| کد مطلب: ۱۰۴۸۳

از جدل با هامون تا جدال من با من

شمایل بیتا فرهی در بانو

شمایل بیتا فرهی در بانو

بیتا فرهی که به سینما آمد، تنها یک چهره جدید به سینما نیامد بلکه سیمای یک زن نو، شمایل یک زن روشنفکر و مدرن هم به سینمای ایران وارد شد که در زمانه خود، یک پیشنهاد و اتفاق تازه بود. حتی ظاهر او و رفتارشناسی‌اش را می‌توان نوعی ساختارشکنی دراماتیک در بازنمایی تصویر زن دانست. بااین‌همه اما در نقش «مهشید» در فیلم «هامون»، در تقابل و ستیز با همسری روشنفکر ترسیم شده که از زیست روشنفکرانه او به ستوه آمده بود و قصد جدایی داشت. او دغدغه‌های هامون را شِرُ و ور می‌دانست که دیگر نمی‌خواست به آنها گوش بدهد؛ به حرف‌های هامون در باب وصل و یگانگی و استحاله در دیگری و یکی‌شدن با معبود. درواقع مهشید میل هامون به صیانت از فردیت خود را به منیت تعبیر می‌کرد و آن را برنمی‌تابید. برای همین بود که هامون می‌گفت: «تو می‌خوای من اونی باشم که واقعاً تو می‌خوای من باشم؟ اگه من اونی باشم که تو می‌خوای پس دیگه من، من نیست؛ یعنی من خودم نیستم». این دیالوگ‌ها زمانی بین هامون و مهشید ردوبدل می‌شود که به گفته هامون، مهشید دارد یک بحران شدید روحی را طی می‌کند و طبیعی است که از هرکس و هرچیزی بدش بیاید. گرچه مهشید این حرف هامون را برنمی‌تابد اما وقتی به مطب دکتر سماواتی روانکاو می‌رود، به این بحران درونی اعتراف می‌کند. بیزاری و ملال مهشید به خودش رسیده بود، دیگر به علائق خود هم علاقه‌ای نداشت، پیش‌ازاین گمان می‌کرد هر تابلوی نقاشی‌ای که از زیر دستش بیرون می‌آید، یک شاهکار هنری است اما حالا کاری بی‌ارزش است. فکر می‌کرد همه آن فرازونشیب‌هایی که طی کرده، حتی تجربه‌ها و آموخته‌هایش به کارش نمی‌آید، بر سر شوقش نمی‌آورد و حالش را خوب نمی‌کند. درواقع مهشید یقه خودش را گرفته بود و به جنگ خودش رفته بود. او به حس پوچی تن داده بود. انگار داشت در خودش فرو می‌رفت و در خودش فرو می‌ریخت. این فروپاشی روانی البته محصول زیست پُرسِتیزش با هامون بود، نه برساخته از بحران هویتی یا چالش‌های فردیت‌اش. اما بیتا فرهی در فیلم «بانو» مثل مهشید نبود؛ به هامون شبیه شده بود. مثل هامون بی‌قرار نبود، اما مثل او درونش غوغا بود. او هم در ابراز قدرت، احساس ضعف می‌کرد. ابراز قدرت نه به‌معنای زورگویی و جاه‌طلبی، به‌معنای توان دفاع از خود. دلش برای خودش می‌سوخت، از انزوایی که به آن تن داده بود، منزجر شده بود و حسرت‌ها و نفرت‌هایش را می‌نوشت؛ حرف‌های ناگفته‌ای را که نمی‌توانست بزند. آدمی بیش از نبرد با دیگری و جنگ تن‌به‌تن، در نبردی یک‌تنه با خود است؛ نبرد با نیروهای متخاصم درونی‌اش، نبرد با ترس و تردیدهای خویش از چه می‌شودها و چه بایدکردهای بسیار، نبردی سخت در تاب‌آوری بی‌تابی‌ها و تنهایی‌های خود و نبرد با دردها و زخم‌های نهانی ِویرانگر. مریم‌بانو در نبرد با این درد، از خویشتن‌خویش، باروئی پی افکند تا از باور خود، بارور شود، دوباره بروید و به راهی برود که به رهایی از مهجوری و رنجوری خویش برسد. برای همین جایی میان واگویی‌های درونی‌اش به خود نقب می‌زند و می‌گوید: «اَه خسته شدم از ننه‌من‌غریبی‌های خودم» و آنگاه می‌نویسد: «می‌خواهم این درد را مزه‌مزه کنم تا طعم تلخ آن هیچ‌گاه از یادم نرود. می‌خواهم تلخی آن هردم افزون یابد، بپاید، بپاید، باید مرا یکپارچه مسموم کند، روحم را، جسمم را، دلم را، این جنگ من است با من». درواقع آنچه مریم‌بانو تجربه می‌کند، مواجهه‌ای سخت در نبرد با خود و در خود است. شکست خود را با شکستن خود تاخت زد تا از باخت خود به‌جای مرثیه، حماسه بسازد، خودش را بسازد. به‌جای حسرت، زحمت بکشد و به‌جای نفرت، دوست بدارد؛ حتی ضعف‌های خود را. او سایه خود را می‌پذیرد همچنین نیمه‌ی تاریک وجودش را. رخت سیاه را درمی‌آورد و جامه سفید می‌پوشد. او می‌خواهد بانو بماند! شاید گزافه نباشد که بگوییم، مهشید در «بانو» به رستگاری می‌رسد و راهی به رهایی و خلاصی از منِ سرخورده و سرکوب‌شده خویش می‌یابد. بیتا فرهی با دو نقش مهشید و مریم‌بانو، شمایلی دقیق و عمیق از زن مدرن روشنفکر را در سینمای ما ثبت می‌کند که امروز در زمانه‌ای که زن و آزادگی در کانون زندگی قرار گرفته، می‌توان به او ارجاع کرد و به فهم شمایل زن مدرن و جهان پرهیاهوی درونش دست یافت. بیتا فرهی از فاصله «هامون» تا «بانو»، از جدل با هامون تا جدال و جنگ من با من را تجربه کرد تا در دستبابی به فردیت خود پیروز شود. مریم‌بانو درنهایت راهی به رهایی می‌یابد اما حیف که فیلم «بانو» هفت‌سال توقیف شد و این توقیف به بیتا فرهی ضربه روحی‌ای زد تا سال‌ها افسردگی را تجربه کند.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی