| کد مطلب: ۸۳۳۸

تـولد دوباره خـاورمیـانه در قـالب غــرب آسیــا

چگونه ایران، اسرائیل و کشورهای عرب منطقه از دایره نفوذ آمریکا خارج شدند؟

تـولد دوباره خـاورمیـانه در قـالب غــرب آسیــا

چگونه ایران، اسرائیل و کشورهای عرب منطقه از دایره نفوذ آمریکا خارج شدند؟

chas freeman

چس فریمن

پژوهشگر در دانشگاه براون

نام‌ها اثرگذار هستند و کسانی که نام‌گذاری می‌کنند، دیدگاه خودشان را نسبت به جاها و اشخاصی که نام می‌دهند، افشا می‌کنند. در طول قرون ۱۶ تا ۱۹ میلادی، کشورهای اروپایی جهان را تحت استعمار قرار دادند و دیدگاه خود-مرکزبین‌شان را بر جغرافیای جهان تحمیل کردند. برای آنها امپراتوری عثمانی «خاور نزدیک» بود. خاور نزدیک منطقه‌ای بود که غرب آسیا، جنوب شرقی اروپا و شمال شرقی آفریقا را در بر می‌گرفت. اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ که آمریکا به عنصر برجسته‌ای در ساختار خودخوانده «غرب» تبدیل شد، چشم‌انداز دو سوی اقیانوس اطلس، جایگزین چشم‌انداز اروپایی شد. از دیدگاه آمریکایی‌ها سرزمینی که تحت سیطره امپراتوری در حال سقوط عثمانی قرار داشت، مناطقی میان اروپا (از شبه‌قاره اوراسیا تا شرق ایالات متحده آمریکا) و شبه‌قاره هند محسوب می‌شد. به همین دلیل بود که آلفرد تایر ماهان (دریادار، مورخ و استراتژیست آمریکایی) تصمیم گرفت که این منطقه باید خاورمیانه خطاب شود و نه خاور نزدیک. امروزه حتی افرادی که در این منطقه زندگی می‌کنند هم آن را خاورمیانه خطاب می‌کنند و پرتیراژترین روزنامه در جهان عرب «الشرق الاوسط» نامیده شده‌است.

تولد دولت-ملت در غرب آسیا

نام تحمیل‌شده بر این منطقه باقی مانده‌است اما ساکنان این سرزمین دیگر نسبت به تعریف خارجی‌ها از منطقه‌ای که در آن زندگی می‌کنند، رضایت ندارند. زمانی که خلافت عثمانی سقوط کرد، رویکرد جهان‌وطنی عثمانی هم با آن از بین رفت. بعد از چند دهه که کشورهای منطقه با ایدئولوژی‌های گوناگون فراملیتی مانند پان‌عربیسم، بعثیسم، یهودگرایی، اسلام‌گرایی سنی و اسلام‌گرایی شیعی خود را مشغول کردند، عاقبت مردم منطقه خود را به‌عنوان «دولت- ملت» باز شناختند. ترکیه و بخش‌هایی از سلطنت عثمانی در شام به صورت مناطق نیمه‌خودمختار زیر سیطره استعمار نوی بریتانیا و فرانسه توانستند به تدریج هویت شناخته‌شده بین‌المللی پیدا کنند. ایران، عراق، لبنان، اسرائیل، فلسطین و سوریه هویت‌های ملی جاافتاده‌ای پیدا کردند که توانستند چالش‌های درونی و بیرونی علیه موجودیت‌شان را پشت سر بگذارند.

ایران وابستگی‌اش را به حامیان نواستعمارگر قطع کرد و یک حکومت مستقل کاملاً شیعی تاسیس کرد و حوزه نفوذ خود را در غرب آسیا مشخص کرد. حتی در همین قرن اخیر هم عراق دوره‌ای از حاکمیت «دزدسالاری» را پشت سر گذاشت که ناشی از هرج‌ومرجی بود که پس از تلاش بزن در روی آمریکا برای دموکراسی‌سازی در این کشور به وجود آمد. نتیجه تهاجم آمریکا به عراق دست‌کم نیم میلیون تلفات بود که توسط نیروهای خارجی و داخلی در عراق بر جا ماند. اسرائیل از نوعی رویکرد انسان‌دوستانه مبهم در ملی‌گرایی یهود به سمت نفی صهیونیستی ارزش‌های یهود سقوط کرد. بومیان سرزمین فلسطین به‌صورت مستمر زیر بار آواره‌سازی و سرکوب بی‌رحمانه توسط حکومت صهیونیست بودند. لبنان که روزگاری زمین بازی سیاست طایفی فرانسوی و لذت‌گرایی عربی بود، حالا غیرقابل اداره شده‌است. سوریه توسط ائتلافی از نیروهای داخلی تحت حمایت بازیگران خارجی از جمله کشورهای عربی خلیج‌فارس، اسرائیل، ترکیه و ایالات متحده آمریکا، منزوی، شرحه‌شرحه و نابود شده‌است. سوریه همچنان کانون مجموعه‌ای از جنگ‌های نیابتی از جمله میان ایران و اسرائیل، روسیه و آمریکا و ترکیه و کردهای جدایی‌طلب باقی مانده‌است.

همزمان عربستان‌سعودی که روزگاری با افتخار خود را در مقابل پان‌عربیسم در منطقه پان‌اسلامیست می‌دانست، بعد از دهه‌ها به سوی ملی‌گرایی سوق پیدا کرده‌است. این کشور سالروز تاسیس‌اش را در سال ۱۹۳۲ جشن می‌گیرد و برای این سالروز از تقویم بین‌المللی میلادی استفاده می‌کند و نه تقویم هجری. مصر شخصیت متمایز و هویت فرهنگی خود را زیر سلطه دیکتاتوری نظامی تمامیت‌خواه حفظ کرده‌است. عمان، قطر و امارات متحده عربی سیاست خارجی مستقلی را دنبال می‌کنند و نه‌تنها در منطقه، بلکه در سطح بین‌المللی اثرگذار هستند. کویت که تحت محاصره ایران، عراق و عربستان سعودی قرار دارد، به همین تناسب محتاط است. بحرین تحت امر عربستان سعودی است و به‌عنوان یک نیروی نیابتی کارآمد در تماس‌ با اسرائیل و ارتش آمریکا عمل می‌کند.

مرکزیت ژئوپلیتیک

آنچه تغییری در آن ایجاد نشده‌است، مرکزیت ژئوپلیتیک آسیای غربی است. این منطقه تقاطعی است برای آفریقا، آسیا، اروپا و مسیرهایی که این سه قاره را به هم متصل می‌کند. فرهنگ منطقه سایه سنگینی بر شمال آفریقا، آسیای مرکزی، جنوبی و جنوب‌شرقی و سواحل مدیترانه انداخته‌است. این منطقه کانون تولد یهودیت، مسیحیت و اسلام، سه دین ابراهیمی است که مجموعاً دین، آئین و استانداردهای اخلاقی سه‌پنجم از بشریت را شکل می‌دهد. این مسئله باعث می‌شود که منطقه دسترسی جهانی داشته‌باشد. اما در مسیری که کشورهای غرب آسیا در حال پیدا کردن اهداف خودشان هستند، به‌تدریج از سیطره رقابت ابرقدرت‌ها رها شدند و آسیب‌پذیری‌شان را نسبت به تلاش‌های خارجی برای تحمیل ایدئولوژی‌های بیگانه مانند مارکسیسم و حکومت نمایندگی ترمیم کردند. اسلام سیاسی هم که پاسخ این کشورها به ایدئولوژی‌های بیگانه بود، در حال عقب‌نشینی است. مردم منطقه خودشان را در قالب سنت‌های پادشاهی، دیکتاتوری نظامی، سیاست شورایی، دموکراسی پارلمانی یا دین‌سالاری بازآفرینی کرده‌اند.

سلطه استعمار

دوره سلطه بیگانگان بر تقاطع‌های جهانی که با تهاجم و اشغال مصر توسط ناپلئون در سال ۱۷۹۸ آغاز شد، به روشنی پایان یافته‌است. این موضوع نباید چندان غافلگیرکننده باشد. تقریباً دوسوم یک قرن از زمانی که مصر، فرانسه و بریتانیا را وادار کرد تا کنترل کانال سوئز را واگذار کنند، گذشته‌است. بریتانیا جاه‌طلبی‌های امپریالیستی خود را در شرق سوئز ۵۶ سال پیش رها کرد. ۴۴سال از زمانی گذشته‌است که ایرانی‌ها شاه را، که ربع قرن پیش از آن به وسیله یک عملیات تغییر نظام بدنام توسط آمریکا و انگلیس در کرسی قدرت نشسته‌بود، بیرون راندند. جنگ سرد که روزگاری سیاست‌های منطقه‌ای را تحت سیطره خود درآورده‌بود، ۳۴ سال است که تمام شده‌است. ۱۱ سپتامبر که به شکل بنیادین منطقه را نسبت به ایالات متحده آمریکا بیگانه کرد، دو دهه پیش معادل یک نسل کام، اتفاق افتاد. خیزش‌های عربی ۲۰۱۱ به جز برای کسانی که در آن نقش داشتند به یک خاطره آشفته در دوردست تبدیل شده‌است. جهان دچار تغییرات بنیادین شده و بالطبع آسیای سیاه، آسیای غربی و شمال شرقی آسیا هم تغییر کرده‌است.

از جمله تحولاتی که رخ داده کاهش جذابیت سنت‌های روشنفکری و نظام‌های حکومتی غربی است. مارکسیسم به جز مکتب حزب مرکزی در پکن و تعداد کمی از مراکز آموزش عالی در جهان آنگلوساکسون، تقریباً به‌عنوان یک ایدئولوژی از بین رفته‌است. در شرایطی که حاکمیت قانون در همه جای دنیا (از جمله در کشور خودم، آمریکا) در حال تسلیم شدن در مقابل عوام‌گرایی است، می‌توان مشاهدات ارسطو را تایید کرد که می‌گفت دموکراسی‌ها تمایل دارند به سمت انحطاط بروند و به عوام‌فریبی، اشرافی‌گری و استبداد اکثریت تبدیل شوند. شکل‌های مختلفی از خودکامه‌های انتخابی در روسیه و ترکیه جا افتاده‌اند و در هند و اسرائیل در حال ریشه دواندن هستند. اگر در این قاب به تحولات نگاه کنیم آنگاه در می‌یابیم که چرا تلاش واشنگتن برای وانمایی رویدادهای جهان در قالب رویارویی دائمی میان دموکراسی و خودکامگی خارج از این کشور دیگر جذابیت ندارد، چراکه برای دیگران هر دو شکل مورد اشاره (دموکراسی و خودکامگی) بی‌معنی شده‌اند و با واقعیت‌های موجود تناسبی ندارند.

رفتن به سمت سوگیری‌های چندوجهی و همزمان

اما آنچه در بالا گفته‌شد، تنها بخشی از دلایلی است که باعث شد برخلاف دوران جنگ سرد، تمامی کشورهای منطقه غرب آسیا (به استثنای قابل‌توجه ایران) ترجیح داده‌اند سیاست عدم تعهد را در مقابل آمریکا و دشمنان ادعایی‌اش روسیه و چین انتخاب کنند. اینکه به دولت‌های مشتری و وابسته غرب آسیا مانند اسرائیل و کشورهای جنوب خلیج‌فارس لقب متحد هیچ‌یک از ابرقدرت‌ها داده‌شود، نشانه عدم درک و توصیف صحیح از جایگاه آنهاست. آنها چه در گذشته و چه تا حدی در حال حاضر حکومت‌های تحت‌الحمایه هستند، مصرف‌کنندگان امنیتی هستند که توسط حامیان‌شان ارائه می‌شود، نه اینکه ارائه‌دهنده یا تضمین‌کننده امنیت برای حامیان‌شان باشند. احتمال این بیشتر است که دولت‌های منطقه حامیان‌شان را درگیر جنگ کنند تا از درگیری آنها در جنگ‌ها جلوگیری کنند. امروزه این دولت‌ها به‌جای اینکه فقط به یک حامی تکیه کنند، دست‌هایشان را از کارت‌های مختلف بازی تعداد زیادی از قدرت‌های بزرگ پر کرده‌اند. آنها دیگر به هیچ طرفی وفادار نیستند.

ایران هم در واقع ابتدا نه به شرق و نه به غرب متعهد نبود. اما دهه‌ها پیگیری سیاست طرد و فشار حداکثری از سوی آمریکا، باعث شد احساس کند جایی جز آغوش دشمنان آمریکا، ندارد که برود. ایران به سمت آنها رفته‌است تا اثر و نفوذ آمریکا را از منطقه پاک کند. ایران در جنگ نیابتی روسیه با آمریکا، به تامین‌کننده سلاح برای مسکو تبدیل شده‌است. با روسیه و هندوستان همکاری می‌کند تا کریدور ترانزیتی شمال-جنوب را تاسیس کند؛ کریدوری که مسیرهای دریایی تحت کنترل ناتو در بوسفور و کانال سوئز را دور می‌زند. کریدور شمال-جنوب روسیه را به بندر چابهار ایران متصل می‌کند و اجازه می‌دهد که مسکو به بمبئی و دیگر بنادر غرب هندوستان متصل شود. برخلاف آمریکا، چین تمام تلاش خود را به کار برده‌است که روابطی دوستانه با همه کشورهای منطقه داشته‌باشد. رویکرد چین برای ایران هم منفعت داشت و کمک کرده‌است که با همسایگان عربش که قبلاً رویکردی خصمانه داشتند، روابط خود را عادی‌سازی کند. این آشتی علاوه بر منافع دیگری که برای ایران دارد، کمک می‌کند که تهران با استفاده از تجارت و سرمایه‌گذاری با پایتخت‌های سرشار از سرمایه کشورهای خلیج‌فارس، تحریم‌های تحمیل‌شده توسط آمریکا را بشکند. همزمان جاده‌ها، خطوط آهن و خطوط لوله انتقال انرژی که در قالب ابتکار کمربند و راه چین تامین مالی می‌شوند، کمک می‌کنند تا ایران به نقش دوران پیشامدرن خود به‌عنوان هاب منطقه‌ای برای مبادلات اقتصادی شرق و غرب و شمال و جنوب بازگردد. همانگونه که ایران در چهار دهه گذشته موفق بود، دولت‌های عرب منطقه هم در مسیر آزاد کردن خودشان از روابط حامی-مشتری با ابرقدرت‌ها هستند. تعامل‌های این کشورها با بریتانیا، فرانسه، اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده آمریکا همواره ذاتاً غیرمتوازن بود. این کشورها هیچ تعهدی برای کمک به دفاع از منافع منطقه‌ای حامیان‌شان نداشتند. اسرائیل هم حالا با تردید مشابهی در روابطش با ایالات متحده آمریکا و دیگر قدرت‌های خارجی مواجه شده‌است، تردیدی که همسایگان عربش مدت‌هاست با آن روبه‌رو هستند. اسرائیل به‌شدت نگران وابستگی بیش از حدش به ایالات‌متحده آمریکا است و در عین حال می‌بیند که تعهد به آمریکا علیه چین و روسیه، روزبه‌روز بیشتر منافعش را به خطر می‌اندازد. اسرائیل دیگر نمی‌تواند ادعا کند که ارزش‌هایش با ایده‌آلیست‌های آمریکایی مشترک است هرچند که هنوز به حمایت تمام‌قد از صهیونیست‌ها، نژادپرست‌ها و متعصبان مذهبی آمریکا ادامه می‌دهد. اسرائیل مانند دیگران در منطقه تحت فشار آمریکا قرار دارد تا سیاست خارجی و داخلی‌اش را تغییر دهد، اما نگرانی از انتقام‌گیری سیاسی یا از دست دادن حمایت لابی‌های اسرائیلی برای مقام‌های منتخب باعث می‌شود که این انتقادها علنی بیان نشوند.

تلاش منطقه‌ای برای خودمختاری راهبردی

در دهه پایانی قرن بیستم، دوره‌ای که چارلز کروتامر آن را دوره «تک‌قطبی» نامید، ایالات‌متحده آمریکا جای تمامی حامیان و پدرخوانده‌های خارجی پیشین دولت‌های عربی و اسرائیل را در منطقه گرفت. سال ۱۹۷۳ زمانی که مصر تصمیم گرفت حمله غافل‌گیرکننده‌ای به نیروهای اشغال‌گر اسرائیلی در شبه‌‌جزیره سینا داشته باشد، امارات متحده عربی کمک‌های نظامی عظیمی در اختیار اسرائیل قرار داد که باعث موفقیت اسرائیل در عملیات پدافندی شد. بلافاصله بعد از جنگ سرد، واشنگتن برای حمایت از کشورهای عربی خلیج‌فارس در مقابل تهاجم عراق به کمک آنها آمد، اما بلافاصله مطالبات ایدئولوژیک و مسائل دیگری را مطرح کرد که از نظر کشورهای عربی غیرمنطقی بود. بعد از حملات 11سپتامبر، آمریکا اسلام‌هراسی را در پیش گرفت. زمانی که دهه دوم قرن بیست‌ویکم فرارسید ایالات متحده آمریکا نه‌تنها نتوانست از افراد تحت حمایت همیشگی‌اش مانند حسنی مبارک در مقابل سرنگونی حمایت کند بلکه حتی کنار گذاشته‌شدن‌شان را از قدرت تحسین کرد. این رویدادها باعث شد که تقریباً تمام وعده‌های پیشین آمریکا در مورد حمایت از حاکمان کشورهای مشتری آمریکا در منطقه غرب آسیا زیر سوال برود. بقیه اعتبار آمریکا زمانی از بین رفت که ایران اقداماتی را علیه منافع و آزادی دریانوردی کشورهای عربی خلیج‌فارس در تنگه هرمز انجام داد.

حالا که کشورهای عربی خلیج‌فارس اختلاف‌های گذشته را کنار می‌گذارند و از وابستگی اختصاصی به ایالات متحده آمریکا عبور می‌کنند، دنبال این نیستند که تحت سلطه چین، هندوستان، روسیه یا هر قدرت دیگر خارج از منطقه قرار بگیرند. اتفاقی که می‌افتد، برخلاف آنچه آمریکایی‌ها بی‌فکرانه تبلیغ می‌کنند، این نیست که چین و روسیه یا هر قدرت خارج از منطقه دیگری تلاش کند تا هژمونی آمریکا را در منطقه موسوم به «خاورمیانه» با هژمونی خودش جایگزین کند. علاوه بر این کشورهای منطقه هم دیگر به دنبال روابط جایگزینی برای وابستگی به قدرت‌های دیگر نیستند. آنها فعالانه دنبال خودمختاری استراتژیک از طریق تنوع‌بخشی به روابط خارجی و کاهش وابستگی سیاسی و اقتصادی به ایالات‌متحده آمریکا هستند. چنین خودمختاری‌ای به سادگی به دست نخواهد آمد. در عمل محدودیت‌هایی برای میزان رهایی کشورهای غرب آسیا در آزاد شدن از بند وابستگی به آمریکا وجود دارد. هیچ ابرقدرت دیگری دارای توانمندی‌های لازم برای پذیرش دفاع از این کشورها در مقابل یکدیگر و دشمنان خارجی نیست. کشورهای غرب آسیا بدشان نمی‌آید که از رقابت‌های ابرقدرت‌های جهانی بهره ببرند، اما سیاست‌شان را بر این اساس بنا نکرده‌اند. اگر نتوانند تعهدات لازم را برای دفاع در مقابل قدرت‌های خارجی به دست بیاورند، مجبور می‌شوند که خودشان مسئولیت دفاع از خودشان را بر عهده بگیرند. این کشورها به تدریج به این سمت حرکت می‌کنند که مسئولیت دفاع از خودشان را بپذیرند.

موضع قاطع جدید پادشاهی عربستان سعودی

پادشاهی عربستان سعودی در طول ۲۲ سال پس از حملات 11سپتامبر، روزبه‌روز بیشتر از آمریکا بیگانه شده‌است. حملات ۱۱ سپتامبر بیش از هر زمان دیگر باعث بدنام شدن عربستان، کشورهای عربی و اسلام در سیاست‌های آمریکا شد. ناتوانی دولتمردان آمریکایی برای تفاوت قائل شدن میان نظام حاکم بر عربستان و دشمنان‌شان در القاعده، باعث بهت‌زدگی سعودی‌های طرفدار آمریکا شد. برکناری حسنی مبارک، رئیس‌جمهور مصر از قدرت نیز بیش از هر زمان دیگر باعث بدبینی سعودی‌ها نسبت به آمریکا شد. وقتی آمریکا نتوانست واکنشی به حملات تحت حمایت ایران به تأسیسات نفتی عربستان و امارات، حملات ادعایی به کشتی‌ها در تنگه هرمز و تأسیسات نظامی در ابوظبی نشان بدهد، نگرانی‌های سعودی افزایش یافت. سعودی‌ها و کشورهای عرب منطقه، بیش از پیش این نیاز را احساس کردند که وابستگی‌شان را به آمریکا کاهش دهند. قتل فجیع جمال خاشقجی در سال ۲۰۱۸ نیز باعث شد که آمریکایی‌ها از هدایت خاموش از عربستان سعودی به سمت خصومت آشکار حرکت کنند. بایدن که در کارزار تبلیغاتی انتخاباتی‌اش وعده داده‌بود محمد بن‌سلمان، ولیعهد سعودی را به یک شخصیت مطرود بین‌المللی تبدیل کند، وقتی به کاخ سفید وارد شد، متوجه شد که منافع آمریکا نیازمند رابطه صمیمانه و جامع با پادشاهی تحت رهبری اوست. اما بایدن نتوانست سابقه اظهارنظرهای خود را پاک کند. عربستان سعودی به‌جای بازیابی روابط با آمریکا به سمت روابط نزدیک به روسیه رفت. مسکو با تلاش‌های سعودی اکنون به‌صورت کامل در اوپک ادغام شده‌است. ریاض به چین نزدیک شده‌است که بزرگترین شریک تجاری‌اش محسوب می‌شود. اقدام عربستان سعودی به عادی‌سازی روابط با ایران، ضربه‌ای مهلک به تلاش آمریکایی-اسرائیلی برای ایجاد یک ائتلاف ضدایرانی بود. درحالی‌که به نظر می‌رسد عربستان برای معامله بده‌بستان با اسرائیل برای عادی‌سازی با حکومت صهیونیست آماده می‌شود، این اقدام هزینه‌ای بسیار بیشتر از آنچه آمریکا و اسرائیل تصور می‌کردند در پی دارد. عربستان سعودی، درست مانند اسرائیل و بقیه کشورهای غرب آسیا (به جز ایران) حاضر نشدند که در جنگ روسیه علیه اوکراین، با غرب موضع مشترک بگیرند. عربستان همچنین به‌‌رغم اعتراض آمریکا در حال عادی‌سازی روابط با سوریه است.

سیاست خارجی محمد بن‌سلمان

محمد بن‌سلمان، زمانی که در غرب شخصیت نامطلوب محسوب می‌شد، به سمت چین، هندوستان و روسیه رفت. اما از آن زمان تاکنون دیدارهایی را با رجب‌طیب اردوغان، رئیس‌جمهور ترکیه و امانوئل مکرون، رئیس‌جمهور فرانسه انجام داده‌است. او در خاک عربستان از جو بایدن و نخست‌وزیر پیشین بریتانیا میزبانی کرده‌ و به‌تازگی برای سفر به لندن دعوت شده‌است. او تلاش‌هایش را برای برقراری روابط با کشورهایی که از دیدگاه او بیشترین منافع را برای کشورش داشتند، تشدید کرد. در نتیجه بن‌سلمان در کنار امارات متحده عربی و قطر که سیاست خارجی مشابهی در قالب دیدگاه‌های مبتنی بر Realpolitik در پیش گرفتند که عمدتاً سلطه آمریکا را به چالش می‌کشید یا دور می‌زد، به تدریج پادشاهی سعودی به یک قدرت میان‌رده با نفوذ گسترده بین‌المللی تبدیل شد. همزمان ریاض تلاش کرد از طریق برقراری رابطه با نظام سوریه که در 12سال پیش از آن تلاش می‌کرد سرنگونش کند، نفوذ منطقه‌ای خود را نیز بازیابی کند و گفت‌وگوهایی را که به مدت طولانی قطع شده‌بود با حماس از سر گرفت. سعودی به جای اینکه به یک حکومت مطرود تبدیل شود، حالا به یک بازیگر مؤثر در منطقه و جهان تبدیل شده‌است.

پیش به سوی صنایع نظامی بومی خلیج‌فارس

عربستان در مسیر ایجاد تنوع در مناسبات سیاسی-اقتصادی و بین‌المللی‌اش تنها نیست. امارات متحده عربی و قطر هم روابط‌شان را با روسیه و چین توسعه داده‌اند. دوبی، درست مانند تل‌آویو، به یکی از مراکزی تبدیل شده‌است که ثروتمندان روس برای رهایی از بند تحریم‌ها به آن پناه می‌برند. ایالات‌متحده آمریکا به بهانه روابط نزدیکی امارات با چین، انتقال جنگنده‌های اف-۳۵ را که به عنوان مشوق برای عادی‌سازی روابط ابوظبی و اسرائیل وعده داده‌بود، ملغی کرد. موفقیت دوبی به‌عنوان یک مرکز تبادل، کسب و کار و مالی باعث شد که عربستان سعودی بیش از پیش به فکر رقابت با امارات متحده عربی در حوزه‌های مالی، بازرگانی، سرمایه‌گذاری، فن‌آوری‌های جاسوسی و تولید تسلیحات بیفتد. عربستان سعودی تلاش می‌کند که موجودی حساب سرمایه‌گذاری اصلی‌اش، صندوق عمومی سرمایه‌گذاری تا سال ۲۰۲۳ به ۲۰۰۰ میلیارد دلار برسد تا به بزرگترین صندوق ذخیره ارزی جهان تبدیل شود. سعودی‌ها همچنان برای عضویت در بریکس و بانک توسعه نوی این نهاد چندجانبه هم اقدام کرده‌اند. سعودی‌ها بعد از دهه‌ها وابستگی به واردات تسلیحات، حالا تلاش می‌کنند که سرمایه‌گذاری‌های جدیدی را برای توسعه صنایع داخلی تولید اسلحه جذب کنند. این سیاست، خلاف رویکرد همیشگی آمریکا است که همیشه از مشتریان تحت‌الحمایه‌اش می‌خواست که از تولیدکنندگان رقیب آمریکا سلاح نخرند، هرچند گاهی خود آمریکا هم از فروش سلاح‌های مشابه به آنها خودداری می‌کرد. معلوم شد که سیاست‌های آمریکا که همواره امنیت را معادل نظامی‌گری و نادیده گرفتن عوامل سیاسی، اقتصادی، تجاری و فرهنگی می‌پنداشت و تکیه دائمی آمریکا بر تحریم و منزوی‌سازی به جای گفت‌وگوهای دیپلماتیک، به شدت غیرسازنده است. اینگونه می‌توان این تناقض را درک کرد که هم آمریکا در ۶ کشور عضو شورای همکاری خلیج‌فارس، سوریه و عراق حضور دارد و هم گفته می‌شود که آمریکا از منطقه عقب‌نشینی کرده‌است.

دستاوردهای Realpolitik برای غرب آسیا

همزمان با پایان سلطه قدرت‌های جهانی بر غرب آسیا، کشورهای منطقه بار دیگر منافع خودشان را بر مبنای Realpolitik پیگیری می‌کنند. پنج ماه پیش تلاش‌های عراق و عمان برای از سرگیری روابط ایران و عربستان سعودی، با میانجی‌گری چین تکمیل شد. از آن زمان تاکنون عربستان سعودی و امارات هر دو برای عادی‌سازی روابط‌شان با سوریه اقدام کرده‌اند. ترکیه و مصر برای کنار گذاشتن خصومت‌های‌شان تلاش می‌کنند. توافق‌های ابراهیم که براساس آن بحرین و امارات روابط‌شان را با اسرائیل عادی‌سازی کردند، مثال دیگری از این است که چگونه عمل‌گرایی مبتنی بر منافع شخصی می‌تواند باعث پیشرفت شود. این توافق‌ها نشان می‌داد که چگونه کشورهای حاشیه خلیج‌فارس علاقه‌مند هستند که از قدرت لابی اسرائیل در واشنگتن به نفع خودشان استفاده کنند و دسترسی‌شان را به سلاح‌های آمریکایی تقویت کنند. لابی اسرائیل تاکنون به این وظیفه عمل کرده‌است، هر چند آمریکا هنوز اجازه نداده‌است جنگنده‌های اف-۳۵ وعده داده‌شده به امارات منتقل شود.

بزرگترین مانع برای پیشرفت در منطقه در حال حاضر مناقشه فلسطین است. افزایش خشونت میان اسرائیل و جمعیت عرب تحت اسارتش باعث شده‌است که پیشرفت در عادی‌سازی روابط اسرائیل با کشورهای عرب منطقه متوقف شود و بیش از پیش اسرائیل از غرب دور شود. اما هیچ نشانه‌ای وجود ندارد که آمریکا و اسرائیل برای حل این مسئله آمادگی داشته‌باشند. دهه‌هاست که چیزی به نام فرآیند صلح وجود ندارد و مشخص شده‌است که منظور اسرائیل از «صلح»، تسلیم شدن فلسطینی‌ها به برتری و حاکمیت یهودیان است.

تاثیر بر نقش منطقه‌ای و جهانی ایالات‌متحده آمریکا

در هیچ‌یک از این مسائل، آمریکا دیگر توانایی رهبری مؤثر ندارد. واشنگتن با تهران یا دمشق، روابط سیاسی ندارد، به روابطش با ریاض آسیب زده‌است، دچار مشکل در مناسبات با آنکارا شده‌است، رابطه با قاهره راکد مانده‌است و روابط با اسرائیل از دو سو در حال افول است. دور شدن کشورهای منطقه را از آمریکا می‌توان در تلاش آنها برای پیوستن به بریکس و سازمان همکاری شانگهای و استفاده از ارزهایی غیر از دلار برای تسویه‌حساب دید. قدرت‌های منطقه‌ای مانند عربستان، امارات و مصر هرچند که نمی‌خواهند روابط‌شان را با آمریکا قربانی کنند، اما کاملا تمایل خود را برای استفاده از گشایش‌های ایجادشده در آستانه ورود به یک نظام پساآمریکایی و چندقطبی، نشان داده‌اند. لارزدایی یکی از نشانه‌های این تحول محسوب می‌شود. اما با نگرانی‌هایی که آمریکا و اروپا از طریق توقیف دارایی‌های دلاری و طلای ایران، ونزوئلا و روسیه ایجاد کرده‌اند، این فرآیند شتاب بیشتری گرفته‌است. این توقیف‌ها، تمسخر تمام‌عیار امانت‌داری بانک‌های مرکزی بود. این رویدادها نشان داد که آمریکا و متحدان غربی‌اش هر زمان که دل‌شان بخواهد، قواعد حاکم بر نظام بین‌الملل را پس از جنگ جهانی دوم، زیر پا می‌گذارند. این وقایع باعث شده‌است که تردیدهای جدی نسبت به قابل اتکا بودن امنیت ذخایر دلاری ایجاد شود. با این حال به‌‌رغم ریسک روزافزونی که در نگهداری دلار وجود دارد، توافق دلارهای نفتی ۱۹۷۳ همچنان پابرجا است. این توافق اجازه داد دلار، زمانی که به نخستین ارز فیات تبدیل شد که دیگر وابسته به طلا نبود، به‌عنوان واسطه جهانی برای تبادل در بازارهای کالا از جمله انرژی و مواد خام استفاده شود. براساس توافق ۱۹۷۳ عربستان سعودی و بالطبع، دیگر کشورهای عضو اوپک، موافقت کردند که ذخایر ارزی خود را بر مبنای دلار نگهداری کنند و دلاری را که دریافت می‌کنند در خاک آمریکا سرمایه‌گذاری کنند. نتیجه توافق این بود که ایالات‌متحده به جای صادرات کالا و خدمات بتواند دلار چاپ کند و از این طریق واردات انجام دهد. اما دیگر این امتیاز ویژه برای آمریکا یک پیش‌فرض قطعی برای نظام بین‌الملل تلقی نمی‌شود.

چه باید کرد؟

خیلی از منافع آمریکا در مواجهه با رویکرد جدید کشورهای غرب آسیا به خطر می‌افتد. منطقه همچنان جایگاهی ویژه در ژئوپلیتیک جهانی دارد، اما دیگر در حوزه نفوذ آمریکا نیست. واشنگتن باید با واقعیت جدید کنار بیاید که مشتریان سابقش دیگر منافع‌شان را در این می‌بینند که روابط سیاسی، اقتصادی و نظامی‌شان را با چندین قدرت خارجی حفظ کنند. آنها دیگر حاضر به تحمل انحصار فروش سلاح و حضور نظامی آمریکا نیستند. کشورهای منطقه خواستار اطمینان از سوی واشنگتن هستند که آمریکا به‌عنوان یک حامی قابل اتکا برای منافع‌شان باقی می‌ماند، نه‌اینکه فقط به منافع خودش توجه کند. برای رسیدن به این هدف، آمریکا باید تلاش کند همکاری این کشورها را از طریق ارائه دادن منافع ملموس سیاسی و اقتصادی جلب کند. آمریکا نمی‌تواند جلوی این کشورها را برای دست یافتن به منافع بیشتر از طریق رابطه با چین یا دیگر قدرت‌های جهانی بگیرد. ایالات‌متحده آمریکا همواره اعتقاد داشته‌است که رونق داخلی‌‌اش و رونق جهانی‌ به دسترسی مستمر به منابع هیدروکربنی خلیج‌فارس وابسته است و همواره برای حفاظت از این منافع به صورت یکجانبه اقدام کرده‌است. به‌رغم تولد دوباره آمریکا به‌عنوان صادرکننده انرژی و تبدیل شدن این کشور به یک رقیب برای کشورهای غرب آسیا در حوزه نفت و گاز، خلیج‌فارس همچنان موقعیت اثرگذارش را در اقتصاد جهانی حفظ کرده‌است. اما تمایل و توانایی آمریکا برای برعهده گرفتن دسترسی همه کشورهای جهان به منابع هیدروکربنی خلیج‌فارس، دیگر مانند گذشته وجود ندارد. دیگر هیچ کشوری در منطقه غرب آسیا نیست که آمادگی داشته‌باشد برای حفاظت از تجارت انرژی یا هویت ملی‌اش به صورت اختصاصی به آمریکا تکیه کند. خوب یا بد، پویایی‌های غرب آسیا نیازمند این است که آمریکا در سیاست‌های همیشگی‌اش بازنگری کند. آنچه در دوران جنگ سرد یا دوران تک‌قطبی پس از آن جوابگو بود، در آستانه شکل‌گیری یک جهان چندقطبی و یا در غرب آسیایی که سوگیری‌های متعدد دارد، پاسخگو نیست. برای پیگیری منافع آمریکا در شرایط جدید، آمریکا باید به صورت بنیادین در سیاست‌هایش بازاندیشی و آنها را مجدداً طراحی کند. متاسفانه تا به امروز شواهد ناچیزی وجود دارد که آمریکایی‌ها برای چنین چالشی آماده باشند. سیاست‌هایی که نتوانند تغییرات را پیش‌بینی کنند و با آن وفق پیدا کنند، این خطر را در بر دارند که باعث غافل‌گیری استراتژیک و تحقیر شوند.

دیدگاه

ویژه دیپلماسی