سخنی که شنیده نمیشود
نگاهی به کتاب زنان و قدرت و نسبت سخنوری و سیاست
نگاهی به کتاب زنان و قدرت و نسبت سخنوری و سیاست
کتاب «زنان و قدرت» مجموعه دو سخنرانی از خانم مری بیرد است که در سالهای 2014 و 2017 تقریر شدهاند و بعد از مدتی و با اندکی اصلاحات، در قالب کتاب به چاپ رسیدهاند. بیرد، استاد فرهنگ و ادبیات یونان و روم باستان دانشگاه کمبریج و استاد آکادمی سلطنتی هنر بریتانیاست و حضوری فعالانه در رسانههای عمومی بریتانیا دارد و به همین دلیل است که او را «مشهورترین استاد زبان و ادبیات یونان و روم» دانستهاند. در کنار اینها، او عضو حزب کارگر است و ضمن گرایشهای سوسیالیستی، خود را فمینیستی متعهد و مخالف سرسخت نژادپرستی میداند. سخنرانی اول «صدای زنان در اجتماع» و سخنرانی دوم «زنان در قدرت» نام دارد و ترجمه شبنم سعادت از این دو متن نیز روان، جذاب و خواندنی از آب درآمده است. صورتمسئله بیرد در هر دو سخنرانی این بحث بنیادی است که چرا و چگونه زنان در عرصه عمومی بهویژه در ساحت سیاست از تاثیرگذاری محروم ماندهاند؟ و اینک در برابر این محرومیت دیرینه، چه باید کرد؟ پرسشهای بیرد البته پرسشهایی هستند که پیش از او بارها دیگرانی مطرح کردهاند اما آنچه به این کتاب جذابیتی ویژه میبخشد، پاسخهایی است که بیرد متناسب با تخصص خود در ادبیات کلاسیک غرب به این سوالها میدهد و میکوشد روایتی تاریخی از نحوه مهجوریت زنان در عرصه عمومی را با وامگیری از آثار ادبی و هنری غربی در اعصار باستانی ارائه دهد. در این روایت، بیرد بهطور ویژه بر این بحث متمرکز است که سازوکارهایی که زنان را به سکوت واداشتهاند، ریشه در دنیای رومیان و یونانیان باستان دارند و «وقتی پای سکوت و سرکوب زنان در میان باشد، فرهنگغرب یدطولانی هزارانساله دارد.» با این تفاسیر در کنار توجه به محتوای کتاب، شاید این پرسش نیز مطرح شود که این کتاب چه نسبتی با جریانهای فمینیستی پیدا میکند؟ پاسخ به این پرسش البته نیازمند توضیحی مقدماتی درباره جنبش فمینیسم است.
سه موج فمینیسم
مسئله ستم بر زنان و ابعاد مختلف نابرابریهایی که در جوامع مختلف میان زنان و مردان در درازنای تاریخ وجود داشته است و همچنان خودنمایی میکند، اینک دیگر بر کسی پوشیده نیست و از رهگذر تلاشهای دوونیم قرنه زنان و مردان معترض به این روندهای تبعیضآمیز، اکنون آگاهی جوامع از این مسئله بسیار بالا رفته و در مقام واقع نیز تحولاتی که در چارچوب انقلابهای صنعتی و ارتباطی شکل گرفته، کمکی فوقالعاده به بهبود شاخصهای زیستانسانی و در بعدی خاص، زندگی زنان کرده است. در این مسیر طولانی نقش جنبشهای فمینیستی نیز بسیار مهم بوده است. عموم مورخان تاریخ این جنبش از سه موج فمینیسم در تاریخ مدرن سخن به میان میآورند. موج اول متکی بر انگارههای لیبرالی و سیاسی و در وهله بعد فمینیسم اجتماعی بود و بنا بر این پیشفرض که دستیابی زنان به «حق رای»، موانع موجود در راه نیل به برابری را برطرف میکند، پیش رفت. با وجود موفقیت این موج در نیل به این هدف پس از هفت دهه فعالیت مستمر، آنچه در اکثر جوامع عیان شد این واقعیت بود که تبعیضها همچنان برقرار است و بهواسطه عدم تغییر فرهنگ و مناسبات اجتماعی، زنان همچنان در مقام «دیگری فرودست» مردان بازنمایی میشوند. در موج دوم این مسئله در کنار جذب گسترده زنان در بازار کار و گسترش آموزش که امکان بالقوه دستیایی زنان به ردههای بالاتر شغلی و حرفهای را میسر میکرد، به تناقضاتی مهم انجامید که بهزعم دستهای از فمینیستها، دیگر امکان پاسخگویی به آنها با پاسخهای رایج لیبرالی وجود نداشت. بدین سان در موج دوم فمینیسم، در کنار جریان لیبرالی که همچنان دستیابی به «حقوق برابر قانونی» را راهگشای رفع تبعیضها میدانست، جریان رادیکال فرهنگی متمایل به مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم نیز شکل گرفت که از رهایی زنان از هر نوع سلطه مردان و ایجاد تحول اساسی در تعریف عرصههای خصوصی و عمومی و به هم پیوستگی این دو حوزه سخن به میان آورد. از نظر این گروه، حتی اصلاحات اجتماعی که در قالب «دولت رفاه» و پس از جنگ جهانی دوم در دولتهای غربی رواج پیدا کرد، درنهایت به زنان به چشم «ارباب رجوع» دولت در حوزه استفاده از خدمات رفاهی مینگریست و نمیتوانست به تغییری فرهنگی معطوف باشد که زنان را در مقام کلیتی مجزا ـ و در وهلهای برتر ـ از مردان تصور کند. این نگرهها بهخصوص در دهه 1960 با سایر جنبشهای مدنی ضد نژادپرستی و دانشجویی که در اروپا و آمریکا شکل گرفته بود، پیوند خورد و از نظر گفتمانی به گفتمان غالب جنبش فمینیستی بدل شد. بدین سان ضمن ایجاد زمینههای قانونی برای تصویب قوانین ضد تبعیض و گاه حتی تبعیض مثبت در حوزههای آموزشی و کاری بهنفع زنان، تصویرسازی رسانهها از زنان زیر ذرهبین نگرشهای انتقادی قرار گرفت و بسیاری از الگوهای ذهنی که زنان را در مقام «جنس دوم» بازنمایی میکردند، طرد شدند. بعدتر اما تب این رادیکالیسم فرهنگی موج دوم فمینیسم، فرو خوابید. بخشی از این سکون، به افول برخی مکاتب فکری چون اگزیستانسیالیسم و مارکسیسم، ربط داشت و بخشی دیگر اما به رکودی که در جنبشهای موازی کارگری، دانشجویی و... در جهان بهواسطه برخی تحولات ساختاری و سیاسی از دهه 1980 اتفاق افتاده بود. بنابراین در موج سوم فمینیسم، این جنبش بیشتر حالتی آکادمیک و نظری پیدا کرد. با این تفاسیر کتاب «زنان و قدرت» را باید متنی در چارچوب موج سوم فمینیسم تلقی کرد که در آن بیرد میکوشد با توجه به تخصص دانشگاهیای که دارد به مسئله نابرابری زنان و مردان در جوامع غربی و ریشههای تاریخی آن بپردازد. بیرد البته در آغاز کتاب به این واقعیت اشاره میکند که رخدادهایی فرخنده در جوامع غربی برای زنان در قرن بیستم رقم خورده است و زندگی کنونی بسیاری از زنان امروز برای مادران و مادربزرگان آنها، در حکم رویایی دستنایافتنی جلوه میکند. با این همه، پیشرفتهای صورتپذیرفته مانع از این نیست که همچنان بر اشکال پیدا و صور پنهان نابرابری و آنچه فمینیستها «سقف شیشهای» مینامند و بر موانع نانوشته ارتقای شغلی و مدیریتی زنان دلالت دارد، توجه کافی مبذول شود.
ریشههای یونانی زنستیزی
بیرد، بنیان فرهنگی ساختارهای دیرپای نابرابری زن و مرد را با تبارشناسی سنت ادبی غرب که بهطور ویژه در سنت ادبی یونانی منعکس شده است، آغاز میکند و با نگاهی ویژه به «اودیسه» هومر به این موضوع ورود میکند: «اولین نمونه ثبتشده که مردی به زنی میگوید «خفه شو».» در داستان اودیسه، در کنار اودیسیوس- بهعنوان قهرمان و شخصیت اول این حماسه- زنی بهنام پنه لوپه نیز حضور دارد که سالها دوری از همسر را با وجود خواستگاران متعدد تاب میآورد و همواره نمونهای از فداکاری زنانه بازنمایی میشده است. نگاه بیرد اما به این فداکاری نیست، بلکه به لحظهای توجه دارد که پنه لوپه در برابر نقالی که بیرون از محل اقامت او برای خواستگارانش حماسهخوانی میکند، قرار میگیرد و از او میخواهد بهجای سرودن چنین اشعاری، شعری شادتر برگزیند. این درخواست اما به سدی مردانه برخورد میکند؛ پسر پنه لوپه، تلماخوس از مادر میخواهد که به اقامتگاهش بازگردد و به کار خودش یعنی بافندگی و کارهای زنانه مشغول شود: «سخنوری کار مردان است، جمیع مردان و بالاتر از همه من؛ زیرا در این خاندان اختیار و اقتدار سخن با من است.» پنه لوپه ناگزیر به خانه بازمیگردد.
بیرد با استفاده از این داستان این ایده را پرورش میدهد که در کل سنت غربی که به نحو بارزی متاثر از سنتهای یونانی و بعدتر رومی است، زنان با همین نگاه که سخنوری، تسلط بر نطق و خطابه نه امری انسانی بلکه امری مردانه است، از سخنگفتن منع شدهاند و از آنان خواسته شده سخنوری را رها کرده و این حوزه را به مردان بسپارند؛ حوزهای که درواقع همان حوزه سیاست است و بهنظر بیرد، منع زنان از سخن گفتن در عرصه عمومی، نتیجهای جز این نداشته که سیاست را به امری مردانه تقلیل دهد و هرنوع حضور زنان در عرصه سیاسی را به انحای مختلف مورد تمسخر و تحقیر قرار دهد.
این نکته وقتی اهمیت خود را بهطرزی بارز نشان میدهد که بدانیم سخنوری در یونان باستان، مهمترین رکن برسازنده دموکراسی و سیاست بود و ازقضا یکی از ارکان نقد سقراط و افلاطون بر سوفیستها این نکته بود که در دموکراسی کسانی که سخنورتر هستند و خطابههای مردمپسند بهتری بیان میکنند، میتوانند بدل به حاکمان جامعه شوند. افلاطون از همین منظر، آموزش خطابه به مردم به دست سوفیستها را مورد نقد قرار میداد و آن را عوامفریبانه و منجر به اختلال در حکمرانی فیلسوفان میدانست. با این همه، در درکی متفاوت از درک افلاطونی، هانا آرنت در «وضع بشر» به نسبت کنش، سخن و سیاست پرداخت و نشان داد سیاست، از قضا آمیزهای از کنش و سخن است و میتوان آن را چنین دانست؛ گفتار معطوف به عمل.
بیرد، مثالهای متعددی از این برخورد تحقیرآمیز با زنان در آثار ادبی کلاسیک ذکر میکند. برای نمونه آریستوفان در نمایشی کمدی، داستانی را تعریف میکند که در آن زنان اداره کشور را برعهده دارند اما هنگام سخنرانی برای مردم، نمیتوانند اسلوب فاخر سخنرانیهای رسمی را رعایت کنند و سخنهایی که در خفا یا در حوزه خصوصی، ورد زبانشان است، بر زبان میآورند؛ امری که منجر به ایجاد تفاوتی طنزآمیز میشود. از نظر بیرد، زنان در ادبیات یونانی مجبور به سکوت شدهاند چون آنچه آنها میگویند بهنظر مردان چیزی جز شایعه، گپ و وراجی نبوده است. ژوپیتر، ایزد ایزدان وقتی به «ایو» (IO) علاقهمند میشود برای آنکه به همسرش نشان دهد علاقه او به ایو ماهیتی ناشایسته ندارد، او را تبدیل به گاو میکند و به همسرش پیشکش میکند. مجازات اکو (ECO)، الهه وراج نیز این است که صدایش هرگز مال خودش نیست و او فقط میتواند کلام دیگران را تکرار کند.
تسلط بیرد بر ادبیات غربی باعث میشود او مثالهای متعدد روشنگری در این زمینه به مخاطب عرضه کند و در کنار آنها این ایده را بسط دهد که در حال حاضر نیز جامعه غربی دچار این بلیه است که سخنوری زنان در عرصه عمومی را چندان جدی نمیگیرد و گویا اسطوره صدای بم مردانه در برابر صدای زیر زنانه که با دوگانههایی چون «شجاعت/ بزدلی» و «ژرفانگری/ سطحینگری» پیوند خورده، همچنان در حال بازتولید است. در کنار این، او به این نکته اشاره میکند که با تخصیص سخنوری و سیاست به مردان، همواره از زنانی که در عرصه سیاسی به فعالیت پرداختهاند و لاجرم سخن گفتهاند، این تصویر ساخته شده است: زنانی که در پس ظاهر زنانه، سرشتی مردانه دارند یا بهخطا میکوشند چنین تصویری از خود بسازند. مثال بارز چنین وضعیتی، ملکه الیزابت است که در نطق جنگطلبانهاش در 1588 در مواجهه با ناوگان اسپانیایی، چنین میگوید: «میدانم که در کالبد زنی ضعیف و نحیف هستم؛ اما دل و جرأت یک پادشاه را دارم، پادشاه انگلستان.» گویی زنی که در جامعه سخن میگوید، اصلا زن نیست و خود نیز بدین اذعان دارد؛ نمونهای ناقص از مردان سیاسی.
استثنایی وجود دارد؟
بیرد البته متوجه این ماجرا هست که چنین روایت ثابتی از زنستیزی در ادبیات غربی با نمونههای نقضی نیز مواجه خواهد شد و به همین دلیل به این دست از شواهد نیز توجه دارد. از نظر بیرد، دو استثنای عمده در بحث سخن گفتن زنان در اجتماع وجود دارد. نخست وقتی زنان در مقام قربانی و شهید و معمولا پیش از مواجهه با مرگ سخن میگویند و متجاوزان را رسوا میکنند یا ایمان خود را به مسیحیت با صدای بلند ابراز میدارند. دومین استثنا نیز هنگامی است که زنان اجازه مییابند در دفاع از خانه، فرزند، شوهران یا منافع زنان دیگر، حرف بزنند. با این همه، در اینجا نیز زنان به نمایندگی از مردان یا کلجامعه سخن نمیگویند و چنین وجاهتی برای آنان در نظر گرفته نمیشود که در مقام سخنگویان جامعه فارغ از جنسیت نمودار شوند.
حتی آنجا نیز که پای زنانی قدرتمند چون آنتیگونه، مده آ و کلایتمنسترا در اساطیر و داستانهای یونانی به میان میآید، بحث به این جانب میرود که اینها الگو نیستند زیرا در ادبیات متاثر از نگرش زنستیزانه، الگوی سیاستزنانه نتیجهای جز سوءاستفاده از قدرت، هرجومرج و از هم پاشیدگی ندارد و لازم است مردان همواره در مقام حافظانجامعه، مراقبت قدرتگیری زنان در عرصه سیاست باشند. بیرد چنین وضعیتی را تا زمانه حاضر و مواجهه جامعه و سیاستمداران مرد با زنان سیاستمدار و الگوهای سیاستزنانه، پی میگیرد. او در این زمینه هنرمندانه داستان مدوسا را روایت میکند که اگرچه مورد تعرض پوسیدون قرار گرفته است، اما بهجای پوسیدون، آتنا، خود مدوسا را تنبیه میکند و او را به موجودی مهیب تبدیل میکند که هرکس به او بنگرد، سنگ میشود. پرسیوس وظیفه کشتن او را اما برعهده میگیرد و او را با ترفندی میکشد و سر او را تقدیم آتنا میکند. آتنا نیز سر مدوسا را روی زرهاش قرار میدهد؛ گویی به این معنا که خیلی مستقیم نباید به الهه نگاه کرد، چون ممکن است سنگ شوید. این گردنزنی امروز نیز همچنان به منزله نماد فرهنگی مخالفت با قدرت زنان باقی مانده است و بارها سیاستمدارانزنی چون مرکل، ترزا می و هیلاری کلینتون، به مدوسا تشبیه شدهاند. عیانترین نمونه چنین مصادرههایی را طرفداران ترامپ در تصاویری بهکار بردند که در آن ترامپ چونان پرسیوس، سر بریده هیلاری کلینتون را چونان مدوسا در دست گرفته است.
آنچه بیرد از تاریخ ادبی غربی و زنستیزی مستتر در آن بیان میکند، امروزه بیتردید کمتر از پیش است. با این همه، همچنان چنین آثاری قابلتامل هستند زیرا واقعیتهای سیاسی نشان میدهد، در نظر بسیاری از مردم، سیاست پیشهای مردانه تلقی میشود و برخوردی تبعیضآمیز با زنان صورت میگیرد، آنگاه که میخواهند سیاست ورزی کنند و آزادانه نظر و عقیده خود را با دیگران در عرصه عمومی به اشتراک بگذارند. بیرد، راهحل چنین واکنشهایی را البته «سوختن و ساختن» نمیداند و معتقد است، باید تلاش کرد الگویی موفق از زیست سیاسی زنانه را در پیش گرفت که در آن مسئله این نیست که زنان با ساختارهای موجود قدرت همخوانی ندارند، بلکه قدرت باید بهنفع امکان حضور آزاد زنان در سیاست، بازتعریف شود.