| کد مطلب: ۸۲۶۵

ابراهیم از آتش گذشته و سر از گلستان در آورده

بهروز غریب‌پور نویسنده و کارگردان تئاتر و خالق اپرای عروسکی ملی آنچ بیند آن جوان در آینه پیر اندر خشت می‌بیند همه مولوی ...تا احمدرضا زنده بود، حتی یک‌ماه‌ پ

ابراهیم از آتش گذشته و سر از گلستان در آورده

gharibpoor

بهروز غریب‌پور

نویسنده و کارگردان تئاتر و خالق اپرای عروسکی ملی

آنچ بیند آن جوان در آینه
پیر اندر خشت می‌بیند همه
مولوی

...تا احمدرضا زنده بود، حتی یک‌ماه‌ پیش‌از سکوت ابدی‌اش، هربار که باهم صحبت می‌کردیم، صحبت گلستان را پیش می‌کشید: من کاری به تضادهاش ندارم، کاری به حرف‌های متناقضش ندارم، کاری ندارم که سردبیر روزنامه مردم «حزب توده» بود و یهو با شنیدن حرف‌های مزخرف بزرگ علوی که گفته بود خلیل ملکی در انگلیس درس خوانده و باید از او ترسید و دوری کرد، آتش گرفت، طومار حزب را درهم پیچید و استعفایش را داد دست فخری‌خانم، زنش و به حزب توده تا ابد پشت کرد. من کاری ندارم که نیمایوشیج چرا غیرمستقیم او را جاسوس انگلیس خوانده بود، اصلا کاری به حرف‌های آل‌احمد درباره‌ی او، و او درباره‌ی آل‌احمد ندارم، کاری ندارم که وقت شنیدن خبر مرگ استالین زار زده یا نزده است... و همین‌جور خاطرات تاریخی‌ای که احمدرضا احمدی ردیف می‌کرد تا برسد به اینجا: گلستان آدمه! یه‌آدم حسابی درجه‌یک، خیلی آدمه! مرام داره. بعد ادامه می‌داد کی حاضر میشه دوبار هزینه‌ی درمان و جراحی قلب یه‌آدم دیگه تا دینار آخرو بپردازه، هزینه‌ی درمان کسی که هیچ نسبتی با اون نداره؟ باورت میشه ابراهیم گلستان دوبار زندگی منو خرید... نه اینکه این‌کارو فقط برای من کرده باشه، اصلا ابراهیم گلستان برای سهراب سپهری هم همینجوری بود؛ تا چندماه پیش‌ازمرگ، در لندن به عیادتش می‌رفت و وقتی که دکتر انگلیسی‌اش او را کنار کشید و آهسته گفت: امیدی به ادامه‌ی زندگی این دوست‌تان نیست، هرهفته یا هر دوهفته، چه‌می‌دانم، مهم اینه که ازش غافل نبود؛ آدم بود. آدم ...
من تعمدا خاطره نوشتن بر نعش مردی را آغاز کردم که در یک تصویر تخیلی می‌توانم ببینم‌اش که در تابوتش را محکم پس‌زده و نیم‌خیز خطاب به همه بگوید: بروید پی کارتان، من از مرده‌پرستی بدم میاد: همه‌تون رو دوست دارم ولی از همتون متنفرم!... از دست‌تون فرار کردم. من از شما که ریا و دورویی را با شیر مادر نوشیده‌اید، بیزارم. من بیزارم ازاینکه نظرم رو لای زرورق به‌خورد شما بدهم، بیزارم ازاینکه راجع به‌هرکس، نظرم را صریح نگویم....
اتفاقا بلندمرتبگی ابراهیم گلستان هم به همین بود: او مطلقا ریاکار و دورو نبود. مطلقا بد کسی را نمی‌گفت، اما اگر می‌گفت، رودرروی او می‌گفت یا اگر فرصت رویارویی با او را به‌هرجهت نداشت، نظرش را بدون پرده‌پوشی می‌داد؛ خواه دکتر خانلری باشد یا آل‌احمد یا احمد شاملو... او با چند نفر رفاقتی ابدی داشت: صادق چوبک؛ قصه‌نویس بزرگ، محمد بهمن‌بیگی؛ بنیانگذار آموزش عشایری، محمد رحیم متقی‌ایروانی، موسس کفش‌ملی، مهدی اخوان‌ثالث؛ شاعر بلندپایه و صادق روزگار ما، سیمین دانشور و چند نفر دیگر... به‌نظر می‌رسد او به‌جز دوفیلم بلند: «خشت و آینه» و «اسرار گنج دره جنی» و چند فیلم کوتاه مستند؛ آتش، موج مرجان خارا و چند ترجمه؛ زندگی خوش کوتاه فرنسیس مکومبر، کشتی شکسته‌ها، هکلبری فین و چند داستان کوتاه، کار دیگری نکرد درحالی‌که بزرگی ابراهیم گلستان به پیشگامی او، به جریان‌سازی ادبی و سینمایی است. یادمان نرود که همجواری فروغ فرخزاد با او -که مدبرانه راز سر به مهر ماند و خواهد ماند- پدیدآورنده‌ی یک رابطه‌ی پرثمر هنری بود که هیچ قدرتی امکان نادیده‌گرفتن آن را ندارد.
و دست آخر: ناهید ض از دوستان هنرمندم، با احمد م هرچندوقت یک‌بار، شبی را با ابراهیم گلستان می‌گذراندند. در چند سفری که به لندن داشتم، ناهید پیشنهاد کرد که به دیدار «آقای گستان» برویم و من هربار به‌دلیلی این دعوت را نپذیرفتم. حسرت می‌خورم از این کم‌سعادتی.

دیدگاه

ویژه فرهنگ
پربازدیدترین
آخرین اخبار