جهان گرد است و بیبنیـاد
در نقد تحلیلهای فرافوتبالی از فوتبال
در نقد تحلیلهای فرافوتبالی از فوتبال
برخی معتقدند ورزش و پرطرفدارترین ورزش جهان، فوتبال، امروزه بهخصوص در روزهای اخیر که جامجهانی 2022 در قطر در حال برگزاری است، از صورت یک بازی صرف بیرون آمده و تبدیل به پدیداری چندوجهی شده است: آمیزهای از صنعت، ورزش، رسانه و نهاد اجتماعی. از این منظر فوتبال دیگر بازی مفرح 22نفر ورزشکار تلقی نمیشود که برای خوشی حال خودشان دنبال یک توپ میدوند، بلکه صنعتی پولساز است که میلیاردها دلار در آن سرمایهگذاری میشود، شغل بسیاری از مردم جهان مستقیما به آن وابسته است، چشمان میلیاردها آدم به صفحههای تلویزیون است تا ببینند برنده نهایی نبرد پاها کیست و هزاران تحلیلگر مطالعات اجتماعی و فرهنگی پیگیر این هستند که دریابند چگونه همانطور که نوربرت الیاس، جامعهشناس مشهور، ورزش را کلید شناخت جوامع و ساختارهای حاکم بر آنها میدانست، میتوانند ارتباطی میان بازی و نتایج تیمهای ملی و ساختار و تحولات اجتماعی کشورها پیدا کنند. از نظر تحلیلگران روابط بینالملل نیز میزبانی جامجهانی فرصتی به قطر میدهد تا خود را در سطح منطقهای و جهانی بهعنوان قدرتی نوظهور معرفی کند.
برای ما ایرانیان نیز جامجهانی 2022 البته وضعیتی ویژه است بهخصوص باتوجه به تنشهایی که بر سر اصل حضور و در گام بعد نحوه حضور تیم فوتبال ایران در این مسابقات در جامعه شکل گرفته است. اینک این وسوسه که از دریچه فوتبال به سیاست و جامعه ایران نگاهی بیاندازیم، مثل خوره به جان بسیاری از تحلیلگرانی افتاده است که عموما گمان میکنند، باید سخنی متفاوت بر زبان آورند تا در فضاهای رسانهای «دیده» شود و «لایک» بگیرد. در ادامه این گزارش من البته موضعی متفاوت برخواهم گزید. نخست از تجربه حضور ایران در جامهایجهانی خواهم گفت و تفاوت مواجهه مردم با تیمهایملی را از دریچه تحولات سیاسی و اجتماعی ایران توضیح خواهم داد، سپس در چرخشی آشکار، میکوشم نشان بدهم این سنخ از برقراری ارتباط میان تحولات اجتماعی و فوتبال شاید بیشتر از آنکه درست باشد، جذاب است و «تولید» گسترده آن تحلیلهای جذاب در رسانهها، نهچندان مورد «مصرف» مصرفکنندگان واقعی فوتبال یعنی همان فوتبالدوستان دوآتشه قرار میگیرد و نه چندان توضیحدهنده مسائل است.
از هشتم آذرماه 76 تا هشتم آذرماه 1401
ایران پیش از انقلاب 57 و در بحبوحه همان روزهای تبآلود، برای اولینبار به جامجهانی 1978 آرژانتین راه یافت و با نمایشی نهچندان موفق، در همان دور اول مسابقات حذف شد. حضور دوباره در جامجهانی اما پس از انقلاب تا دو دهه بعد محقق نشد. در دو جامجهانی 1982 و 1986 به دلیل درگیری ایران در جنگ، تیم فوتبال از رقابتها کنارهگیری کرد و در جامهایجهانی 1990 و 1994 نیز تیم موفق به کسب جواز حضور در جامجهانی نشد. در مقدماتی جامجهانی 1998 اما تیم ایران شاهد پوستاندازی گستردهای بود و نسلی جدید از بازیکنان جوان ایرانی با هدایت محمد مایلیکهن ظهور کردند که از همان نخستین دیدار و کسب پیروزی تاریخی 0ـ17 برابر مالدیو امیدها را به صعود به جامجهانی 1998 فرانسه احیا کردند. روند روبهرشد و مثبت این تیم در مدتی طولانی نیز حفظ شد و درحالیکه برد برابر قطر تیم را به راحتی راهی فرانسه میکرد، شکست دو بر صفر مقابل این تیم نهچندان قدرتمند راهی متفاوت و دشوار روبهروی ایران نهاد که اینک در گذر زمان توصیف آن شکل روایت داستانی جذاب را به خود گرفته است. ایران راهی پلیآف آسیا شد، اما از ژاپن نیز شکست خورد و مجبور شد آخرین شانس خود
را در دو بازی رفت و برگشت با نماینده قاره استرالیا امتحان کند. در یکم آذرماه 1376، ایران و استرالیا در تهران به تساوی یک بر یک رضایت دادند تا همهچیز به ساعت13 روز شنبه، هشتمآذرماه 1376 و ورزشگاه کریکت گراند ملبورن کشیده شود. این بازی و این روز اما به روزی خاص در تقویم تاریخ ایرانیان بدل شد و درحالیکه استرالیا به رهبری تری ونبلز، مربی نامدار انگلیسی تا دقایق پایانی دو بر صفر از ایران جلو بود، ابر و باد و مه و خورشید و فلک و البته خلاقیت و جسارت بازیکنان ایرانی که تحت هدایت مربی گمنامی بهنام والدیر ویرا بودند، دستبهدست هم دادند و در چند دقیقه توفانی، کریم باقری و خداداد عزیزی دو بار دروازه مارک بوسنیچ را گشودند تا ایران در میان بهت و حیرت جهانیان پس از گذار از مسیری پر پیچوخم که بیشتر به گذر از هفتخوان رستم شباهت داشت، برای دومینبار راهی جامجهانی شود و آرزوی دیرینه آنان رنگ واقعیت به خود بگیرد. با این برد، مردم ایران به خیابانها ریختند و برای ساعتها به جشن و پایکوبی پرداختند. ایران یکپارچه غرق شادی و سرور بود و اینگونه هشتم آذرماه 1376 به روزی ماندگار در تاریخ ایران بدل شد که بسیاری از
ایرانیان آن را حتی اینک و پس از 25سال با خاطرات خوشش بهیاد میآورند. در بازه همین بازیها بهخصوص پس از قطعی شدن صعود، گویی مردم خیابان را دوباره کشف کردند و اینبار نه برای برگزاری تظاهرات و راهپیماییها که برای شادی و کارناوال به خیابان آمدند.
امروز هشتم آذرماه 1401، ایران اما خود را در حالی برای سومین بازی دور مقدماتی با آمریکا آماده میکند که دیگر صعود به جامجهانی برای ایرانیان نه رویایی در دوردست که امری پیشپاافتاده تلقی میشود و حتی در ضعیفترین وضعیتهای ایران در دور مقدماتی، نظیر مقدماتی 2022 نیز ایران درنهایت توانست پس از شکستهای اولیه خود را بازیابد و به رهبری مربی کرواتی بهنام اسکوچیچ راهی قطر شود. چیزی اما در این میانه تغییر کرده است؛ این مردم گویی آن مردم 25سال پیش نیستند و البته خیلی چیزهای دیگر نیز تغییر پیدا کردهاند. هشتمآذرماه 76 ایران یکپارچه حمایت از تیمملی فوتبال بود اما اینک دستهای اصلا مسابقه را پیگیری نیز نمیکنند، برخی برد تیم خوشحالشان نمیکند و دستهای نیز آرزوی باخت آن را علنی بر زبان میآورند. گروهی نیز البته هستند که همچنان برد ایران را با شادی جشن میگیرند. اولین توضیحی که به ذهن آدمی برای فهم این تحول میرسد این است که انگار جامعه ایران همگرایی اجتماعی خود را از دست داده و دچار چندقطبی اجتماعی و واگرایی شده است. با این تفاسیر در چنین موقعیتی شاید این پرسش بیراه نباشد که واقعا فوتبال نمودار چیست؟ آیا فوتبال
چیزی بیش از یک ورزش مفرح و سرگرمی مقبول طبع مردم است یا نه باید هر تحلیلی از زمین فوتبال را با تحلیلهایی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و... آمیخت؟
از دومخردادماه 1376 تا 28خردادماه 1400
از نظر طرفداران تحلیل چندوجهی فوتبال صورتمسئله آن نشاط و این تردید ربطی مستقیم به وضعیت سیاسی ایران دارد. ایران در آذرماه76 در اوج همگرایی اجتماعی بود. در دوم خردادماه آن سال یکی از باشکوهترین رقابتهای انتخاباتی با پیروزی کاندیدایی اصلاحطلب بهنام سیدمحمد خاتمی به پایان رسیده بود که همهچیز حکایت از آن داشت که برای «تغییر» آمده است و با حضور او در منصب ریاستجمهوری، ایران رو بهسوی روزهای آفتابی دارد. او آمده است تا ایران برای همه ایرانیان باشد و کشور نفسی تازه چاق کند. او از آزادی سخن میگفت و طبیعی بود که مردم با رأی دادن به او در حال تجربه احساساتی نو در وجود خویش بودند. ریختن به خیابانها به مناسبت شادی صعود به جامجهانی، از این منظر، غیرارادیترین کاری بود که ملتی که چندماه پیش 20میلیون رأی به خاتمی داده بود، میتوانست بکند. چنین حرکتی غیرارادی البته با ارادهای که در تمام دودهه نخست انقلاب بهخصوص در دهه 1360، ورزش را ایدئولوژیک درک میکرد و میکوشید آن را به ابزاری برای مقابله با سیاستهای امپریالیستی بدل کند، مغایرت داشت. ایدئولوگها از ورزش، «تربیت بدنی» میفهمیدند و مردم البته مهمترین وجه
ورزش را همانی میدانستند که همیشه نزد همه همان بوده است: «بازی» و بهمعنایی دیگر، «سرگرمی».
در 31خردادماه 1377 ایران در ورزشگاه ژرلان شهر لیون بهمصاف تیمملی آمریکا رفت. این بازی را کنفدراسیون آسیا سیاسیترین بازی جامجهانی نام نهاده بود و دیگرانی آن را «بازی قرن» و «مادر تمام بازیها» نامیده بودند. وقتی استیلی با آن چرخش عجیب گردن توانست توپ را به تور آمریکاییها برساند، درواقع گویی فقط یک گل ساده اما قشنگ بهثمر ننشسته بود، بلکه «گل قرن» زده شده بود و گریه از سر شوق او، در نظر بسیاری از تحلیلگران طرفدار فهم ایدئولوژیک ورزش، نماد پیروزی جبهه مستضعفان عالم بر مستکبران جهان بود. با وجود بروز برخی از فهمهای سیاستزده، البته بسیاری نیز نفس برگزاری این بازی را نشانهای روشن در تداوم راهی میپنداشتند که گمان میبردند ایران و آمریکا در دوره خاتمی و کلینتون به آن خواهند رسید؛ از سرگیری روابط. حتی سخن از دیپلماسی فوتبال به میان آمد و بسیاری با تشبیه این دیدار و دیدار دوستانه بعدی دو تیم به «دیپلماسی پینگپنگ» میان چین و آمریکا، برقراری روابط را محتوم دانستند.
اینک و از پس قریب به دوونیم دهه از آن روزگار البته وضعیت ایران، وضعیت متفاوتی است. ایران و آمریکا باری در «برجام» به نزدیکترین سطوح رابطه خود رسیدند، اما هنوز وضعیت رابطه دو کشور تیره و تار است. در بعد داخلی نیز در دو انتخابات اخیر مجلس و ریاستجمهوری سطح مشارکت به کمترین نرخ رسیده و تعداد آرای باطله و سفید از تعداد آرای همه کاندیداها بهجز کاندیدای پیروز بیشتر شده است. جامعه ایران در سهماهه اخیر نیز در پی حوادث تلخی که پس از مرگ مهسا امینی رخ داده، درگیر تنشی گسترده میان معترضان و سیستم بوده است. اینبار نیز مسئله به خیابان کشیده شده است، اما دیگر خبری از بوق، سوت و هورا نیست. البته در این میان فوتبال ایرانی نیز تحولاتی جدی را از سر گذرانده و از حالت تیمداری دهه70 به باشگاهداری به سبک خاص ایرانی آن رسیده است؛ مصداق «آفتابه لگن هفت دست، شاموناهار هیچی». سروکله برخی نهادها و افراد خاص در فوتبال به موازات سینما در دهههای80 و 90 نیز پیدا شده و همین فساد را دامن زده است. مخلص کلام، اینک همهچیز آماده است تا خود را مهیای عرضه روایتی اجتماعی و سیاسی از چرایی واگرایی اجتماعی ایجادشده حول حمایت از تیم
فوتبال بکنیم. شواهد و قرائن این واگرایی نیز واقعا کم نیست. همین سهروز پیش در اخبار ساعت14شبکه یک دختر خانمی محجبه، با نوعی شور و شعف اندکی غیرطبیعی، در خطاب به پرسش خبرنگار که میپرسید برخی پیروزی ایران برابر ولز خوشحال نیستند، با قاطعیتی ترساننده گفت: «به جهنم».
فوتبال در چنبره سیاستبازان
اجازه دهید باریدیگر این سناریوها را بررسی کنیم. یک تحلیل رایج میگوید، فوتبال در ایران 76 نموداری از فرهنگ سیاسی پویا و مشارکتجویانه مردمی بوده که به امید آزادیهای سیاسی و فرهنگی به کاندیدای متفاوت رأی دادهاند و طبیعی است وقتی مردم نسبت به نظام سیاسی و آینده کشور خود حساسیت سیاسی به خرج بدهند، بردوباخت تیمملی نیز برای آنها اهمیتی فوقالعاده پیدا میکند. در کنار این دست تحلیلهای معطوف به وضعیت داخلی، البته هستند کسانی نیز که میگویند فوتبال امروز نسبت به فوتبال سهدهه قبل، بسیار متفاوت شده است زیرا بیشازپیش و بهطرزی عیان، به ابزار سرمایهداری برای تخدیر مردم بدل شده، بنابراین با پذیرش منطق ادغام اقتصاد ایران در نئولیبرالیسم جهانی در دودهه گذشته، طبیعی است که فوتبال بستری مساعد برای سرمایهداری رانتی وطنی ایجاد کرده که بخشی از گردش سرمایه خود را در آنجا به سود بدل کند؛ آنهم از جیب فریبخوردهترین مردمان که همان سینهچاکان فوتبال بیکیفیت وطنی هستند. با این تفاسیر نتیجه تداوم این منطق به وضعیت امروز نسبت فوتبال و سیاست نیز چیزی شبیه این از آب درخواهد آمد: کاهش مشارکت سیاسی به علاوه افزایش فساد و رانت
در فوتبال در کنار گسترش فرهنگ سرمایهداری در ورزشکاران و تبدیل شدن آنها از ورزشکارانی غیرتمند به سلبریتیهایی پولپرست باعث رویگردانی جامعه از تیم فوتبال شده است.
حال بیاییم و سری هم به واقعیتها بزنیم. تا پیش از شروع اعتراضات به مرگ مهسا امینی و حتی تا پیش از رفتارهای ویژه برخی تیمهای ورزشی درباره سرود ملی کمتر کسی گمان میبرد که بخواهد بازیهای تیم ایران را در جامجهانی تماشا نکند یا از برد ایران احساس شعف کند. همان زمان که گروه B مسابقات به گروه سیاست تبدیل شد، البته برخی این گمانه را در ذهن پروراندند که اگر ایران به انگلستان و آمریکا ببازد، ایدئولوگهای وطنی چگونه میخواهند آن را توجیه کنند اما واقعامر، جو حاکم اینگونه نبود که امروز هست. منظورم این است که بله آنچه در حال حاضر فوتبال ملی ایران را تحتالشعاع قرار داده است، رخدادی ناگهانی بوده که البته تردیدی نیست تبعاتی جدی نیز برای مردم و حکومت، هر دو در پی داشته است. با این همه، نکته مهم در اینجا این است که بپذیریم روندی ساختاری قابل رویت نیست و همین مردم تا چندی پیش نهتنها نگران عدم صعود تیمملی به جامجهانی بودند، بلکه از امکان حضور ولو حداقلی زنان در ورزشگاهها نیز احساس رضایتی نسبی داشتند و گمان میکردند در این زمینه وضعیت روزبهروز بهتر خواهد شد.
اینک اما اپوزیسیون و پوزیسیون هر دو در حال بارگذاری پیامهای سیاسی بر فوتبال بینوا هستند. این بارگذاری اما به دلایلی مشخص هم خطاست، هم مثمرثمر نیست. مثمرثمر نیست زیرا همین دو نتیجه متفاوت ایران در برابر انگلستان و ولز نشان داد که دل بستن به فوتبال برای کسب وجاهت و منافع سیاسی، گره بر آب زدن است و خطاست زیرا بهطور کلی از فرمولی تبعیت میکند که اگرچه بسیاری آن را بدیهی میپندارند، اما درست نیست و آن این است که فوتبال پدیدهای چندوجهی است که اینک کمرنگترین وجه آن، آن چیزی است که در زمین رخ میدهد. اجازه بدهید کمی این موضوع را روشن کنم.
فوتبال؛ سلاحی انقلابی یا افیون تودهها؟
چهگوارا معتقد بود؛ «فوتبال تنها یک بازی ساده نیست، بلکه سلاحی برای انقلاب است.» متاسفانه چهگوارا اینجا هم اشتباه میکرد. تاوان خطاهای سیاسی او را البته دهههاست بسیاری از مردم جهان پرداختهاند اما باید امیدوار بود لااقل در این مورد خاص این سخن او چندان جدی گرفته نشود. واقع امر آن است که این امیدواری نیز مدتهاست به کلی موضوعیت خود را از دست داده است و درست که بنگریم، میبینیم کلی نظریههای رنگارنگ در توجیه همان بخش اول جمله او بافته شده تا ثابت کنند که هر گردی ازجمله توپ فوتبال، گردو نیست و زیر این کاسه برگزاری مسابقات ورزشی نیز نیمکاسهای است به قطر منافع سرمایهداری لجامگسیخته و باندهای مافیایی همدست آن که میکوشند با جادوی فوتبال، خواستههای مردم بینوای جهان را از نیازهای ضروری و حیاتی چون اقتصاد، درآمد، خدمات، آموزش، بهداشت و... به فوتبال، مسی، رونالدو، آفساید و ویایآر که در محترمانهترین تحلیل نزد صاحبنظران ضدسرمایهداری، «نیازهای کاذب» خوانده میشوند، منحرف کنند و به جای اصل، به ملت، بدل قالب کنند. تئودور آدورنو، متفکر مشهور مکتب فرانکفورت نیز بیش از نیمقرن پیش از همین امر سخن میگفت وقتی به «صنعت فرهنگ» میتاخت و موسیقی پاپ، فوتبال و امر عامهپسند را طرد و دفع میکرد، به این جرم و جنایت که بشر امروز دچار «ورزشزدگی سیاسی» شده است و... شاگرد برجسته او، یورگن هابرماس هم در همان دوران ورزش را نشأتگرفته از تعصبات اخلاقی انسانها تصور میکرد و بر همین اساس آن را ذیل «خرد ابزاری» صورتبندی میکرد. آنچه بر پیچیدگی ماجرا میافزود، اما این نیز بود که عموم این صاحبنظران ضمن پذیرش بخش نخست جمله چهگوارا، چندان پتانسیل رهاییبخش انقلابی در فوتبال نیافتهاند. برخی نومارکسیستها حتی سخن مارکس را اینگونه روزآمد کردهاند: «فوتبال افیون تودههاست.» تری ایگلتون البته اندکی ساز مخالف زده و گفته است، امروزه فوتبال همان نقشی را در تعادلبخشی و حل مشکلات نظام سرمایهداری ایفا میکند که پیشتر سوسیالیسم بر عهده داشت و باید سوسیالیسم بپذیرد که در این زمینه مدتهاست قافیه را به رقیب نوظهور باخته است. ژاک دریدا هم در ادامه همان نگاه نوربرت الیاس بر این عقیده بود که «ورای خطوط زمین فوتبال، هیچچیز وجود ندارد» و از این نتیجه میگرفت که «همه چیزهایی که خارج از استادیوم اتفاق میافتد ـ سیاست، اقتصاد یا حتی هنر و فرهنگ ـ بهطور خودکار داخل آن منعکس میشود. زمین فوتبال یک جهان کوچک است.» معلوم نبود چگونه نظریهپردازی پساساختارگرا که از «تعویق معنا» و وابستگی معنا به خواننده و نه متن سخن میگفت، وقتی پای فوتبال به میان میآمد، ناگهان رویکردی متافیزیکی پیدا میکرد و از انعکاس «خودکار» امور سخن به میان میآورد.
فوتبال برای فوتبال
من با موضع چهگوارا و همه کسانی که میکوشند اثبات کنند فوتبال چیزی بیشتر از فوتبال است و آن مازادها از خود فوتبال اهمیت بیشتری دارند، مخالفم. بنابراین اینجا میخواهم از ایده بدیلی رونمایی کنم که بهطور مختصر بر خودبنیادی و استقلال فوتبال تاکید میکند و بهطور خلاصه شاید بتوان آن را «فوتبال برای فوتبال» نامید. طبق این ایده، آنچه در فوتبال اهمیت دارد، بازی و سرگرمی آنهم بهخصوص در همان 90دقیقه داخل زمین است و همه تحلیلهایی که گمان میکنند فوتبال را باید ورای این 90دقیقه به تماشا نشست و آثار آن را در حوزههای مختلف به طرزی عمیق مورد بررسی قرار داد از این نکته غفلت میورزند که مخاطبان عمده این ورزش، چندان ترهای برای این دست نظریهپردازیها خرد نمیکنند و لذت تماشای فوتبال یا بهتر از آن، بازی کردن را به چسبیدن به تحلیلهای انتزاعی ترجیح میدهند. از نظر آنان، تردیدی نیست که فوتبال تاثیراتی نیز دارد اما اصل ماجرا همان کنشی است که در زمین انجام میشود و بسیاری از این تحلیلها نیز چیزی جز اغراقهای نظری نیستند که شاید سراسر بیهوده نباشند و در مقام نوعی کنجکاویهای نظری لذتی نیز تولید کنند، اما عموم آنها تا حد
بسیار زیادی به وضعیتی که در مستطیل سبز رخ میدهد وابسته هستند و وقتی این واقعیت را در نظر بگیریم که آنچه در زمین رخ میدهد، تا حد زیادی بستگی به شانس و اقبال دارد، آنگاه بهتر میتوان دریافت که عدم قطعیت جاری در فوتبال، جای چندانی برای نظرورزیهای انتزاعی باقی نمیگذارد. در همین چند روز که ژاپن آلمان و عربستان آرژانتین را شکست داد، تحلیلهای عجیب و غریبی نوشته شد در اثبات اهمیت توسعه و برنامهریزی در این کشورهای آسیایی و آن را برابر شکست حقارتبار ایران در برابر انگلستان قرار دادند تا اثبات کنند وضع کشور توسعهنیافته همین است که هست. الان اما نتایج دور دوم خیلی از همین سخنان پیچیده در لعاب نظریه و استدلال را نقش بر آب کرده و بهنظرم همین خود بهترین گواه بر همان مدعایی است که جواد خیابانی، گزارشگر بازی ایران و استرالیا زمانی که ایران دو بر صفر عقب بود، بر زبان راند: «بازگشت در این بازی کار سختی است اما هیچ چیز در فوتبال غیرممکن نیست.»
از این زاویه که نگاه کنیم اتفاقا فوتبال شباهتی ویژه پیدا میکند به سیاست در معنای راستین آن که با کنش آزاد شهروندان در چارچوب دموکراتیک گره خورده است و پیشبینی ناپذیری و رخدادگی دو ویژگی مهم آن هستند؛ رخدادهایی پیشبینی ناپذیر که منجر به اختلاف و رقابت بازیگران میشود و تا آنجا که در چارچوب قواعد دموکراتیک پیگیری شوند، منشأ پویایی و آزادی جوامع است. در تعریفی رایج، دموکراسی را الگویی مشخص با نتایج نامشخص دانستهاند و وقتی در فوتبال نیز تدقیق میشود، مشخص است آنچه به فوتبال جذابیت میبخشد، همین نتایج نامشخص آن است. اینجاست که نقش شانس و اقبال را نباید نادیده گرفت و پذیرفت که به هیچ چیز نمیتوان چندان دل بست و از هیچ چیز نمیتوان مطلقا نومید شد. همه در سیلانی از نسبیتها در حال زیست هستیم و آنچه این جهان را برای همه ما اندکی تحملپذیرتر میکند، بازی و بازی و بازی است. هر سیبی که به هوا فرستاده شود، هزار چرخ میخورد تا به زمین برسد و اینک ماجرای ما آدمهای معاصر با فوتبال نیز چیزی از همین سنخ است؛ هر توپی که شوت میشود، هرآن ممکن است بنا به عللی نهچندان مشخص، به موقعیتی ویژه بدل شود و همین است که فوتبال را
تروتازه و جذاب میکند. به راستی تماشا یا انجام آن بازی که نتیجهاش از پیش مشخص است، چه لذتی دارد؟ و کیست که وارد رقابتی شود که بداند پیشاپیش بازنده آن است؟ در این میان گره زدن رفتارها و ایدئولوژیها، آنگونه که سیاستمداران و تحلیلگران تمایل دارند، به توپ گردی که هر آن ممکن است راهی دیگر در پیش گیرد، تکیه دادن بر باد نیست؟ حافظ میگفت «جهان پیر است و...» اما اینک که تحلیل جهان با فوتبال رونق گرفته و کم مانده برخی عالم هستی را نیز با آن توضیح بدهند، بهتر است بگوییم «جهان گرد است و بیبنیاد، از این فرهادکش فریاد.» پس تا اطلاع ثانوی، اجازه بدهید کمی فوتبال از زیر خروارها تحلیل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و ... و انتظار و چشمداشت غیرفوتبالی، چشمکی بزند، نفسی بکشد و خودی نشان بدهد.