بهار مردم در زمستان اروپا
نگاهی به کتاب «انقلابهای ۱۸۴۸»
نگاهی به کتاب «انقلابهای 1848»
از پس انقلاب فرانسه در سال 1789، جهان بهخصوص اروپا چهره جدیدی به خود گرفت. زمانی لویی چهاردهم خود را مرکز عالم میپنداشت و گفته بود، «دولت یعنی من» اما با فروپاشی نظام سلطنتی، برای نخستینبار سخن از «حاکمیت ملی» و تفویض آن از ملت به دولت به میان آمد تا بنیاد ایدهآل ملت ـ دولت، آنگونه که نخستینبار از پس قرارداد وستفالی در سال 1648، مورد امعان نظر قرار گرفته بود، تبلوری عینی پیدا کند. این انقلاب را برخی فوران قیام بورژوازی علیه فئودالیسم نیز دانستهاند و تردیدی نیست که «اعلامیه حقوق بشر و شهروند» نیز نوید دنیایی برابرتر میان انسانهای آزاد را وعده میداد و در آن نشانی از بسیاری تبعیضهای بنیادین سیاسی، مذهبی، اقتصادی و فرهنگی مشروعیتیافته در عصر فئودالیسم و حتی در دوره سلطنتهای مطلقه نبود. در اندیشههایی که بهدست متفکران «عصر روشنگری» در میان عامه مردم رواج یافت، سویههایی عیان در دفاع از خردگرایی و خودآیینی، خرافهستیزی و مداراجویی وجود داشت و همه اینها در کنار هم، این گمان را در اذهان پدید آورده بود که جهانینو در حال ساختهشدن است. در این گمان اما از پس «عصر ترور و وحشت» ژاکوبنها و در پی خلأ قدرت منتج به بیثباتی و ناامنی، تردیدهایی گسترده سر بر آورد و درنهایت آنگاه که ناپلئون بناپارت و بناپارتیسم به قدرت برتر بدل شد، برخی فاتحه آن انقلاب و شعارهایش را نیز خواندند. ناپلئون البته در آغاز آواز خود، پردههایی بالا برگزید و برخی از آنها را نیز سرمستانه خواند، چنانکه چهبسا اگر بر تمام آمال او جامهعمل پوشانده میشد، امروز جهانیدیگر پیشروی ما بود. فرجام فعالیتهای نظامی کشورگشایانه او اما به سد ائتلاف آهنین قدرتهای بزرگ اروپایی، انگلیس و روسیه، پروس و اتریش خورد و شد آنچه همه میدانند. از پس شکست ناپلئون، گارد قدیم و جناحهای محافظهکار و نیروهای سلطنتطلب اروپا نفسی به آسودگی کشیدند و نظمی بینالمللی را برساختند که امروزه از آن به «کنسرت اروپا» یاد میشود و متضمن همکاری متقابل قدرتهای بزرگ اروپایی برای برقراری صلح در میان خود و حفظ سلطنتهای داخلی بود. وقتی خاندان بوربونها در خود فرانسه نیز بهقدرت بازگشتند، بر عدهای مسجل شد که انقلابیگری و شکافتن سقف عالم، سودایی بود زودگذر و خوابی بود بدون تعبیر.
انقلاب های 1848: آغازی دوباره
برگ های کتاب تاریخ اما در سال 1848 بار دیگر ورقی سهمگین خورد و اندیشه انقلاب را به کانون بسیج تودهای مردم علیه سلطنتهای دیرپای اروپایی بدل کرد. در اینجا نیز این فرانسویان بودند که علم انقلاب را بر فراز آوردند و بعدتر در سلسله قیامهایی که در آلمان، مجارستان، ایتالیا و اتریش نیز شعلههای آن افروخته شد و از آن به «بهار مردم» یاد میشود، تودههای تهیدست و اقشاری از طبقات متوسط عزم سرنگونی سلطنت را کردند. پیتر جونز، مورخ شهیر در کتاب «انقلابهای 1848» که در مجموعه «کارگاه تاریخ» نشر «نی» منتشر شده است، شرحی مختصر و مفید از زمینه، تحولات موثر و وقایع انقلابی به دست داده و میکوشد گزارشی دقیق از نزاع انقلاب و ضدانقلاب در بستر تاریخ اروپای قرن نوزدهم برای خواننده فراهم آورد. انقلابهای 1848 دو وجه عمده داشت؛ نخست، دامنه وسیعی را در بر میگرفت و جدا از آنکه از جنوب اروپا در سیسیل ایتالیا تا شمال اروپا، از برلین تا دانمارک را به خیزش فراخواند و شرق و غرب اروپا را درنوردید، تاثیرات آن، حتی در برزیل و کلمبیا نیز احساس شد و گفته میشود در این انقلاب بیش از 50کشور درگیر شدند. دوم، آغاز تمام این انقلابها ظفرمندانه بود و اگر طیطریق انقلابیون نیز چنان گامهایی که در آغاز برداشته شده بود، محکم و برقآسا تداوم مییافت، چهبسا نه از تاک سلطنت نشان میماند، نه از تاکنشان پادشاه. کانونهای اصلی انقلاب، البته فرانسه و اتریش بودند و عموم خواستههای انقلابیون را میتوان در برقراری استقلال و اتحاد ملی، تاسیس حکومت مشروطه و برچیده شدن نظام اربابورعیتی دانست. انقلابیون فرانسه که در آغاز منتقد جدی سیاستهای فرانسوا گیزو، نخستوزیر محافظهکار لوئی فیلیپ بودند، بعدتر حتی به برکناری دیرهنگام او نیز رضایت ندادند و کار چنان پیش رفت که ظرف چهار روز (20فوریه تا 24 فوریه) لوئی فیلیپ خود ناچار شد از سلطنت کناره بگیرد. در اتریش نیز مترنیخ که از معماران عمده کنسرت اروپا بود، ناچار به استعفا شد.
عوامل موثر بر انقلاب 1848
جونز عوامل موثر بر وقوع انقلابهای 1848 را در سه عامل عمده میبیند؛ اول، توسعه صنعتی ـ شهری در اروپا بهخصوص در بریتانیا، بلژیک، فرانسه و آلمان که زاییده انقلاب صنعتی بود. دوم، رشد جمعیت در روستاها و هجوم آتی روستانشینان به شهر که به مرگومیر و بیماریها نیز دامن زد. سوم، قدرتیابی نیروهای سیاسی نوجو که مولود انقلاب فرانسه بودند. این تحولات سهگانه بر سه گروه کارگران، طبقه متوسط و روستانشینان بیبضاعت آثار متفاوتی بر جا برگذاشت. با این همه این نکته مهم را نباید فراموش کرد که سطح صنعتیشدن از قضا در بریتانیا و بلژیک بسیار عمیقتر از فرانسه و آلمان بود، اما در این وهله حساس تاریخی نیز، بریتانیا رنگ «انقلاب» بهمعنای تغییر خشونتبار حاکمان را به خود ندید و جونز این نکته را دلیلی میانگارد مبنی بر اینکه شاید نتوان «پیوند مستقیمی میان رشد صنعت و افلاس طبقه کارگر، سپس اعتراض و انقلاب برقرار کرد» اما این را نیز نمیتوان انکار کرد که انقلابهای 1848 «طبقات کارگر را سخت درگیر مسائل سیاسی کرد.» در کنار این، نقش طبقه متوسط را نیز نباید بهطور یکنواخت و بدون اعتنا به تمایزهای درونی این طبقه در نظر گرفت. طبقه متوسط اروپا در گزارش جونز به سهدسته عمده تقسیم میشد؛ طبقه متوسط فرادست شامل بانکداران، بازرگانان، مقامات بلندپایه و کارخانهداران که آنها را «بورژوازی بزرگ» مینامیدند. روابط این گروه در سالهای منتهی به انقلاب اندکی با حکومت شکرآب شده بود، اما در عمل این گروه نهتنها ضدیت آشکاری با نظم مستقر نداشتند، بلکه در بسیاری از مزایای اعیان و اشراف نیز خود را دخیل میدانستند و برهمخوردن بساط کهنه را به زیان خود میپنداشتند. ازهمینرو بود که برخی مورخان مارکسیست، انقلاب 1830 را که به سلطنت اورلئانها منجر شد، «سلطنت بورژوایی» مینامیدند. در رده دوم، اما صاحبان حرف تخصصی بودند؛ کسانی چون وکلا، اطبا، معماران، استادان دانشگاه، روزنامهنگاران و کارمندان. برخی تحلیلها در تقابل با تحلیل قبلی، انقلاب 1830 را «موید پیروزی وکلا، کارمندان دستگاه اداری و صاحبمنصبان سابقاً بناپارتیست» قلمداد میکردند و بر این عقیده پای میفشردند که آن انقلاب، تحولی در سطح مدیران اداری بود و راه را برای بازگشت صاحبمنصبان دوره ناپلئون که پس از تحولات 1815 از دستگاه اجرایی کنار رفته بودند، گشود. جونز معتقد است، در این بخش از طبقه متوسط گرایشهای حکومتستیز اما اصلاحطلبانه وجود داشته و ازقضا در اینجا نیز تجربه بریتانیا و بلژیک در اعطای امتیازهای بههنگام و متناسب به این طبقه نظیر حقرأی در بلژیک و فسخ قوانین غلات در بریتانیا، چونان «آبی بر آتش خشم آنان» عمل کرده است، حالآنکه در کشورهای درگیر انقلاب 1848 چنین تدابیر و مصلحتاندیشیهای سیاسی و حکومتی یا مفقود است یا محدود. درنهایت بخش سوم طبقهمتوسط موسوم به «خرده بورژوازی» دکانداران و تاجران خردهپا، کارمندان دونپایه و آموزگاران مدارس ابتدایی را شامل میشد که از نظر وضعیت اقتصادی قرابتهایی فراوان با طبقه کارگر داشتند و درعینحال از نظر سیاسی خواستههای لایههای فوقانی خود در طبقه متوسط را نیز در سر میپروراندند و این شرایط ساختاری، آنها را مستعد مداخله فعالانه در انقلاب کرد؛ انقلابی که اگرچه بعد از مدتی به دلیل فروخفتن شور انقلابی و ایجاد اختلافنظر میان طیفهای انقلابی، به ضدانقلاب باخت و در بعد سیاست داخلی عموم کشورها تاثیرات اندکی برجای گذاشت، اما نمیتوان در هیچ بررسی تاریخیای از اروپا و جهان نو، از آثار اجتماعی آن بهآسانی گذشت.