند و از مشرق موعود آنها، نوری طلوع نکرد و نخواهد کرد.
یگانگی فروغ اینجا نیز رشکبرانگیز است؛ شاعری مدرن که شهر و تمدن، زن و سازندگی و «ازدحام کوچه خوشبخت» را درمییابد، فردیت و آزادی، خودبودگی و خودبنیادی را میجوشد، از اینکه «چراغهای رابطه تاریکند» دلنگران است و میپرسد: «وقتی در آسمان، دروغ وزیدن میگیرد/ دیگر چگونه میشود به سورههای رسولان سرشکسته پناه آورد؟» سخن فروغ، البته در آن زمان ناشنیده ماند، اینک اما این سخن را بسیارانی بر زبان دارند: «از آینه بپرس/ نام نجاتدهندهات را». پس شاید درستتر آن باشد که گفت: «باید بچشد عذاب تنهایی را/ زنی که ز عصر خود فراتر باشد.»