| کد مطلب: ۹۸۶۹

نه پایان منازعه، نه گسترش جنگ

نه پایان منازعه، نه گسترش جنگ

تحلیل حمید‌رضا عزیزی درباره استراتژی ایران در قبال بحران غزه:

تحلیل حمید‌رضا عزیزی درباره استراتژی ایران در قبال بحران غزه:

حمیدرضا عزیزی، پژوهشگر ارشد موسسه امنیت و امور بین‌المللی در برلین، معتقد است که ایران از گسترش و فرسایشی شدن جنگ در غزه نفعی نمی‌برد و در عین حال پایان منازعه غزه و شکست حماس نیز در راستای منافعش نیست. عزیزی معتقد است که اروپا و آمریکا امروز بیش از هر زمان دیگری برای تحقق راهکار دوکشوری اراده دارند اما همه‌چیز به نظر اسرائیل و چگونگی پایان جنگ در غزه بستگی دارد.

‌ حمله‌ای که حماس انجام داده از سوی بسیاری از تحلیلگران حمله‌ای شگفت‌انگیز توصیف شده و ظاهرا خیلی از تحلیلگران معتقدند که این حمله رازها و نکات مگویی دارد؛ چه در مورد شکل و روش حمله و چه در رابطه با ذهن‌خوانی حماس مبنی بر اینکه حماس از انجام این حمله چه هدفی داشته است. در هر صورت هر بازیگری وقتی دست به اقدامی می‌زند، به تبعات و پیامدهای آن اقدام هم فکر می‌کند. چرا چنین فضایی در حوزه تحلیل در خصوص حمله حماس وجود دارد؟

این قضیه دو جنبه دارد. در جنبه اول می‌شود به این موضوع فکر کرد که حماس وقتی دست به این اقدام زد چه از دست داد و چه به دست آورد و احتمالا در یک چشم‌انداز بلند‌مدت‌تر چه از دست خواهد داد. وقتی که محاسبه می‌کنیم از خیلی‌ جهات به نتیجه مشخصی نمی‌رسیم. به همین خاطر است که این سوال در فضای اروپا هم که من در آن هستم خیلی مطرح می‌شود. به‌هر‌حال هزاران نفر از مردم غزه کشته شده‌اند و اسرائیل همچنان به پیشروی‌اش ادامه می‌دهد و به نظر می‌رسد قصد دارد حماس را نابود کند. البته به نظر من نابودی کامل حماس ممکن نیست اما ظاهرا اسرائیل قصد دارد به حاکمیت حماس در غزه پایان بدهد. البته اسرائیل هم ضررهای زیادی متحمل شده است. جنبه دوم به موضوع گروه‌های غیردولتی برمی‌گردد. در این حوزه، تحلیل‌ها و ذهن‌خوانی دشوارتر می‌شود. معمولا در فضای تحلیلی،‌ عقلانیتی که ما درباره‌اش صحبت می‌کنیم درباره دولت‌ها صدق می‌کند. به همین خاطر است که خیلی‌ها بعد از اقدام حماس، ذهنشان به سمت ایران رفت و از خودشان پرسیدند که ایران به دنبال چه بود؟ دم‌دستی‌ترین تحلیل در این مدت این بوده است و به نظر من آخرین گزینه‌ها در تحلیل است نه اولین...

‌ یعنی شما معتقدید که چون تحلیلگران نتوانسته‌اند منطق اقدام اخیر حماس را بفهمند، به صورت ناخودآگاه ذهنشان متوجه ایران شده است و از خود پرسیده‌اند ایران به دنبال چه چیزی بوده؟

دقیقا همین‌طور است. اما مساله این است که وقتی که به منطق این گروه‌ها ورود می‌کنیم، کمی فضا متفاوت می‌شود. ما باید پس‌زمینه تحولات غزه و سرزمین‌های فلسطینی را در نظر بگیریم و بعد به محاسبات احتمالی مقامات حماس بیندیشیم و بعد به این سوال پاسخ دهیم که چه چیزی باعث شد حماس تصمیم بگیرد چنین اقدام پرهزینه‌ای را انجام دهد.

از زمانی که کابینه نتانیاهو در اسرائیل بر سر کار آمد، راست‌های افراطی در اسرائیل قدرت گرفتند. اقدامات اعلانی و عملی کابینه نتانیاهو این باور را در بین گروه‌های فلسطینی، از جمله حماس، ایجاد کرد که احتمالا پایان کار کابینه نتانیاهو، پایان کار فلسطین هم خواهد بود. فلسطینی‌ها به این نتیجه رسیدند که الحاق‌‌های سرزمینی ادامه خواهد یافت. دولت اسرائیل هم درباره الحاق کرانه باختری به صورت علنی صحبت می‌کرد. اخبار تاییدنشده‌‌ای هم از سوی حماس منتشر شده که اسرائیل قصد حمله به غزه را داشت و ما اقدام پیش‌دستانه انجام دادیم. جنبه دیگر نیز بحث عادی‌سازی روابط اعراب و اسرائیل است. برخی معتقدند ایران از به هم خوردن روند عادی‌سازی نفع می‌برده، بنابراین در حمله حماس دخالت داشته است. این برداشت از نظر من درست نیست. از نظر من ایران موضوع عادی‌سازی اعراب و اسرائیل را به‌عنوان یک واقعیت پذیرفته بود. هرچند تلاش خودش را هم کرد تا این مساله را منتفی کند و حالا هم از به عقب افتادنش نفع می‌برد. هرچند من معتقدم روند عادی‌سازی متوقف نشده است. اما گروه‌های فلسطینی به این نتیجه رسیده بودند که اگر عربستان هم به روند عادی‌سازی روابط با اسرائیل بپیوندد کار تمام است و مساله فلسطین اساساً در منطقه فراموش خواهد شد. اگر به سخنرانی روز جمعه آقای نصرالله دقت کنید، منطق ایدئولوژیکی را که در ذهن گروه‌های مقاومت وجود دارد به‌وضوح می‌بینید. ایشان می‌گوید همه این تلفات و کشته‌دادن‌ها می‌ارزد به مقاومت و به قدس. اگر از دریچه این گروه‌ها به مساله نگاه کنیم، می‌بینیم که با این اقدام حماس، مسئله فلسطین بار دیگر به مرکز توجهات جهانی تبدیل شده و همین تحول از نظر گروه‌های فلسطینی یک موفقیت است. هرچند ممکن است روند بلندمدت طور دیگری باشد اما تا اینجای کار در اروپا و آمریکا، تمرکز تحلیلی بار دیگر روی این مسئله پیش می‌رود که اساساً هیچ طرح صلحی در خاورمیانه بدون حل مسئله فلسطین و عملی‌کردن راهکار دوکشوری، امکان‌پذیر نیست. در نتیجه این‌طور به نظر می‌رسد که توافقات ابراهیم و عادی‌سازی روابط عربستان و اسرائیل حالا یک پارامتر دیگری نیز دارد و آن هم راهکار دوکشوری است؛ فارغ از اینکه این مسئله در عمل تا چه حدی ممکن باشد که البته من خیلی خوش‌بین نیستم.

‌ البته باز شدن باب این بحث‌ها درباره راهکار دوکشوری خیلی هم جدید نیست. در گذشته هم هر زمانی که حماس و اسرائیل درگیر می‌شدند، این بحث‌ها باز می‌شد و همه در این خصوص صحبت می‌کردند اما در عمل به جایی نمی‌رسید.

درست می‌‌گویید. اما این بار ادراک تهدیدی که در کشورهای اروپایی به وجود آمده با دفعات قبل تفاوت دارد. تا قبل این، مسئله منازعه خاورمیانه مطرح بود. مثلا در اینجا در آلمان بحث اسرائیل و فلسطین به‌عنوان منازعه خاورمیانه مطرح بود. در آمریکا هم همین‌طور بود. آمریکایی‌ها در بیشتر از ده سال گذشته تلاش کرده‌اند خاورمیانه را به ثباتی برسانند و بعد تمام تمرکزشان را به چین معطوف کنند. این برنامه هم به شکل‌های متفاوتی اجرا شد. به نظر من برنامه اوباما در خصوص برجام این بود که با گسترش دامنه این توافق به بحث‌های منطقه‌ای، بتواند نوعی هم‌زیستی در خاورمیانه ایجاد کند تا آمریکا بتواند از منطقه خارج شود. برنامه ترامپ، همه‌چیز منهای ایران بود. و برنامه بایدن، موازنه‌سازی در مقابل ایرانی است که نمی‌پذیرد وارد ساختار جدید منطقه‌ای شود. اما در مجموع مشخص شد همه این برنامه‌ها بدون حل مسئله فلسطین امکان وقوع ندارند. دولت بایدن هم حالا این مسئله را فهمیده که تا زمانی که این مشکل حل نشود، آمریکا امکان خروج از منطقه را ندارد. در مورد اروپا هم باید گفت که این مسئله تا حد زیادی داخلی شده است. موج مهاجرت‌هایی که از جوامع مسلمان به اروپا در سال‌های گذشته شکل گرفته، باعث شده درون اروپا همدلی و هم‌صدایی با فلسطینی‌ها ایجاد شود و این مسئله دولت‌های اروپایی را نگران کرده است. دولت‌های اروپایی می‌دانند که کنترل این احساسات در بلندمدت امکان‌پذیر نیست.

‌ فرض کنیم که اروپا و آمریکا حقیقتا در خصوص راهکار دوکشوری جدی هستند. فکر می‌کنید این راهکار چقدر عملی باشد؟ البته می‌دانم که همه‌چیز به سرنوشت جنگ در غزه، سرنوشت نتانیاهو و کابینه راست افراطی و نظر اسرائیل بستگی دارد. اما به طور کلی سناریوهای احتمالی برای بعد از بحران غزه بر مبنای راهکار دوکشوری چه می‌تواند باشد؟

پاسخ دادن به این سوال خیلی دشوار است. اول باید بگویم که با شما موافقم که این عزمی که وجود دارد لزوما به معنای محقق شدن راهکار دوکشوری نیست. چون در نهایت امر، این اسرائیل است که باید رضایت بدهد. می‌دانیم که این مسئله دهه‌هاست که روی میز بوده. معاهده اسلو به همین خاطر امضا شد و تشکیلات خودگردان فلسطین به همین خاطر تشکیل شد و مورد حمایت اروپا و آمریکا قرار گرفت اما راهکار دوکشوری هیچ‌وقت عملی نشد.

اما در حال حاضر برداشت من از وضعیتی که در اروپا مشاهده می‌کنم این است که این بار این عزم جدی‌تر است و این درک در حال شکل‌گیری است، اما در عین حال تناقضی نیز وجود دارد. آن تناقض نیز این است که معتقدند چون حمله حماس اتفاق افتاده و اسرائیل ضربه بزرگی متحمل شده، اول باید نوعی از موازنه احیا شود و اسرائیل بتواند کنترل را از دست حماس بگیرد و بعد به سراغ راهکار دوکشوری برویم. در غیر این صورت همه‌چیز به ضرر اسرائیل خواهد بود. این تناقض بنیادین، مسئله را دشوارتر می‌کند. به همین دلیل است که برخی استدلال می‌کنند آمریکا به دنبال راهکار دوکشوری نیست. البته من موافق نیستم. آمریکا قطعا به دنبال راهکار دوکشوری است. اما این تناقضی که گفتم قابل‌حل نیست.

‌ منظورتان از تناقض چیست؟ آیا منظورتان این است که به چه قیمتی اسرائیل قرار است حماس را از قدرت خلع کند؟ منظورتان تبعات این اقدام اسرائیل است؟

بله. درست است که حمایت سیاسی از اسرائیل همچنان وجود دارد اما با توجه به آنچه در غزه می‌گذرد، حمایت اخلاقی از اسرائیل به‌خصوص برای کشورهای اروپایی روز به روز دشوارتر می‌شود. کما اینکه آقای پیستوریوس، وزیر دفاع آلمان، اخیرا گفته که ما باید برای جنگ آماده بشویم. این حرف خیلی مهم و سنگینی است. منظورم از تناقض این است. یعنی از یک سو اروپا و آمریکا عزم و اراده و جدیت دنبال کردن راهکار دوکشوری را دارند اما از طرف دیگر ابزار تاثیرگذاری روی مهم‌ترین بازیگر صحنه را که اسرائیل باشد و باید به این راهکار رضایت بدهد ندارند. یا اینکه ملاحظاتی دارند که باعث می‌شود آن قضیه تحت‌الشعاع قرار بگیرد. به نظر من و براساس شواهدی که می‌بینیم اروپا و به‌خصوص آمریکا به دنبال یک راه‌حل میانه هستند. آنها به دنبال این هستند که در گام نخست، حل مسئله غزه را به عادی‌سازی روابط اسرائیل و عربستان پیوند بدهند و با یک تیر دو نشان بزنند. اینکه گفته می‌شود که قرار است غزه تحت یک ساختار بین‌المللی عربی اداره شود، در راستای همین هدف است. اما باز هم تاکید می‌کنم که مانع اصلی در اینجا، کابینه فعلی اسرائیل است و فضای روانی فعلی که بعد از حمله حماس در اسرائیل به وجود آمده است. به نظرم کلیت جامعه اسرائیل به سمت راست چرخش کرده است. بنابراین به‌رغم عزمی که در بازیگران صحنه می‌بینم، اما در کوتاه‌مدت سناریویی نمی‌بینم که بر مبنایش این مسئله به سمت حل و فصل شدن پیش برود. محتمل‌ترین سناریو این است که اسرائیل غزه را اشغال کند و حماس را تا حد زیادی خنثی کند و این منازعه برای مدتی فریز شود و بار دیگر و در زمانی دیگر دوباره بروز کند. مشارکت کشورهای عربی ممکن است راهکار دوکشوری را یک گام به جلو ببرد اما در فضای کلی تاثیر بنیادینی نخواهد داشت.

‌ اگر فرض کنیم که اسرائیل در غزه موفق شود و همه کشورها به سمت راهکار دوکشوری حرکت ‌کنند، باز هم بحث بسیار مهم، شهرک‌های غیرقانونی اسرائیلی در کرانه باختری و جمعیتی عظیم یهودیانی است که در این شهرک‌ها زندگی می‌کنند. علاوه بر این، تعداد بالای کشته‌ها در غزه تاثیر روانی زیادی روی مردم کرانه باختری می‌‌گذارد و نمی‌توان این پارامتر را منکر شد. شما گفتید که بخش زیادی از جامعه اسرائیل به سمت راست چرخش کرده است. اما آیا به نظر شما این رویکرد در کابینه اسرائیل بعد از جریان غزه هم ادامه خواهد یافت؟ آیا ممکن است ما شاهد یک کابینه میانه‌روتر در اسرائیل باشیم؟ چون فکر می‌کنم آمریکایی‌ها هم چنین چیزی را می‌خواهند.

این مسئله ممکن است. مهم‌ترین فاکتوری که اینجا معنا پیدا می‌کند هزینه‌های رو به افزایشی است که اسرائیل در این جنگ متحمل می‌شود. ما یک موج را در همان یکی دو روز بعد از هفتم اکتبر شاهد بودیم. در آن دوره حتی چهره‌های اسرائیلی که ما آنها را به‌عنوان میانه‌رو می‌شناختیم مواضع بسیار تندی اتخاذ کردند. بعد از آن دوره، اقدامات اسرائیل را شاهد بودیم و مقاومتی در مقابلش صورت گرفت. آمار تلفات هم در حال بالاتر رفتن است. چند روز پیش، برای اولین بار یک تظاهرات ضدجنگ در اسرائیل برگزار شد. از سوی دیگر مسئله گروگان‌ها هم مطرح است. آن‌ها اگر کشته شوند بر فضای روانی اسرائیل تاثیر منفی‌تری می‌گذارد. اگرچه آن چرخش کلی به سمت راست رخ داده اما همزمان وضعیت کابینه نتانیاهو هم شکننده‌تر شده است. بنابراین می‌شود تصور کرد که فردی مثل بنی‌گانتز و چهره‌ای دیگر که در ساختار سیاسی اسرائیل به‌عنوان میانه‌رو شناخته می‌شود روی کار بیاید و با وجود آن عزمی که برای تغییر رژیم در غزه در اسرائیل وجود دارد، این فرد جدید با نگاه عملگرایانه‌تری به موضوع نگاه کند و حاضر به همکاری با آمریکا بشود. این سناریو بعید نیست، اما بستگی به این دارد که اسرائیل در چه وضعیتی از جنگ فعلی خارج شود و چه دستاوردی داشته باشد. اگر دستاورد قابل‌توجهی داشته باشد، ممکن است موضع نتانیاهو تقویت شود.

‌ شما گفتید عادی‌سازی روابط عربستان و اسرائیل متوقف نشده است. اگر بخواهیم چنین چیزی بگوییم ابتدا باید بگوییم که حمله هفتم اکتبر اساساً می‌توانست چه موانعی در مقابل این روند عادی‌سازی قرار دهد تا بتوانیم بگوییم این موانع در حال حاضر هم وجود دارند یا خیر. به نظر می‌رسد حماس به دنبال بر هم زدن این روند بود و سید‌حسن نصرالله هم در سخنرانی‌اش روی این هدف تاکید کرد. چرا فکر می‌کنید مانعی بر سر راه این روند ایجاد نشده است؟

مسلما یکی از ملاحظات حماس در حمله هفتم اکتبر این مسئله بوده است. برای ایران هم روند عادی‌سازی مهم بوده است. اما ایران ملاحظات خودش را در روابط با کشورها دارد. کما اینکه من معتقدم یکی از اصلی‌ترین دلایل حرکت ایران به سوی عادی‌سازی روابط با عربستان، روند روبه‌جلوی عادی‌سازی روابط عربستان با اسرائیل بود. عربستان هم به همین دلیل به سوی عادی‌سازی روابط با ایران حرکت کرد. در واقع دو طرف قصد داشتند براساس موازنه از طریق مفاهمه، روابطشان را جلو ببرند. در مورد سوال شما باید بگویم که حتی قبل از روز هفتم اکتبر مسئله عادی‌سازی روابط عربستان و اسرائیل بدون چالش نبود. چالش‌ها برمی‌گشت به چیزهایی که عربستان از آمریکا برای خودش درخواست می‌کرد، از قبیل برنامه هسته‌ای و تضمین‌های امنیتی. چالش دیگر رویکرد عربستان بود مبنی بر اینکه اسرائیل را به سمتی سوق بدهد که مجبور شود امتیازاتی به فلسطینی‌ها بدهد. من معتقدم این موضوع دوم برای عربستانی‌ها جنبه چندان استراتژیکی نداشت و بیشتر به این برمی‌گشت که عربستان به‌عنوان قطب جهان اسلام به لحاظ جایگاهش نمی‌توانست بدون اینکه چیز قابل‌عرضه‌ای برای جهان اسلام داشته باشد، بتواند به روند عادی‌سازی روابط با اسرائیل ورود بکند.

مسئله‌ای که الان به این روند اضافه شده این است که افکار عمومی جهان اسلام دیگر عادی‌سازی را برنمی‌تابد و اگر عربستان بخواهد در این شرایط به روند عادی‌سازی ورود کند، ضربه بسیار بزرگی خواهد خورد. اما در زمینه افکار عمومی باید بین کشورهای عربی تفکیکی قائل شویم. افکار عمومی عربستان برای هیئت حاکمه این کشور چندان مهم نیست و من فکر نمی‌کنم افکار عمومی عربستان با روند عادی‌سازی روابط با اسرائیل مشکل چندانی داشته باشد. جامعه عربستان به سمت جدا شدن از روندهایی حرکت کرده که هویت عربستان سعودی را برای سالیان سال شکل داده است. اما جو مخالفت در کشورهایی مثل مصر و اردن و بحرین بسیار پررنگ است. اما به‌طور کلی برخلاف درخواست‌های ایران و حزب‌الله مبنی بر تحریم اسرائیل از سوی اعراب، کشورهای عربی هنوز هیچ صحبتی در این خصوص مطرح نکرده‌اند. هیچ صحبتی از بازنگری در روابط با اسرائیل را مطرح نکرده‌اند. مثلا کریدور مدیترانه تا حد زیادی به کما رفته اما هیچ صحبتی از توقفش مطرح نیست. فاکتور دوم که مهم‌تر نیز هست، این است که چه اسرائیل در این جنگ موفق بشود و چه نشود، به هر حال بعد از هفتم اکتبر، سطح تهدید ایران و محور مقاومت در میان کشورهای عربی بالا رفته است. طبیعی است که اعراب با خودشان فکر کنند که وقتی اسرائیل در مقابل حماس آسیب‌پذیر است ما در مقابل ایران و حزب‌الله چه وضعیتی خواهیم داشت؟ بنابراین وقتی که اوضاع آرام‌تر شد، این تمایل در دو طرف عربی و اسرائیلی برای اینکه روابط خودشان را در مقابل محور ایرانی تقویت کنند، زیادتر خواهد شد. بنابراین منطق موازنه قوا به ما می‌گوید که روند عادی‌سازی اعراب و اسرائیل متوقف نخواهد شد. الان ما در وضعیت وقفه هستیم و این روند به طور کامل متوقف نشده است. ضمن اینکه به نفع عربستان نیز خواهد بود که در طرح آمریکایی مشارکت کرده و در روند اداره غزه شریک شود، چراکه آن‌وقت می‌تواند بگوید که من ورود کردم و در حل مسئله غزه مشارکت کردم و توسعه غزه نیز در راستای برنامه منطقه‌‌ای ماست.

‌ آیا شما در زمره آن دسته از تحلیلگرانی هستید که معتقدند اگر ایران با راهکار دوکشوری مخالفت کند، این راهکار عملی نخواهد شد؟

بستگی به نوع مخالفت ایران دارد. من معتقدم که نوع نقش‌آفرینی ایران در راستای حل مسئله فلسطین بر مبنای راهکار دوکشوری نیست. بخشی از دلایل به مسائل هویتی بازمی‌گردد، چراکه به محض اینکه مسئله فلسطین بر مبنای راهکار دوکشوری حل شود، کل مفهومی که ایران به‌عنوان محور مقاومت در منطقه شکل داده بود، اساساً بلاموضوع خواهد شد. بنابراین راهکار دوکشوری و ایران، به لحاظ هویتی، دو بعد متناقض هستند. بنابراین در نگاه بلند‌مدت‌تر، حتی اگر تمام بازیگران فلسطینی به راهکار دوکشوری رضایت دهند، ایران به ایجاد چالش در مسیر این راهکار ادامه خواهد داد. بنابراین به نظر من این تناقض ذاتی است و به‌راحتی قابل حل‌شدن نیست.

‌ فرض کنیم اسرائیل حماس را در غزه خنثی خواهد کرد. با توجه به همه تحلیل‌هایی که درباره عربستان و اسرائیل و بحث دوکشوری مطرح کردید، گزینه‌ها و سناریوهای ایران چه خواهد بود؟

سوال خوبی است. به نظرم خوب است برگردیم به چند سال قبل، یعنی زمانی که حماس تا حدودی از محور مقاومت مدنظر ایران خارج شده بود و بررسی کنیم که ایران در آن زمان چه کرد و چطور فضا را عوض کرد. می‌شود گفت که ایران در آن زمان در سطح استراتژیک، فضا را به نفع خودش تغییر داد. من می‌توانم به دو سناریو اشاره کنم. به نظرم ممکن است خنثی کردن حماس در کوتاه‌مدت ممکن باشد اما آن ایده‌ای که پشت حماس هست به لحاظ نظامی از بین نخواهد رفت. اما اگر حماس خنثی شود و فارغ از اینکه در کرانه باختری وضعیت چگونه باشد، احتمالا ایران از یک طرف سعی می‌کند مقاومت را در غزه به شکل دیگری از طریق حزب‌الله و بقیه گروه‌های مقاومت بازسازی کند و از طرف دیگر به‌طور هم‌زمان تمرکز و مبنای استراتژی تقابلش با اسرائیل از درون سرزمین‌های فلسطینی را، کرانه باختری قرار خواهد داد. کما اینکه ما در چند ماه گذشته نیز شنیدیم که مقامات عالی‌رتبه ایران به صورت علنی بر لزوم مسلح شدن کرانه باختری تاکید کرده‌اند. سناریوی دوم این است که ایران در کوتاه‌مدت تمرکزش را بر مستحکم‌تر کردن جبهه شمالی اسرائیل، اعم از لبنان و جنوب سوریه خواهد گذاشت. از سوی دیگر جبهه جنوبی، یعنی حوثی‌ها را نیز تقویت خواهد کرد. من عمداً گروه‌های عراقی را از عرصه کنار گذاشتم، چراکه کارکرد گروه‌های عراقی در استراتژی رو به جلوی ایران، تقابل با آمریکاست نه تقابل با اسرائیل. اما فاکتوری که ممکن است باعث بروز تنش بسیار شدید شود این است که وقتی اسرائیل حماس را خنثی کرد احتمالا کار را خاتمه ندهد و به سراغ اصل ماجرا برود. اسرائیلی‌ها در این خصوص صحبت هم کرده‌اند. در گذشته هم سابقه چنین اقداماتی را دارند. در چنین شرایطی با توجه به جبهه‌های فعالی که ایران دارد، وضعیت می‌تواند به سمت تنش بسیار شدید پیش برود.

‌ بنابراین به نفع ایران است که داستان فعلی غزه به‌نوعی ادامه پیدا کند؟

موافقم. شرایطی که طی آن حماس از بین نرود و منازعه هم به شکلی حل‌نشده باقی بماند و جنگ هم آن‌قدر گسترده نشود که حزب‌الله و ایران مجبور شوند در آن ورود کنند. چراکه جنگ فرسایشی و گسترده به نفع ایران و حزب‌الله نیست. چون منابع بسیاری زیادی را می‌طلبد و اقتصاد ایران و لبنان توان تحمل چنین جنگی را ندارند.

‌ سخنرانی سیدحسن نصرالله را چطور دیدید؟ آیا فکر می‌کنید با توجه به صحبت‌های ایشان، بحث ورود حزب‌الله لبنان به درگیری منتفی است یا هنوز هم احتمالش وجود دارد؟

حرف‌های ایشان شباهت بسیاری به سخنان رهبری ایران در هفته‌های اخیر داشت. با این تفاوت که سخنان آقای نصرالله کمی لبنانیزه شده بود. حزب‌الله از همان ابتدای جنگ سیاست ابهام استراتژیک را در پیش گرفت. یعنی متعهد به چیزی نشد که هزینه‌ای برایش داشته باشد و از طرف دیگر هم اطمینان خاطر به اسرائیل نداده که قرار نیست حزب‌الله کاری بکند. کل حرف‌های آقای نصرالله همین بود. در واقع ظاهرا قرار است این سیاست ابهام استراتژیک ادامه داشته باشد. هدف مشغول کردن اسرائیل در جبهه شمال و حفظ فشار افکار عمومی بر اسرائیل است که هر دو در راستای منافع ایران و حزب‌الله است. تنها نکته جدید سخنان آقای نصرالله، که احتمالا کمی هم جنگ روانی بود، مطرح کردن موازنه غیرنظامی در مقابل غیرنظامی بود. آقای نصرلله صراحتا این مسئله را مطرح کرد که اگر اسرائیل غیرنظامیان را هدف قرار دهد حزب‌الله هم غیرنظامیان را هدف قرار خواهد داد. آقای نصرالله فضای اسرائیل را خوب‌ می‌شناسد و همیشه سعی کرده در این فضا بازی کند. اما در عین حال سخنان نصرالله نشان داد حزب‌اللهی که ما امروز می‌شناسیم با حزب‌الله ۱۰ سال پیش یا ۲۰ سال پیش متفاوت است. در گذشته یک حزب‌الله انقلابی جسور را داشتیم اما امروز حزب‌اللهی را داریم که عملگرا و موقعیت‌سنج است. دلیلش هم این است که حزب‌الله به حدی در داخل ساختار دولت مشارکت دارد و قدرت یافته که نمی‌تواند صرفا منافع گروهی را مورد توجه قرار دهد و مجبور است منافع کل لبنان را مدنظر قرار دهد. امروز من نمی‌توانم حزب‌الله را یک بازیگر غیردولتی بدانم. حزب‌الله قطعا یک بازیگر دولتی است. اینجاست که تفاوت حماس و حزب‌الله مشخص می‌شود، چراکه منطق تصمیم‌گیری و اقدام یک بازیگر دولتی با یک بازیگر غیردولتی متفاوت است. حزب‌الله می‌‌داند ورودش به جنگ چه پیامدهایی برای لبنان و حتی ایران می‌تواند به دنبال داشته باشد.

‌ آقای امیرعبداللهیان، وزیر امورخارجه ایران، بارها در سخنان اخیرش تاکید کرده که ایران به گروه‌های مقاومت در منطقه دستور نمی‌دهد و این گروه‌ها خودشان تصمیم‌ می‌گیرند که چه بکنند. چرا این‌طور است؟ فکر می‌کنید ایران نمی‌خواهد یا نمی‌تواند این گروه‌ها را به طور مستقیم هدایت کند؟

هم نمی‌خواهد و هم نمی‌تواند. از کشور به کشور متفاوت است. این یکی از موضوعات مورد علاقه من است و در سه سال اخیر درباره‌‌اش مطالعه و پژوهش کرده‌ام. از سال ۲۰۲۰، بعد از ترور سردار سلیمانی، خلأیی در ساختار فرماندهی و کنترل محور مقاومت به وجود آمد. چون همراه با آقای سلیمانی، محور مقاومت آقای مهندس را که هماهنگ‌‌کننده گروه‌های عراقی بود نیز از دست داد. اکثر هماهنگی‌ها هم از عراق به‌روز است. این ناهماهنگی زمانی نمود پیدا کرد که گروه‌های عراقی اصرار داشتند که می‌خواهند انتقام آقای مهندس را بگیرند و کاری ندارند که ایران چه کرده و نظرش چیست. به‌خصوص دو گروه کتائب‌ حزب‌الله و عصائب اهل‌الحق، چنین موضعی داشتند. در آن زمان بی‌بی‌سی مصاحبه‌ای با آقای قیس خزعلی انجام داد و ایشان عملا از ایران انتقاد می‌کرد و ایران را به نرمش متهم می‌کرد. این گروه‌ها به واسطه پس‌زمینه‌های داخلی در عراق به سمت اقداماتی پیش رفتند که در اواخر دوره ترامپ برای ایران نیز مایه نگرانی شده بود. چون ایران در آن زمان قصد داشت سطح تنش را پایین‌ نگه دارد چون ترامپ دنبال بهانه برای جنگ بود و همان موقع بود که بحث «سورپرایز نوامبر» هم مطرح بود که گفته می‌شد ترامپ می‌خواهد با به راه انداختن یک جنگ در نوامبر ۲۰۲۰، در انتخابات فضا را تغییر دهد. وب‌سایت میدل ایست‌آی هم در آن زمان گزارشی منتشر کرد و نوشت از سوی مقامات بلند‌پایه ایران به گروه‌های عراقی گفته شده که خویشتن‌دار باشند و بعد هم آقای نصرالله به موضوع ورود کرد.

مسئله دوم بحث اقتصادی و حمایت مادی است. سیاست فشار حداکثری علیه ایران باعث محدود شدن منابع ایران شد. بنابراین این گروه‌ها به دنبال منابع جایگزین رفتند و حتی ایران هم این گروه‌ها را به رفتن و یافتن منابع جایگزین تشویق کرد. این هم یکی از تبعات سیاست فشار حداکثری برای آمریکا بود. می‌گویند حواستان باشد چه آرزویی می‌کنید چون ممکن است محقق شود! آمریکا قصد داشت با این سیاست، کنترل ایران بر این گروه‌ها را کم کند، اما کم شدن کنترل و نفوذ ایران به خودمختاری این گروه‌ها انجامید.

اتفاق دیگری که رخ داده و در تحولات غزه نمود یافته شکل گرفتن اتاق عملیات مشترک محورهای مقاومت است. گروه‌هایی در این اتاق نماینده دارند و مدیریت این اتاق به صورت مشترک در اختیار ایران و حزب‌الله است. از این جهت نوعی بازآرایی محور مقاومت از یک ساختار سلسله‌مراتبی که در رأس‌اش آقای سلیمانی بود به ساختار فعلی تبدیل شده است. بنابراین شبکه‌ای که زمانی از آن به‌عنوان شبکه نیابتی یاد می‌کردند، حالا به‌عنوان شبکه‌ای از اتحادها عمل می‌کند. بنابراین کنترل مستقیم ایران روی این گروه‌ها کمتر شده است. ایران هم اتفاقا از این تحول استقبال می‌کند چون مسئولیت ایران کمتر و اعتباری که کسب می‌کند بیشتر خواهد شد.

روند دیگری که ایران دنبال کرده این است که سعی کرده متحدان غیردولتی خود را به متحدان دولتی تبدیل کند. در لبنان حزب‌الله وارد دولت لبنان شده، در عراق هم الگوی حزب‌الله اجرا شده و حشد‌الشعبی در نیروی مسلح عراق ادغام شده است. در یمن نیز به شکل دیگری این جریان رخ داده و ارتش یمن اساساً در اختیار حوثی‌هاست. در سوریه هم به شکلی دیگر در حال رخ دادن است. مجموعه این عوامل باعث شده ایران در برخی موارد نتواند و در برخی مواقع هم نخواهد مستقیما به گروه‌های مقاومت دستور بدهد و خواسته‌ای از آنها داشته باشد.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی