پیامد انشقاقهـــــــای سیــاسی
روزنامه هممیهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.
احمد میدری
معاون وزیرکار دولت روحانی و پژوهشگر سیاستگذاری عمومی
روی جلد هفتهنامه اکونومیست در سوم سپتامبر(12 شهریور) تصویری از مجسمه آزادی است که دونیم شده و روی آن نوشته شده است: «ایالات نامتحد آمریکا». موضوع این نشریه انشقاق سیاسی (Political polarization) در آمریکاست. قطبی شدن سیاست یا انشقاق سیاسی کاهشی یا از بین رفتن گرایشهای مشترک میان نیروهای سیاسی یک کشور و حرکت نیروهای سیاسی به سمت دو قطب ایدئولوژیک است. این مساله تنها مساله آمریکا نیست، مساله بسیاری از کشورها از جمله ایران است. ما هم باید به سوالاتی که اکونومیست در این شماره خود در خصوص آمریکا مطرح کرده است، بپردازیم: ابعاد و شواهد انشقاق سیاسی چیست؟ آیا واگراییها در حال افزایش است؟ چه عواملی موجب انشقاق سیاسی شده است؟ پیامدهای آن چیست و برای تبدیل واگرایی به همگرایی سیاسی چه راهبردها و اقداماتی متصور است؟
شواهد مختلفی حکایت از انشقاق سیاسی در آمریکا دارد. جامعه آمریکا میان دو حزب جمهوریخواه و دموکرات تقسیم شده است و این دو حزب از هر موضوعی، یک منازعه فرهنگی و سپس انتخاباتی میسازند. مسائل حمل سلاح، سقط جنین، همجنسگرایی، دوجنسیتی، مالیات، محیط زیست، تجارت آزاد همه تبدیل به موضوعاتی برای مناقشه شدهاند. خودروی برقی که به نظر میرسد باید موضوعی مورد وفاق باشد، آنهم محل دعواست در ایالت کالیفرنیا که دموکراتها دست بالا را دارند. از سال 2035 تنها خودروهای برقی شمارهگذاری میشوند و این را حزب جمهوریخواه مغایر با آزادی و منافع صنایع خودروسازی میداند. اختلاف بر سر موضوعاتی مانند سقط جنین همواره وجود داشته است، اما امروز ابعاد بزرگتری گرفته است. تخفیفهای مالیاتی به شرکتهایی داده میشود که در ایالات مخالف فعالیت نکنند. در حال حاضر 37 ایالت در آمریکا تکقطبی شدهاند، یعنی هم فرماندار ایالت و هم نمایندگان کنگره و سنا به یک حزب سیاسی تعلق دارند. سی سال قبل تنها 19 ایالت در این وضعیت به سر میبردند که 25 درصد جمعیت آمریکا بودند، امروز 75 درصد آمریکاییها در ایالتی زندگی میکنند که در همه انتخاباتها یا به جمهوریخواهان رای میدهند یا به دموکراتها.
در سال جاری (2022) کتابی منتشر شد که روند قانونگذاری در ایالتهای آمریکا را در 70 سال اخیر مورد تجزیه و تحلیل قرار داد ("Dynamic Democracy", by D. Caughey C. Warshaw). این کتاب نشان داد قوانین ایالتهای مختلف در طول زمان واگراتر شدهاند.
انشقاقهای سیاسی آنچنان موجب نگرانی شده است که در یک نظرسنجی ملی 50 درصد آمریکاییها براین باورند که همچون مساله لغو بردهداری منازعه خونین محتمل است.
تحلیلهای متفاوتی از علل قطبی شدن فضای سیاسی در آمریکا وجود دارد. در یک تحلیل، نقطه شروع دوره ریگان است که چرخشی بزرگ در سیاستهای اقتصادی رخ داد. این چرخش برخلاف چرخش اقتصادی پس از بحران بزرگ سال 1929 و با ریاستجمهوری فرانکلین روزولت در سال 1933 یک چرخش مبتنی بر توافق میان نیروهای سیاسی نبود. سیاست روزولت ترکیبی از دو ایدئولوژی بود؛ دولت رفاه در داخل و مداخله نظامی در خارج. ریگان نظامیگری را حفظ کرد، اما دولت رفاه را به عنوان عامل همه مشکلات اقتصادی دهه 1970 معرفی کرد. هیچچیز مربوط به جریان سیاسی مقابل برای جامعه آمریکا مثبت و قابل دفاع نبود. این دگرگونی بزرگ در سیاستهای اقتصادی تبدیل به یک نبرد ایدئولوژیک شد و فضای فرهنگی و سیاسی را به نبرد حق و باطل تبدیل کرد.
ایران و تجربههای تاریخی انشقاق سیاسی
تفاوت بسیار میان آمریکا و ایران وجود دارد. اما همانطور که گفته شد، آرایش نیروهای سیاسی در ایران نیز بسیار نگرانکننده است. اگر در دولت روحانی مساله برجام طی سالهای اخیر محل اختلاف اصلی میان نیروهای سیاسی بود، در یکسال اخیر مساله طرح صیانت از خانواده، صیانت از فضای مجازی، حجاب و گشت ارشاد، تصفیه نیروهای مدیریتی در برخی از وزارتخانهها و برخورد با هنرمندان عرصه درگیری میان نیروهای سیاسی بوده است. نباید از فضای سیاسی شکلگرفته به سادگی گذشت.
تجربه تاریخی در ایران معاصر بیانگر هزینههای سنگین انشقاق سیاسی است. اختلاف میان اعتدالیون و دموکراتها و سایر نیروهای مشروطهخواه پس از استبداد صغیر، کشور را به ورطه نابودی کشاند. اختلاف میان طرفداران نهضت ملی نفت از عوامل اصلی کودتای 28مرداد بود. اختلاف میان نیروهای سیاسی و حکومت پهلوی در سقوط آن نظام سیاسی بدون تردید نقش مهمی داشت. منازعه برخی نیروها در ابتدای انقلاب، دهه 1360 را به یکی از دورههای پرخشونت تاریخ معاصر ایران تبدیل کرد و زمینهساز طمع بیگانگان در جنگ تحمیلی بود. اختلاف میان اصلاحطلبان و اصولگرایان به منازعه 88 منجر شد که همچنان بر فضای سیاسی ایران سایه انداخته است. از همینرو مدیریت گسلهای سیاسی و منازعات داخلی مساله مهم سیاست در ایران است.
وضعیت امروز جریانهای سیاسی ایران
آنچه مدیریت منازعات سیاسی در کشور را مشکلتر میکند، منافع هر دو جناح سیاسی برای حفظ شکافهای سیاسی است. هر دو سر طیف جناحهای سیاسی از قطبی شدن فضای سیاسی، منفعت انتخاباتی کسب میکنند. بسیج نیروهای سیاسی با شعار تند و رادیکال آسانتر است. هر قدر طرف مقابل پلیدتر نشان داده شود، صف انتخابات طولانیتر و احتمال کسب رای بیشتر میشود. تاثیر مثبت قطبی شدن فضای سیاسی بر احتمال موفقیت در انتخابات به یک قاعده تبدیل شده است. انتخابات اخیر ریاستجمهوری آمریکا بیشترین میزان مشارکت را در یک فضای کاملا قطبی رقم زد. متاسفانه تنها سیاستمدارانی که سرنوشت آنها با انتخابات تعیین میشود، از قطبی شدن فضای سیاسی نفع نمیبرند. رسانهها نیز خواهان قطبی شدن فضای سیاسی هستند. هر قدر رسانهها بتوانند آتش را برافروختهتر نشان دهند، مشتری بیشتری خواهند داشت. رسانههای دیجیتال نیز بیش از رسانههای معمولی میتوانند گسلهای سیاسی را فعال کنند و از این وضعیت منتفع میشوند. علت این امر به توانایی تشخیص مخاطب و تولید محتوا، متناسب با علائق مخاطب برمیگردد. کم نیستند رسانههای دیجیتالی که با هویتهای متفاوت آتشبیار هر دو سر طیف هستند.
تبدیل منازعه به رقابت سیاسی نیازمند درک صحیح از علل آن است. آخرین شکاف مهم سیاسی در ایران از سال 1376 آغاز شد. در دوره 1384 تا 1388 افزایش یافت و در سال 1388 به صورت یک منازعه فراگیر نمودار شد. هرچند در رخداد 1388 عوامل فردی زیادی دخیل بود، اما این منازعه محصول یک فرآیند بود که در نهایت به صورت خیابانی نمودار شد. این شکاف سیاسی حکایت از دو نظام متفاوت ایدئولوژیک و دو منافع متفاوت اقتصادی بود. تعارض میان این دو نظام، علت آن شکاف سیاسی و بخش مهمی از شکاف سیاسی موجود را توضیح میدهد.
دو جریان سیاسی اصلاحطلب و اصولگرا نظامهای فکری کاملا متفاوتاند. اصلاحطلبان نظارت استصوابی، حضور سپاه در اقتصاد، انتصابی بودن برخی از ارکان مهم حکومت، حضور نظامیها در بیرون از مرزها و محدودیتهای فرهنگی مانند حجاب و اینترنت را نادرست میدانند. درمورد این فهرست میتوان نکات زیادی را اضافه کرد و در مورد آن به بحث نشست.
این اختلاف به معنای دو شیوه کاملا متفاوت برای اداره کشور است. همین اختلافات به سایر امور کشیده شده است. از سال 1376 با پیروزی اصلاحطلبان شیوه زمامداری نوین مطرح شد. این شیوه هرچند خود را مطابق با اصول و روح قانون اساسی میدانست، اما گفتمان تازهای در جمهوری اسلامی بود. برداشت عمومی از اندیشههای سیدمحمدخاتمی و آنچه در اذهان عمومی و حکومت از جریان اصلاحطلبی حک شد، نقد حکومت بود که بعدها از سوی بسیاری از اصلاحطلبان شرح داده شد و به یکی از اصول شناختهشده اصلاحطلبی تبدیل گشت. اگر نقدهای نظری قبل از دومخرداد یک جریان فکری روشنفکری بود، جریان اصلاحطلبی نقد سیستم را به میان تودهها برد و آن را تبدیل به یک جریان اجتماعی کرد. این جریان فکری ریاستجمهوری و شوراها و سپس مجلس شورای اسلامی را از آن خود کرد. در واکنش به آن، اصولگرایان این جریان را یک انحراف در انقلاب معرفی کردند و تداوم آن را برای کشور زیانبار دانستند. در مخالفت با اصلاحطلبان، اصولگرایان به واکنشهای عملی مختلفی مانند بسته شدن روزنامهها، نظارت استصوابی و جلوگیری از تصویب طرحها و لوایح و غیره دست زدند.
راهبرد بقا
نباید اختلاف بر سر نوع حکومت را یکی از وجوه اختلافات دانست. نزاع اصلی میان این دو جریان سیاسی در ایران ریشه در دو شیوه مختلف زمامداری دارد. حمله نظری اصلاحطلبان به نوع حکومتداری، نظام سیاسی را به وضعیتی کشاند که به آن اصطلاحا «وضعیت بقا» گفته میشود. نظام سیاسی پس از دوم خرداد با یک جریان اجتماعی و سیاسی مواجه شد که به بنیان نظری او حمله میکرد. در مقابل برای بقای خود دست به مجموعهای از سیاستها زد؛ گشت ارشاد، اطلاعات سپاه، سیاستهای خارجی متفاوت، حضور بیشتر نیروهای نظامی در عرصه اقتصاد، قدرت بیشتر شورای انقلاب، استصواب بیشتر، تنگتر شدن دایره خودیها، بیاعتمادی به نظام تکنوکراتیک همه یا پس از دوم خرداد متولد شد یا با سرعت بیشتری رشد کرد. همه این سیاستها نمودی از راهبرد بقای حکومتداری فعلی هستند.
جایگاه توافق میان جریانهای سیاسی
اگر این تحلیل درست باشد، نمیتوان در مورد سایر وجوه اختلافات از سیاستهای بینالمللی گرفته تا طرح صیانت به توافق دست یافت. ریشه اختلاف به دو شیوه حکومتداری باز میگردد و باید به این سوال پاسخ داد که آیا توافقی میان این دو نظام فکری محتمل است؟ چگونه این دو نظام فکری میتوانند با یکدیگر مصالحه کنند؟
آشتی میان این دو نظام فکری کار سادهای نیست. اصلاحطلبان و اصولگرایان، مخالفان خود را خالی از هر حقیقتی میدانند و دیگری را به جهل یا خیانت متهم میکنند. یک سو میپندارد طرف مقابل برای حفظ موقعیت و منافعاش حاضر به برگزاری انتخابات آزاد نیست و سیاستهای فرهنگی و بینالمللی آنها کجفهمی است و طرف دیگر نیز مخالف خود را به وادادگی به غرب، محمل نفوذ بیگانه و غربگرا میداند. در این تفسیر از منازعه سیاسی میان دو جناح واقعیتی نهفته است. بدون تردید منافع مادی در شکلگیری و تداوم منازعه سیاسی نقش دارد. پیرامون هر اندیشهای منافع اقتصادی و فردی شکل میگیرد. انسانها نهتنها موجوداتی ناطق و فکور بلکه موجوداتی نفعطلب هستند. منازعه اصلاحطلب و اصولگرا مانند هر منازعه دیگر سیاسی نزاعی پیرامون علائق و منافع است. اگر به این وجه انسان (نفعطلبی) اعتراف کنیم که ریشه منازعات ما تنها فکر نیست، بلکه ما موجوداتی منفعتطلب هم هستیم، آنگاه محل نزاع میان خود و رقیب را جنگ حق و باطل نمیدانیم، بلکه نزاع دو گروه با علائق و منافع متفاوت تفسیر خواهیم کرد و به این نکته مهم پی خواهیم برد که در این نزاع نهتنها باید صبورانه به اقناع بپردازیم بلکه باید منافع طرف مقابل را نیز تامین کنیم. بازی سیاست زمانی پایدار خواهد بود که هر دو طرف برنده باشند.
نزاع بر شیوه حکومتداری را به گونهای دیگر میتوان تفسیر کرد که میتواند بستر مدیریت گسلهای سیاسی باشد. نزاع میان این دو را میتوان نزاع میان طرفداران آزادی و طرفداران امنیت دانست. در تمام جنبشهای تاریخ معاصر ایران شاهد نزاع میان طرفداران امنیت و طرفداران آزادی بودهایم. اگر همدلانه با طرفداران وضعیت موجود نگاه کنیم، آزادیخواهی در ایران بستر هرج و مرج، ناامنی و حتی مداخله بیشتر خارجی است. طرفداران آزادی در انقلاب مشروطه پس از پیروزی و حذف کامل نظام شاهی قدر امنیت را دانستند و برای برگشت دوباره امنیت، نظریهپرداز استبداد منور شدند. طرفداران ملی شدن نفت زمانی که شاه همه قدرت خود را به مصدق و مجلس واگذار کرد، به جان هم افتادند. در انقلاب اسلامی پس از رفتن شاه برخی از انقلابیون دست به اسلحه بردند و خیابانها صحنه نبرد خونین داخلی شد و همه برای بازگشت آرامش و امنیت راه نجات کشور را در تمرکز قدرت در دستان امام خمینی یافتند. وقتی این تجارب را کنار هم میگذاریم باید در نگاه خود به حافظان وضعیت موجود تردید کنیم. آنها که در رأس قدرت قرار میگیرند شاید نه به علت قدرتطلبی یا حتی علاوه بر قدرتطلبی، حفظ قدرت متمرکز را شرط بقای امنیت و ایران میدانند. هر بار که طرفداران حکومت مطلقه، قدرت را وانهادند یا آزادیخواهان قدرت را به دست گرفتند، حقیقت نهفته در نگاه آنها آشکار شد. امنیت که به نظر میرسد تا اطلاع ثانوی در تمرکز قدرت در ایران تجلی مییابد، ارزشی بنیادین است و نمیتوانیم برای دست یافتن به آزادی او را نادیده بگیریم. امنیت و آزادی دو ارزش بنیادین هستند که در هر دو پیچیدگیهای زیادی نهفته است. هیچیک را نمیتوان به دیگری تأویل داد و هر یک بدون دیگری ابتر است. صبورانه باید برای آشتی میان این دو تلاش کرد.