«بخشی از مردم با یک تفنگ روبهروی من ایستادند و طوری مقابل من قرار گرفتند که انگار دشمن آنها هستم. من را طوری وارد بازی کردند که اصلاً روح من درون زمین حضور نداشت. وقتی مقابل کیمیا شکست خوردم باز هم مردم به من فحاشی میکردند. پیش خودم گفتم من که باختم، دیگر چه چیزی از جان من میخواهید؟ من با خودم عهد بستم فردای آن روز تلخ پیشرفت کنم. من مدیون بیمهری برخی افراد هستم که موفق شدم.»