علیه تفسیر
روزنامه هممیهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.
از نخستین روزهای مهرماه و با گذشت مدتی از شروع اعتراضات در ایران بسیاری از تحلیلگران در رسانهها به توصیف، تفسیر و تبیین واقعه پرداختند، نامهایی مختلف بر آن نهادند و درباره چرایی و چگونگی وقوع آن به اظهارنظر پرداختند. در این میان برخی به تفاوتهای نسلی اشاره کردند و بر نقش محوری دهه هشتادیها در این رخدادها متمرکز شدند. دیگرانی بنیادهای جنسیتی و ظلم بر زنان در ایران را مورد تاکید قرار دادند و دیگرانی ترکیب این دو شکاف و گاه در رویکردی ترکیبی، ترکیب شکافهای چندگانه در جامعه ایران را مسبب و محرک وقوع این رویدادها دانستند. در کنار افرادی که به تأمل نظری در این باره پرداختند، نیز بودند فعالان و کنشگران سیاسیای که هر یک از ظن خود یار واقعه شدند و کوشیدند با عرضه تفسیری سیاسی از حال و آینده حرکت، آن را راهی رو به سوی آرمانهای ایدئولوژیک خود قلمداد کنند و بگویند آنچه در خیابانها رخ میدهد و در خانهها بازتاب پیدا میکند، شاهدی است که نشان میدهد «مردم» با الگوی مطلوب سیاسی آنان همراهی دارند و آینده ایران از آن ایدئولوژی مختار آنهاست. بازار این تفاسیر سیاسی چنان داغ شد و معدودی حتی چنان به شعف آمدند که درحالیکه نه بهدار است و نه بهبار، از لزوم مرزبندی خود با سایر مخالفان سخن به میان آوردند و این ایده را ترویج کردند که باید از همین لحظه، مرزبندیها را روشن کرد و اجازه نداد آرمان و ایدئولوژی حرکت، به دست نااهلان مصادره به مطلوب شود و آن شود که پیشتر در تاریخ ایران بارها اتفاق افتاده است و به قول معروف «مجاهدان شنبه» بر صدر نشستهاند و اصلکاریها کناره گرفتهاند یا پس رانده شدهاند. عموم این تحلیلها و مواضع البته برآمده از مشاهداتی گزینشی و تمرکز بر برخی شعارهای خاص و مبتنی بر فهم و تفسیر آنها بود. برخی حتی پیشتر رفتند و از تبارشناسی شعارها سخن بهمیان آوردند. گفتند نخستینبار «زن، زندگی، آزادی» را فلان شخص بهکار برد و بهمان گروه فریاد زد و از همین مشاهدهها و شعارشناسیها، به این نتیجه رسیدند که دیگر با چنین مبدأیی، مقصد مشخص است و آنان که به آن اذعان نمیکنند، یا کوررنگی دارند یا کوردلاند. فراتر از این برخی، حتی «مرد، میهن، آبادی» را منافی «زن، زندگی، آزادی» دانستند و همنشینی این دو در فریادهای دستهای از معترضان را به ناآگاهی و سهلانگاری ذهنی یا بدتر از آن، بیاعتنایی عامدانه نسبت دادند.
این توصیفها و تفسیرها، البته بیربط نیستند و نمیتوان بهکلی آنها را بیفایده دانست، اما در این میان بهنظر میرسد نکتهای مهم ذهن عموم مفسران و تحلیلگران را چندان بهخود مشغول نداشته و آن این است که در فضاهای اعتراضی نظیر رخدادهای اخیر، شاید نتوان چندان ذهنی اندیشید یا ابعاد مختلف کنشجمعی را به روایتی واحد تقلیل داد. بنیاد کنشهایجمعی اعتراضی، بهخصوص کنشهای اخیر، بر تکثر، گسست و تفاوت است و به همین دلیل است که موافق و مخالف، هر دو از نبود رهبری، سازماندهی و ایدئولوژی مشخص سخن میگویند. به این نکات البته اذعان میکنند و حتی برخی آن را نقطهقوت معرفی میکنند اما وقتی پای تحلیل بهمیان میآید، بهرسم معهود و عادتهایذهنی چنان سخن میگویند که همواره در هر شرایطی بهخصوص وضعیتهای عادی، گفتهاند. طبق این تحلیل رایج با شعارها نیز چونان ایدههایی برخورد میشود که معنای یگانه و روشنی دارند و دقیقا مشخص است کسانی که آن را بر زبان میآورند، دنبال چه هستند و از این واژهها چه میفهمند.
من اینجا اما میخواهم جسارت کرده و به این نکته اشاره کنم که اتفاقا عموم این کلمات و شعارها، بیشتر از آنکه مفهومی خاص و مصداقی مشخص داشته باشند، برخوردار از چیزی دیگر هستند که ازقضا در وضعیتهای اعتراضجمعی خیابانی، معترضان نیز به آن بیشتر احساس نیاز میکنند: «انرژی».آری، شعارهای اعتراضی بیشتر از آنکه مفهوم و مصداق داشته باشند یا معترضان به دنبال مشخص کردن آن معانی و مفاهیم باشند، انرژی و قدرت دارند؛ قدرت گردهمایی و همنوایی و دوستی، مرزبندی و دگرسازی و دشمنی. بنابراین تازه از فردای پیروزی این حرکتهاست که نزاع بر سر تعیین و تدقیق این شعارها شروع میشود و نزاع گروهها و گفتمانها برای عینی و مصداقی کردن آن شعارهای کلی به کلی جر و بحث و رقابت منجر میشود. عدهای میگویند منظورمان از «آزادی» این بود و دیگرانی میگویند، نه منظورمان چیزی دیگر بود و اگر قرار است آن باشد، که نه، ما اصلا نیستیم و بجنگ تا بجنگیم. به هر روی مخلص کلام، تفاسیر مهم هستند اما آنان را چندان جدی نگیریم. کمی به تجربههای مشابه تاریخی بنگریم، آنگاه در این همه تفسیرپراکنی محتاطتر خواهیم بود.