تفاوت معنای خاموشی
حواستان باشد که حالا دیگر نه آن همدلی دوران جنگ و پس از جنگ هست و نه از اساس میتوان در بیبرقیهای مداوم (حالا با برنامه یا بیبرنامه قبلی، چون فرقی ندارد دانستناش از پیش. برق، آب نیست که بشود توی دبه ذخیره کرد) زندگی متعارفی داشت. این خاموشی آن خاموشی نیست، ضمن آنکه این روزها در هیچ خانهای «روشنایی» هم نداریم.
دیروز صبح از خواب که بیدار شدم و دیدم برق رفته و پیامک وزارت محترم نیرو را ندیدهام (شما هم مثل من از فرط تبلیغات و پیامکهای برداشت و واریز، بهندرت به پیامکهایتان سر میزنید؟) و شارژ گوشی تمام شده تا دقایقی کلافه و مستأصل به سقف خیره بودم. کتری برقی هم کار نمیکرد و یادم نبود فندک اجاق گاز هم با برق کار میکند و هی با شیر اجاق ورمیرفتم و بیفایده. خلاصه که تا خودم را پیدا کنم و بتوانم ذهنم را جمع و جور کنم که بدون برق و گوشی هر کاری را باید چطور انجام بدهم و بدون تاکسی اینترنتی چطور خودم را به سر کاری که داشتم برسانم، کلی طول کشید.
در سالهای کودکی و نوجوانی من، بیبرقی خیلی عادی بود. به هر خانهای میرفتی یک چراغ دوشعلهی گازی به دیوار نصب کرده بود که به طرز معناداری اسمش را گذاشته بودند «روشنایی». کلی از مشقهای کذایی من زیر نور همین روشنایی نوشته شد. هنوزهم فنکوئل، شوفاژ و دستگاههای مدرن تهویه هوا چندان فراگیر نشده بود. هنوز بخاری گازی و نفتی و چراغ زنبوری، فانوس و چراغ قوه (گمانم بیشتر بهخاطر ایام جنگ ایران و عراق) در هر خانهای بود. کتری برقی، اجاق برقی، جاروی برقی و خیلی چیزهای برقی دیگر هم اهمیتی نداشت.
برای تماس هم که تلفنهای آنالوگ با شمارهگیر چرخان و گوشی دو کیلویی در دسترس بود. تلویزیون هم که برنامه چندانی نداشت و اگر هم داشت و با بیبرقی همزمان میشد تلویزیونهای کوچکی بود که با باتری ماشین کار میکرد و اگر قضیه خیلی حیاتی بود و خودت هم نداشتی، میرفتی خانه همسایه و کارتون یا فیلم یا فوتبال یا دیدنیها تماشا میکردی و تازه رادیو هنوز رسانه جذابی بود و در هر خانهای یک عدد ترانزیستوریاش موجود بود و بهمحض قطع برق روشن میشد و به سهم خودش فضا را از سکوت و تاریکی و سکون درمیآورد.
اصلاً خبر نداشتیم که برق کی میرود و کی میآید. یعنی معنای خاموشی در آن روزگار با این روزها خیلی فرق داشت. ضمن آنکه عدوی بود که سبب خیر میشد؛ یعنی همه زیر همان منبع نوری که موجود بود جمع میشدیم و هله و هوله یا غذایی میخوردیم یا کاری میکردیم که سرگرم شویم و درنهایت اگر راه نداشت، میرفتیم پشتبامی یا پارکی یا منزل آشنایی.
اما این روزها قطع برق اختلال بخش وسیعی از زندگی ما را رقم میزند. هیچچیز این سبک زندگی با نبود نیروی برق سازگار نیست. در خانه هر وسیله مفید و ضروریای که فکرش را بکنی ربطی به بود و نبود برق دارد. اصلاً سادهترین کارها، مثل همان گرفتن تاکسی اینترنتی، یا حتی بیرون رفتن از خانه مشکل میشود، چون اکثراً در آپارتمان هستیم، معضل فقدان آسانسور و راهپلههای فاقد نورگیر به کنار، اگر ماشیندار باشی درِ خانههای هم برقی و کنترلی شده و معمولاً باز و بسته کردنش بدون برق کار آسانی نیست. قطعی و اختلال اینترنت را هم دیگر نگویم که چقدر آدم را فلج میکند. صاحبان مغازه و کسبوکار هم بهجای خود که از ترازو تا کارتخوان و از یخچال و فریزر تا کرکره برقی و چراغ ویترینشان از کار میافتد.
این قیاسها را کردم که بگویم مبادا مسئولان بر این گمان باشند که مثل ایام کودکی و نوجوانی من و امثال من، میتوانند بدون چارهجویی ریشهای و راهحل اساسی، ما را به بیبرقی عادت بدهند. یکچیزهایی اصلاً با روح زمانه جور درنمیآید. شوربختانه کشور ما با گرفتاریهای بسیاری مواجه است که ناشی از تضاد تصمیمها و قانونها با روح و نیاز زمانه است. بحران انرژی معضل همگی ماست، مردم هم تا حدی در ایجادش دخیل بودهاند و انگار همین دیروز بود که به آن آگهی میخندیدیم و برایش لطیفه میساختیم که در انتهایش کودکی میگفت: «اما نفت اگه تموم بشه، دیگه نیست».
اما تعارف که نداریم. بد مصرف کردن ما هم ناشی از کمکاری مسئولان بوده و باقی ماجراهای پشت و پیشِ پرده و دخیل در بحران انرژی و این وضعیت ناتراز را هم که خاصه این روزها مکرر شنیدهایم. اما ماجرای صرفهجویی یا ریاضت در انرژی که فعلاً بهعنوان یک راهحل دمدستی در دستور کار قرار گرفته، زندگی همه را مختل خواهد کرد و نتایجش اسفبار خواهد بود و در تسریع فروپاشی اجتماعی و شکاف اقتصادی نیز نقش خواهد داشت.
حواستان باشد که حالا دیگر نه آن همدلی دوران جنگ و پس از جنگ هست و نه از اساس میتوان در بیبرقیهای مداوم (حالا با برنامه یا بیبرنامه قبلی، چون فرقی ندارد دانستناش از پیش. برق، آب نیست که بشود توی دبه ذخیره کرد) زندگی متعارفی داشت. این خاموشی آن خاموشی نیست، ضمن آنکه این روزها در هیچ خانهای «روشنایی» هم نداریم.