| کد مطلب: ۲۴۹۲۲

بازگشت‌خوردگان

سهیلا بابایی مدیرعامل انجمن حمایت از حقوق کودکان می گوید: آمارها نشان می‏ دهد در هفته گذشته حدود ۱۰۰ هزار مهاجر ردمرز شده ‏اند، اما از میزان ردمرز کودکان اطلاعی در دست نیست. میزان دفعات مراجعه مددکاران برای پیگیری وضعیت کودکان مهاجر دستگیرشده در طرح ساماندهی و ردمرز کردن آنها، بالا رفته است. مسئله این است که حتی شیوه درستی برای بازگرداندن این افراد به کشورشان وجود ندارد و از راه ‏های خطرناک برای ردمرزکردن‏شان استفاده می‏ شود که قابل بررسی است.

بازگشت‌خوردگان

«یک لگن بزرگ گذاشتند جلویمان، گفتند بخورید. برنج بود با کمی سیب‌زمینی و لپه. هر هفت، هشت نفر، یک لگن. آب خوردن نداشتیم. می‌گفتند بروید از شیر دستشویی آب بخورید. ما التماس می‌کردیم، گریه می‌کردیم، می‌گفتند اگر گریه کنید می‌فرستیم‌تان پایین، پیش مردان.» تابستان 1403، اردوگاه عسگرآباد ورامین.

«چند روز مانده به عیدفطر، ساعت 10 شب، با سه پسر و دخترم و پسرخواهرم برای سرکشی به خانه برادرم رفته بودیم. در خیابان بچه‌ها جلوتر از ما حرکت می‌کردند. تا به خودمان آمدیم، دیدیم بچه‌ها نیستند. هر 5 نفرشان نبودند؛ بچه‌های 6 تا 13 سال. یک‌روز بعد آنها را در کانون دیدیم؛ مرکزی که کودکان مهاجر افغان را جمع می‌کرد و به مرز می‌برد.» فروردین‌ماه 1403، محله لب شوش تهران.

دندان‌؟ یکی در میان. دست‌ها؟ ورم کرده. صورت؟ سوخته. مادر از جهنم برگشته. چادر را بدون روسری سر کرده و در گوشه حیاط، همزمان که آفتاب کم‌رمق آبان‌ماه، بر سر و صورتش بوسه می‌زند، دست‌ها را روی پا می‌کشد به نشانه تسکین درد.

«پسر صبح‌ها می‌رفت مدرسه، بعدازظهر‌ها سر کار. سرخیابان مولوی، ایستگاه سعادت بساط می‌کرد. از همان‌جا بردنش. دستگیرش کردند. از بهزیستی زنگ زدند بروم عقبش. حال پدرش خوب نیست، مریض است، افتاده گوشه خانه. با دختر کوچکم هاجر رفتیم. هاجر سواد داشت. برگه واکسیناسیون و پاسپورت بردیم. گفتند تاریخش گذشته و نگه‌مان داشتند. 8 روز آنجا بودیم. 8 روز در جهنم زندگی کردیم.»

نسرین، گوشه چادر را به دندان می‌گیرد و با گوشه دیگر، خیسی چشم را. تصویر آن هشت روز، جلوی چشمانش می‌رقصد.

«یک سالن بود با 10 نفر. معتاد و مهاجر افغانستانی. صبح تا شب سرمان داد می‌زدند که بروید دستشویی‌ها را بشورید، جارو کنید. در را قفل می‌کردند و می‌رفتند. هاجر فقط 10 سال دارد و ملک 11 سال.» منتظر رهایی بودند که سر از ورامین درآوردند؛ اردوگاه عسگرآباد.

«گمشو، گمشو. ما به آنها التماس می‌کردیم و آنها می‌گفتند گمشو، فقط پول بریزید. گفتم نداریم. گفتند پس همین‌جا می‌مانید. به دامادم زنگ زدم، نفری 500 هزار تومان برایشان واریز کرد، گفتند کم است. یک میلیون واریز کنید. پسرم 11 سال دارد و گفتند اگر پول ندهید، می‌بریمش پایین. بعد گفتند شما را هم می‌بریم کنار مردان. خبردار شده بودیم شبانه یک بچه مورد آزار واذیت قرار گرفته بود. من جیغ و داد کردم، به مامور گفتم نبرش. تکرار می‌کرد: گمشو. عسگرآباد جای گندی بود، در و پنجره‌های آهنی‌اش به هم کوبیده شده و نمی‌شد نفس کشید.  با بچه‌ها خیلی بد رفتار می‌کردند. همه را با چوب می‌زدند، ما گریه می‌کردیم.  یک پسر 14 ساله‌ای آنجا بود که خیلی کتکش می‌زدند، بعداً شنیدیم فوت کرده.»

پول که واریز شد، سوار اتوبوس‌شان کردند، مقصد؟ سنگ سفید خراسان رضوی. یک شب نگه‌شان داشتند و دوباره پول خواستند، چقدر؟ 200 هزار تومان تا مرز. 

«نان که نه، پلاستیک بود، دستشویی‌اش گند بود، مجبورمان می‌کردند سالن‌ها را تی بکشیم. وقتی هم می‌خواستیم برای ردمرز سوار اتوبوس بشویم، مردان را از وسایل لخت می‌کردند، کمربند و بند کفش‌شان را هم در می‌آوردند. کسی اعتراض می‌کرد؟ نه هیچ‌کس. همه ترسیده بودند. دخترم مدام گریه می‌کرد، پسرم اصلاً نمی‌خوابید.»

آنها به مرز رسیدند و همان‌جا یکی از کمپ‌های سازمان ملل، یک شب نگه‌شان داشت، نان‌شان داد و دو هزار افغانی به آنها داد. دو هزار افغانی، پول اتوبوس و رسیدن به شهر و رفتن به خانه شد. نسرین و دو بچه‌اش یک‌ماه‌ونیم در خانه مادری‌ در کابل ماندند. خاله، عمه و دایی جمع شدند پول جور کردند تا آن سه آواره به سفارتخانه بروند، پاسپورت بگیرند و به ایران برگردند. کودک دو ساله و پدر بیمار، انتظارشان را می‌کشیدند. اگر از مشهد برای گرفتن پاسپورت اقدام می‌کردند، باید نفری 15 میلیون تومان پول می‌دادند، از افغانستان مخارجش کمتر بود، هر نفر 6 میلیون تومان. 

بچه‌های نسرین کار می‌کنند تا بدهی سفر جهنمی‌شان را صاف کنند. ماموران در پرونده‌ای که برایشان درست کردند، آدرس‌خانه و شماره تلفن‌ را گرفته‌اند و بچه‌ها هر شب خواب مامورانی را می‌بینند که سراغ‌شان آمده‌اند، نیمه‌شب، ترس خواب‌شان را پاره می‌کند. 

کودک‌ربایی شبانه

«ساعت 10 شب دوتا آبجی رفته‌ بودیم خانه داداش‌مان. هم‌محلی‌مان است در لب‌خط شوش. 5 بچه همراه‌مان بود، سه پسر و دخترم و پسر خواهرم. داشتیم حرف می‌زدیم که متوجه شدیم بچه‌ها نیستند. تا ساعت دو شب دنبال‌شان می‌گشتیم. کلانتری رفتیم نبودند، شهرداری رفتیم نبودند. تا ساعت دو شب دنبال‌شان بودیم و پیدایشان نکردیم. فردا صبح یکی از بچه‌ها زنگ زد، آدرس جایی به‌نام کانون را داد، دورتر از میدان آزادی. برگه‌های سرشماری را برداشتیم، ماشین گرفتیم و رفتیم.»

شریفه، مادر 10 بچه است  که فروردین‌ماه امسال 5 کودکش را در خیابان شوش گم کرده است. شریفه و همسر پزشکش اهل ولایت بغلان‌اند و بعد از آمدن طالبان، زندگی را چند کیسه و گونی کردند و راهی تهران شدند. فقر روی سر و صورت زن، سایه انداخته. آن شب برزخی اول بهار، کابوس هر روزش است؛ شبی که بچه‌های 6 تا 13 ساله‌اش را بردند. دختر از همه بزرگتر بود. وقتی بعد از یک روز، به بچه‌هایش رسید، آنها را در سالنی پر از دختران و پسران قد و نیم‌قد دید، کودکان 6 و 7 ساله افغان؛ خردینه‌های هراسیده با چشمانی براق از اشک و دهان‌هایی خشکیده از گرسنگی. دو شب نگه‌شان داشتند. گفتند مادر آن یکی بچه هم بیاید، اما خواهر سختش بود.

«تا روزی که ما را ببرند اردوگاه عسگرآباد، چند اتوبوس آمد، آدم‌ها را سوار کرد و رفت. به ما گفتند هر نفر یک میلیون تومان بدهید، می‌بریم‌تان اردوگاه. هرکس پول داشت همان شب رفت. ما نداشتیم، ماندیم. بعد از دو روز، خانواده 7 میلیون برایشان واریز کرد و ما را بردند اردوگاه.»

نصف بچه‌هایش در خانه مانده بودند و نصف دیگر، جاده‌ها را طی می‌کردند. به اردوگاه رسیدند و از آنجا راهی سنگ سفید شدند. در سنگ سفید مشهد نفری 250 هزار تومان از آنها گرفتند و بعد نوبت شهرداری رسید؛ یک‌میلیون تومان برای ردمرز. آنها به هرات رفتند، از آنجا به کابل و بعد هم بغلان. بچه‌ها تذکره نداشتند، برایشان تذکره گرفتند، اما پاسپورتی در کار نبود. یک هفته بعد، پدر بچه‌ها دنبال‌شان آمد. فامیل برایشان پول جمع کرد، نفری 8 میلیون تومان به قاچاق‌بر دادند و وارد مسیر بازگشت شدند.

دو ساعت ماشین‌سواری، دو ساعت پیاده‌روی و دو ساعت با موتور. بچه‌ها را جدا با گروهی دیگر فرستادند. 10 روز بعد از بچه‌ها به تهران رسیدند. از کوه‌ها گذر کردند، به راه‌های سخت رسیدند. شب‌ها را کنار بز و گوسفندها صبح کردند،  زیر درختان خرما، اتراق کردند و سوار موتور شدند. بارها موتور چپ کرد و شریفه و شوهرش ابراهیم زیر تازیانه‌های آفتاب می‌پرسیدند که جان سالم به‌در می‌برند؟

افضل و اجمل، دو کودک از 5 کودک شریفه‌اند که در این مسیر افتادند؛ کودکان 11 و 12 ساله که 5 سال در ایران زندگی کرده‌اند. آنها صبح‌ها به مدرسه‌ای در شوش می‌روند و عصرها سر کار. یکی، کارگر پرده‌فروشی است و آن یکی در یک کارگاه خیاطی، وسط کار است. 

«از خانه‌ دایی‌ام به خانه خودمان می‌رفتیم که وسط راه ما را سوار ماشین‌های شهرداری کردند. آنجا زنان و مردان معتاد هم بودند. نیم‌ساعت تا 40 دقیقه‌ای در راه بودیم تا رسیدیم به یک ساختمان سه طبقه. آنجا پر از آدم بود؛ زن، مرد و بچه. خیلی زیاد بودند، زنان در یک سالن بودند و مردان در سالن دیگر. سالن‌ها تخت‌های دو طبقه داشت، یک خانمی آنجا بود که نمی‌گذاشت حرف بزنیم، آن شب به ما شام ندادند، فردایش هم صبحانه نداشتیم، ساعت 11-10صبح بود که مادرم آمد، دو روز بعد ما را سوار کردند و  بردند عسگرآباد. آنجا روبه‌روی ساختمان، پله بود. از پله ما را بردند بالا. مادرم روزه بود، روز آخر ماه رمضان. مادرم نمی‌توانست غذا بخورد و همان‌جا حالش بد شد.»

روایت اجمل از مسیر سخت بازگشت به افغانستان، اما به اینجا ختم نمی‌شود. 

«پدر و مادرم نمی‌توانستند از مسیری که ما رفتیم بیایند. از راه دیگری آمدند. ما را سوار ماشین کردند، یک ماشین با سرعت خیلی زیاد در جاده می‌رفت. یک‌بار فرمان از دست راننده در رفت نزدیک بود تصادف کنیم. ماشین وانت نیسان بود. 40-30 نفر در یک ماشین بودیم. چهار، پنج ساعت در راه بودیم تا رسیدیم به یک خوابگاه. آنجا در و پنجره نداشت، زن و بچه و مرد بین‌مان بودند. آنجا دوباره سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم. شش، هفت روزی در راه بودیم تا رسیدیم خانه.»

غیبت تدریجی دانش‌آموزان افغان

خانم «ص» مددکار و معلم کودکان افغانستانی در یکی از خانه‌های کودک در جنوب شهر تهران است: «اولین‌بار در تعطیلات عید بود که به ما خبر دادند یکی از بچه‌ها را گرفته‌اند. بچه‌ای که کارت آمایش داشت. مادر هم که دنبال بچه‌اش رفته بود، گرفتند و نگه داشتند. پیگیر شدیم، گفتند 7 میلیون تومان بدهید، فکر کردیم این 7 میلیون تومان برای رهایی‌شان است، درحالی‌که برای ردمرزشان بود. بعد به‌تدریج شاگردان بیشتری غایب شدند. این وضعیت ادامه داشت تا اینکه چند کودکی که ردمرز شده بودند برگشتند. سه، چهار ماهی طول کشید.

وقتی تجربه‌شان را شنیدیم، تصمیم گرفتیم صدای آنها باشیم.» به گفته خانم «ص»، در حال حاضر پنج، شش دانش‌آموز افغانستانی تجربه ردمرز داشته‌اند، تعدادی هم غایبند و نمی‌دانند که ردمرز شده‌اند یا خیر. دو شاگرد 15-14 ساله دیگر هم ردمرز شده‌اند. آنها در تلاش برای بازگشت به ایرانند. با معلمان‌شان در ارتباط‌ هستند و پیام می‌دهند که در کوه‌ها مانده‌اند. پول ندارند و پیاده برگشته‌اند. با همه اینها این مددکار که برای یکی از نهادهای مدنی فعال در حوزه کودک کار می‌کند، می‌گوید که این مسائل را نمی‌توان خیلی مستقیم پیگیری کرد، چراکه مسئله اتباع پرچالش شده و افغان‌ستیزی پررنگ. هرچقدر روی این موضوع تاکید کنند، فعالیت‌هایشان را محدودتر می‌کنند.

«یک‌هزار و 100 کودک اتباع همراه با خانواده‌هایشان ردمرز شده‌اند.» 21 مهرماه، مدیرکل بهزیستی استان تهران. 

تله‌ای به اسم کودک افغان

خانم «ع» مددکار و معلم دیگری است که مانند همکارش نخواست نامش در گزارش بیاید. او می‌گوید که از فروردین‌ماه بگیر و ببندها شروع شد: «از همان موقع، انتظار داشتیم که تعداد دانش‌آموزان‌مان کم شود. خبرهایی به ما رسیده بود که بچه‌های 13 تا 14 ساله را می‌برند. اما بعداً بچه‌های کوچکتر را هم دستگیر کرده و از آنها به‌عنوان تله استفاده می‌کنند. اول دستگیرشان می‌کنند، بعد از خانواده می‌خواهند که بیایند. وقتی می‌آمدند و مدرک مورد تاییدی نداشتند، آنها را هم نگه می‌داشتند. پول می‌گرفتند و ردمرزشان می‌کردند. اغلب مادران به دنبال بچه‌هایشان می‌روند چون تصور می‌کنند با زنان کاری ندارند. اما کار داشتند.

اجمل و افضل وسط سال تحصیلی بودند که دیگر به مدرسه نیامدند. وقتی پیگیر شدیم گفتند، بچه‌ها را گرفته‌اند. نامه‌نگاری‌ها را شروع کردیم اما کسی جواب نمی‌داد. گفتند نمی‌توانیم کاری کنیم. درحالی‌که بچه‌ها برگه سرشماری داشتند. حتی خبر داریم که برگه آمایش و پاسپورت را به‌دلیل نداشتن تاریخ معتبر رد کرده‌اند.» این مددکار می‌گوید هرکس رفته برگشته؛ نهایت یکی، دو ماه بعد: «این مسیر آسیب زیادی به بچه‌ها می‌زند.» دو شاگرد خانم «ع» را سه‌ماه پیش ردمرز کردند، دو کودک 11 و 12 ساله. چند هفته بود که متوجه غیبت آنها شده بودند ولی نمی‌دانستند کجا هستند. وقتی پرس‌وجو کردند، برادر بزرگترشان گفت که ردمرز شده‌اند. 

«ما نمی‌توانیم کودکان کار غیرمجاز را که به همراه اشخاص دیگری غیر از پدر و مادر خود وارد ایران شده‌اند را بدون وجود خانواده آن‌ها ردمرز و از کشور خارج کنیم.» تیرماه 1400، قبادی‌دانا، رئیس وقت سازمان بهزیستی.

آقای میرزایی، یکی از کارکنان مدرسه است؛ مدرسه‌ای که کودکان افغانستانی را پذیرش می‌کند و هزینه‌هایش را یکی از نهادهای مدنی فعال در حوزه کودک پرداخت می‌کند. آنجا معلم، ناظم و مدیر دارد و آقای میرزایی به گفته خودش، هر کاری ازش برآید انجام می‌دهد. او قبلاً مدیریت مدرسه خودگردان کودکان افغانستانی را عهده‌دار بوده، رئیس فرهنگی مهاجران افغانستانی در ایران است، افغانستانی است و نزدیک به 35 سال است در ایران زندگی می‌کنند. 

آقای میرزایی هفت سال پیش ردمرز شد. خانواده شش‌نفره‌شان قصد مهاجرت به اروپا را داشتند که در مسیر اول به افغانستان دیپورت می‌شوند و بعد به ایران بازگردانده. مسیر آنها از ترکیه شروع شده بود. آنها کارت آمایش دارند اما کسی این مدرک را قبول نکرده بود، درحالی‌که سال گذشته برای 6 نفر، 10 میلیون تومان پرداخت کرده‌اند و حالا همان مدرک بی‌اعتبار است.

مهاجران چندین گروهند؛ عده‌ای پاسپورت دارند، گروهی برگه سبز، تعدادی کارت آمایش. برخی هم هیچ مدرکی ندارند. مهاجرانی هم هستند که از طریق لشکر فاطمیون در سوریه علیه داعش جنگیدند و به آنها کارت ملی و شناسنامه، مغازه و ماشین و خانه داده‌اند. اینها صحبت‌های آقای میرزایی است. او با گروه آخر آشناست.

لشکر فاطمیون نیروهای مدافع حرم اهل افغانستان بودند که علیه داعش در سوریه می‌جنگیدند. فاطمیون در سال 92 فعالیت‌اش را آغاز کرد و گفته می‌شود تعداد نیروهای آن بیش از 20 هزار نفر است.

«آن زمان که ما دیپورت شدیم و در اردوگاه‌ها ماندیم، وضعیت بد بود، چه رسد به حالا. خبر می‌رسد که مهاجران را کتک می‌زنند و با آنها مانند مجرمان برخورد می‌شود. همه سنی هم بین‌شان هست، برخی از این کودکان مهاجر، بی‌سرپرست‌اند. برای این کودکان از سوی سازمان ملل در مرز، کانتینری قرار داده‌اند تا وضعیت‌شان بررسی ‌شود. بعد که ردمرز می‌شوند در شهری مانند هرات رها می‌شوند، هرات بزرگ است به اندازه مشهد. هرکس به آنجا می‌رسد به خانه آشنا و فامیل می‌رود اما آنهایی که هیچ‌کس ندارند تحویل پلیس داده می‌شوند. گاهی حتی ماه‌ها بلاتکلیف نگهداری می‌شوند، در افغانستان، از طریق رادیو و تلویزیون، اسمش را اعلام می‌کنند و یک شماره تلفن در واتس‌اپ معرفی می‌کنند تا اگر کسی او را می‌شناسد، اطلاع دهد. از این موارد زیاد دیده‌ام. 

مسافران کوچک 

تابستان امسال وزارت امور مهاجرات و عودت‌کنندگان حکومت طالبان ادعا کرد که 34 کودک بی‌سرپرست افغان از ایران ردمرز شده‌اند. این کودکان بی‌سرپرست از طریق مرز اسلام قلعه در هرات به افغانستان عودت کرده‌اند؛ کودکانی زیر 15 سال. 

اول آبان‌ماه امسال، محمد قسیم مباشر، سرپرست اداره کار و امور اجتماعی ولایت نیمروز افغانستان خبر داد که در دوماه گذشته 400 کودک افغان از طریق مرز ایران به ولایت نیمروز بازگردانده شده‌اند. قبل از آن در فروردین‌ماه هم محمد هارون واحدی، سرپرست اداره مهاجران ولایت نیمروز، اعلام کرد که روزانه ۳۰ تا ۴۰ کودک بدون سرپرست از سوی ایران از طریق گذرگاه مرزی پل ابریشم میلک بازگردانده می‌شوند. براساس اعلام واحدی، در یک‌سال گذشته 20 هزار کودک از ایران ردمرز شده‌اند.

براساس آمار کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل متحد در تابستان ۱۴۰۱ تقریباً ۶۵ درصد از پناهجویان افغان که به ایران وارد می‌شوند، توسط دولت ایران به افغانستان بازگردانده می‌شوند. این در حالی است که از ابتدای سال ۲۰۲۲ تا پایان ماه اوت، تنها ۲۴۶ شهروند افغان به صورت داوطلبانه از طریق کمیساریا به افغانستان بازگشتند. این عدد نسبت به سال 2021 که حکایت از بازگشت داوطلبانه 777 نفر داشت، 68 درصد کاهش را نشان می‌دهد که به دلیل روی کار آمدن طالبان است. 

ردمرز کودکان افغانستانی اما پیش از این هم اتفاق افتاده است. آذرماه سال 1401، مسئول اداره کار و امور اجتماعی حکومت سرپرست طالبان در ولایت نیمروز ادعا کرده بود که در شش ماه، بیش از هزار کودک بی‌بضاعت و بی‌سرپرست افغان از ایران، ردمرز شده‌اند. به گفته مولوی فضل احمد شهیدزاده، این کودکان بین 7 تا 18 سال بودند.

براساس آمار اداره مهاجران ولایت نیمروز، روزانه بین هزار تا 1800 نفر از مهاجران افغان از ایران برگشت داده می‌شوند. قبل از آن در بهمن‌ماه سال 96 هم خبر ردمرز دو هزار کودک و نوجوان افغان آمده بود: «هر روز حدود ۱۰ تا ۲۰ کودک و نوجوان زیر سن 18 سال در میان کارگرانی دیده می‌شوند که از ایران ردمرز می‌شوند.» این را مسئول اردوگاه انصار در هرات گفته بود. براساس اعلام او، حتی در یک ماه حدود نزدیک به ۵۰۰ کودک افغان از ایران ردمرز شده‌اند. در ماه دسامبر ۲۰۱۷ تقریباً ۴۷۰ کودک ردمرزی داشتیم. کودکان زیر سن 18 سال.»

حمایتی نمی‌کنند

سهیلا بابایی، مدیرعامل انجمن حمایت از حقوق کودکان است و می‌گوید، بارها به وزارت کشور و کمیساریای  عالی پناهندگان نامه‌ زده‌اند اما آنها این ماجرا را کتمان می‌کنند. می‌گویند که ما به زنان و کودکان کاری نداریم و مردان جوان بدون مدرک را ردمرز می‌کنیم. اما شواهد نشان می‌دهد که در خانه‌های کودک شوش، ناصرخسر و... کودکانی هستند که چنین تجربه‌هایی داشته‌اند؛ یعنی کودک بوده‌اند و ردمرزشان کرده‌اند: «ما درباره این موضوع با سفارت افغانستان هم صحبت کردیم، اما آنها هیچ حمایتی نکردند.»

بابایی می‌گوید که آمارها نشان می‌دهد در هفته گذشته حدود 100 هزار مهاجر ردمرز شده‌اند، اما از میزان ردمرز کودکان اطلاعی در دست نیست: «میزان دفعات مراجعه مددکاران برای پیگیری وضعیت کودکان مهاجر دستگیرشده در طرح ساماندهی و ردمرز کردن آنها، بالا رفته است. مسئله این است که حتی شیوه درستی برای بازگرداندن این افراد به کشورشان وجود ندارد و از راه‌های خطرناک برای ردمرزکردن‌شان استفاده می‌شود که قابل بررسی است.»

تبعیض و آزار روانی و جسمی کودکان

فائزه رضازاده که پیش از این مسئول واحد حقوقی انجمن حمایت از حقوق کودکان بود و همچنان پیگیر وضعیت کودکان آسیب‌دیده است، به هم‌میهن می‌گوید که در ارتباط با حقوق کودکان، دو قانون داریم؛ یکی قانون حمایت از اطفال و نوجوانان و دیگری هم کنوانسیون حقوق کودک که ایران به آن ملحق شده. ماجرای ردمرز کودکان در قانون حمایت از اطفال و نوجوانان در گروه تبعیض علیه کودکان در نظر گرفته شده است. چراکه هر کودکی در ایران، باید مشمول اقدامات حمایتی شود که در این قانون لحاظ شده است. بنابراین هر اقدامی که برای کودک ایرانی صورت می‌گیرد، برای کودکان افغانستانی یا هر ملیت دیگری هم باید انجام شود.

به گفته رضازاده، در ماده 3 این قانون به وضعیت مخاطره‌آمیز کودکان اشاره شده و خیلی صریح در بند «ر» آورده که یکی از وضعیت‌های مخاطره‌آمیز، زیان‌های ناشی از فقر شدید، پناهندگی، آوارگی، مهاجرت و بی‌تابعیتی است و در همین ماده هم از نهادها و سازمان‌هایی ازجمله بهزیستی، قوه‌قضائیه، وزارت کشور و... خواسته تا کودکانی که در وضعیت مخاطره‌آمیز قرار گرفته‌اند را حمایت کنند.

استدلال اصلی در ردمرز مهاجران، تقسیم‌بندی به قانونی و غیرقانونی است. اما در قانون حمایت از اطفال و نوجوانان، بی‌تابعیتی را جزو وضعیت‌های مخاطره‌آمیز قرار داده؛ یعنی وضعیتی نامطلوب‌تر و شدیدتر از آوارگی، پناهندگی و فقرشدید. بنابراین با استناد به این قانون، هیچ کودکی نباید ردمرز شود، حتی اگر بدون مدرک باشند هم حق اخراج و ردمرز شدن ندارند. 

این فعال حقوق کودک می‌گوید که دولت عنوان می‌کند در موضوع ردمرز، اتباع غیرقانونی باید اخراج شوند؛ چه کودک و چه بزرگسال. درحالی‌که در حوزه کودک، وضعیت خاص است و باید از او حمایت شود. سازمان بهزیستی وظیفه دارد کودکان در وضعیت مخاطره‌آمیز را شناسایی و از آنها حمایت کند. نیروی انتظامی وظیفه دستگیری و ردمرز این کودکان را ندارد، بلکه باید آنها را تحویل بهزیستی دهد. باید از آنها حمایت شود، نه اینکه به اردوگاه‌ها فرستاده و از آنجا ردمرز شوند؛ اقدامی که به‌صراحت با قانون مغایرت دارد. 

رضازاده با اعلام اینکه تا خردادماه امسال که مسئول واحد حقوقی انجمن حمایت از حقوق کودکان بود، موارد متعددی از دستگیری کودکان مهاجر به آنها گزارش داده شده، گفت که بسیاری از این کودکان مدرک داشتند، اما مشکل اینجاست که در ایران مهاجران مدارک مختلفی دارند؛ پاسپورت، کارت آمایش، کارت تحصیلی، برگه سرشماری و... نکته اینجاست که کودک وقتی از خانه خارج می‌شود با خود مدارک شناسایی نمی‌برد. وقتی این کودک بدون ضابطه و به صورت غیرقانونی دستگیر می‌شود، تا بیایند و ثابت کنند که کودک مدرک دارد یا نه، او با انواع خشونت‌ها و تروماها مواجه می‌شود و ممکن است خشونت‌های روانی، کلامی و حتی فیزیکی و جنسی برای‌شان رخ دهد.

در این باره گزارش‌های غیررسمی وجود دارد اما به هر حال نفس عمل دستگیری، بستری برای اعمال خشونت علیه کودکان است. برخی از این کودکان مدرک هم داشتند و ردمرز شدند. اساساً این شکل از شناسایی و برخورد با پناهندگان و مهاجران، یک عمل غیرقانونی است و باید با آن برخورد شود. درحالی‌که در یک سال گذشته که این طرح‌ها تشدید شده، نهادهایی که در ماده 6 قانون حمایت از اطفال و کودکان تعیین تکلیف شده‌‌اند، بی‌توجهی جدی در این زمینه داشته‌اند. براساس اعلام این فعال حقوق کودک، این اقدامات خلاف مصلحت عالی کودک است. 

به گفته او، دستگیری‌ها، فله‌ای و غیرقانونی است و از همه اینها مهم‌تر، یک کودک نباید صرفاً به‌دلیل غیرقانونی بودن، دستگیر شود؛ تنها می‌تواند شناسایی و به نهادهای حمایتی معرفی شود. از سوی دیگر، در ارتباط با کودکان بدون سرپرست باید به این نکته توجه داشت که حمایت از آنها باید دوچندان باشد. این حمایت هم باید از سوی سازمان‌های داخلی و هم از سوی سازمان‌های بین‌المللی مثل سازمان ملل  یا کمیساریای عالی پناهندگان، صورت گیرد. اینکه وقتی این کودکان بدون سرپرست از کشور ردمرز می‌شوند باید تحویل چه نهادی داده شوند؟ 

رضازاده به نکته دیگری اشاره می‌کند و آن هم وضعیت نابسامان اردوگاه‌های ردمرز برای کودکان است. به گفته او، در این اردوگاه‌ها تفکیک سنی وجود ندارد و کودکان در کنار بزرگسالان قرار می‌گیرند، این در حالی است که هیچ نظارتی به جمعیت جمع‌شده وجود ندارد و ممکن است کودک دچار انواع خشونت‌ها و کودک‌آزاری‌ها قرار شود. مسئولیت این اتفاقات هم به عهده نهادی است که او را نگهداری کرده. نکته مهم‌تر اینکه این افراد به دلیل ترس از پیگیری‌های قضایی و انتظامی، حتی با داشتن مدارک رسمی، گزارشی از این آزارها نمی‌دهند و این مسئله آسیب‌های‌شان را تشدید می‌کند.

جمعیت مهاجر کم نمی‌شود

محمدمهدی دهدار، پژوهشگر سیاست‌گذاری مهاجرت انجمن دیاران، می‌گوید که روایت‌های متعددی از برخوردهای نامناسب و غیرقابل پذیرش از اخراج و ردمرز مهاجران شنیده می‌شود که می‌توان از ابعاد مختلفی این موضوع را بررسی کرد؛ دو بعد حقوقی و انسانی، همچنین سیاسی. از نظر حقوقی و انسانی، آنچه مشکل‌ساز است، روشن نبودن فرآیند کلی شناسایی و ردمرز و اخراج  و اجرای سلیقه‌ای آن است. به هر حال یک مهاجر با اطلاع از حقوق خود نباید زیربار برخوردها و اینگونه اخراج‌ها برود، وقتی برخوردها سلیقه‌ای می‌شود، باید انتظار چنین اتفاقاتی را هم داشت.  

به گفته او، در ارتباط با فرآیندهای مهاجرت و حقوق مهاجران که در قالب کنوانسیون‌ها و پیمان‌نامه‌ها در سطح بین‌المللی مثل پیمان جهانی مهاجرتی و پناهندگان تعریف شده و ایران هم در این کنوانسیون‌ها و پیمان‌نامه‌ها عضو است و آنها را امضاء کرده، مشکلی که وجود دارد، فرآیند غیراستاندارد است.

از سوی دیگر در ارتباط با بعد سیاسی این مسئله که البته از بُعد حقوقی آن جدا نیست، ما در سال‌های گذشته شاهد اولویت‌دار شدن سیاست بازگشت مهاجران به‌عنوان یک دستورکار برای نظام سیاسی و اجرایی بوده‌ایم. نکته اینجاست که یک ارتباط مستقیم بین شدت گرفتن سیاست‌ها و افزایش برخوردها وجود دارد. اما با بررسی سیاست‌های گذشته باید گفت که این طرح‌ها هیچ‌وقت راه‌حل دائمی نبوده و نتوانسته منجر به کنترل یا کاهش جمعیت مهاجران شود. 

دیدگاه

ویژه جامعه
آخرین اخبار