| کد مطلب: ۱۴۵۷

ده شب مهتاب

گزارشی از شب‌های نویسندگان و شاعران ایران در انستیتو گوته (مهرماه 1356)

گزارشی از شب‌های نویسندگان و شاعران ایران در انستیتو گوته (مهرماه 1356)

45سال پیش در مهرماه 1356، شب‌های نویسندگان و شاعران ایران با همکاری «کانون‌نویسندگان ایران» و انستیتو گوته (انجمن فرهنگی ایران و آلمان) به مدت10شب از 18 تا 27مهرماه برگزار شد؛10شبی موسوم به «ده شب گوته» که در تاریخ ایران نظیری ندارد و از حیث ارتباط مستقیم نویسندگان و شاعران ایرانی با مخاطبان خویش، اتفاقی یگانه به‌شمار می‌رود. البته این نخستین‌بار نبود که شاعران ایرانی میهمان انستیتو گوته می‌شدند؛ پیشتر و از سال 1353، انستیتو گوته شب‌های شعری در پاییز هر سال برگزار می‌کرد و شاعرانی چون شاملو، خویی، نصرت رحمانی و منشی‌زاده در آن شب‌ها به شعرخوانی پرداخته بودند، اما آن‌چه «ده شب گوته» را به شب‌هایی متفاوت در تاریخ ایران بدل کرد، این بود که در این 10شب 14نویسنده و 43شاعر که در میان‌شان عده‌ای ممنوع‌ازقلم بودند و آثار تعدادی از آنها ممنوع‌ازانتشار بود، در جمع هزاران نفر از اهالی فرهنگ که زیر باران نشسته بودند، خواستار لغو سانسور و پذیرش حق آزادی‌بیان در ایران شدند. فراتر از آن، این نخستین حرکت و اعلام وجود دوباره کانون‌نویسندگان ایران پس از تعطیلی آن در سال 1349 بود؛ امری که نشان می‌داد در شرایطی که حکومت می‌کوشید وجود فضای باز سیاسی در ایران را به جهان اثبات کند، در جامعه و زیر پوست‌شهر نیز جنب‌وجوشی در جریان است. یک سال بعد، آن جنب‌وجوش‌ها، البته دیگر شمایل انقلابی واقعی را به خود گرفته بود. در ادامه گزارشی مختصر از این 10شب تقدیم خوانندگان خواهد شد، با این توضیح که همه نقل‌قول‌های سخنرانی‌های این گزارش برگرفته از کتاب «شب‌های نویسندگان و شاعران ایران» است که محمدحسین خسروپناه به گردآوری آن همت گماشته است.

شب اول: مسائل هنر معاصر

شب نخست با قرائت بیان‌نامه هیات دبیران موقت کانون‌نویسندگان به دست رحمت الله مقدم مراغه‌ای آغاز شد. در این متن، مهم‌ترین خواسته کانون «آزادی اندیشه و قلم»، سپس «حفظ حقوق مادی نویسندگان» دانسته شد. از نظر نویسندگان بیانیه «هرکس آزاد است که آن‌چه می‌اندیشد یا در قالب شعر و ادب ابداع می‌کند، بگوید و تقریر کند یا به‌چاپ برساند و به دیگران عرضه کند و اگر در بهره‌مندی از این آزادی، زیانی به دیگری یا کل جامعه رسید، پس از اثبات و وقوع زیان، درباره‌اش طبق موازین قانونی داوری شود.» بدین‌سان کانون «ممیزی قبل از چاپ و انتشار» را عملی منافی اصل آزادی و مخالف قانون اساسی می‌دانست و به همین دلیل ضمن مخالفت با سانسور کتاب و مطبوعات، خواستار لغو سانسور و انحلال ادارات و سازمان‌های ذی‌ربط با آن شد، زیرا این را «یگانه شرط نمو استعدادها و ارتقای سطح فرهنگ در ایران» قلمداد می‌کرد و معتقد بود، جامعه ایران جامعه‌ای بالغ و مستقل و صاحب رای است که می‌تواند «خوراک اندیشه» خود را خود انتخاب کند: «اگر دستپخت هنرورزان، نویسندگان و اندیشمندان امروز ایران خام و ناگوار است ـ و که می‌گوید که خام‌تر و ناگوارتر از دستپخت شماست؟ ـ باری، بگذارید که مردم خود بچشند و داوری کنند.» پس از مراغه‌ای، هاینس بکر، رئیس انستیتو گوته به حضار خوشامد گفت، سپس سیمین دانشور سخنرانی خود را باعنوان «مسائل هنر معاصر» آغاز کرد. دانشور در آغاز با نقل‌قولی از اوپانیشادها مبنی بر این‌که عالم هستی از آزادی به وجود می‌آید، در آزادی می‌آساید و در آزادی منحل می‌شود، دفاع از آزادی را مهم‌ترین مساله هنر معاصر ایران دانست. او سپس به معرفی سه‌جریان واقع‌گرایی انتقادی، واقع‌گرایی سوسیالیستی و هنر مدرن به‌مثابه سه‌جریان حاکم بر هنر زمانه، به‌خصوص ادبیات پرداخت و ضمن اشاره به تفاوت‌های آنها، این ایده را پرورانید که «هنرمند راستین، آزادی‌خواه است و علیه نابسامانی‌های جامعه خود، مبارزه می‌کند» و اگر در این مسیر با موانعی روبه‌رو شود و مجبور شود به ایهام و سمبل پناه ببرد، به اقلیتی تبدیل می‌شود که اکثریت حرفش را نمی‌فهمد. دانشور از این سخن نتیجه گرفت که «حکومت‌ها هرقدر هم که حسن‌نیت داشته باشند، نمی‌توانند برای هنرمند تصمیم بگیرند و الگو و دستورالعمل تعیین کنند» و از سویی دیگر هنرمند نیز نباید خود را به کابوس و دلهره پوچی زمان و زمانه ببازد، زیرا «زندگی که در آن وقوف، آگاهی و دریافت هنرمندانه واقعیت -حتی نسبت به جنگ‌های اتمی- موجود است، نمی‌تواند پوچ باشد. زندگی‌ای که در آن امید، دوستی، عشق، گل، شعر و موسیقی هست، نمی‌تواند پوچ باشد، زندگی‌ای که در آن مبارزه هست، به شرطی که راه آن مبارزه با حق و حقیقت سنگفرش شده باشد، نمی‌تواند پوچ باشد.» شاعرانی که در این شب شعر خواندند نیز منصور اوجی، سیاوش مطهری، تقی هنرور و مهدی اخوان‌ثالث بودند.

شب دوم: پاسخ به طرفداران سانسور

فعالیت‌های کانون در دور دوم خود، از اواخر سال 1355 منجر به صدور نامه‌هایی خطاب به هویدا شد. این نامه‌ها پاسخی مستقیم از حکومت دریافت نکردند، اما هویدا و دیگرانی در سخنرانی‌های خود به‌طور ضمنی به این نامه پاسخ دادند و مفاد آن را تا حدودی تایید کردند. در عین حال در برخی رسانه‌ها نیز نوشته‌هایی درباره وجود و حدود سانسور، آزادی‌بیان و... مطرح شد. سخنران دومین شب گوته، منوچهر هزارخانی سخنرانی خود با عنوان «قیم و مرشد آزادی» را به همین واکنش مقام‌های دولتی اختصاص داد و مدعی شد «این نظرها هرچند با یکدیگر اختلاف و گاه تضاد دارند، همه از سرچشمه واحد پاترنالیسم می‌جوشند.» منظور هزارخانی از پاترنالیسم این بود که حکومت اگرچه در ظاهر خود را حامی حقوق شهروندان نشان می‌داند، اما درواقع در حال محدودکردن آزادی شهروندان است. او در این سخنرانی شواهدی نیز در تایید این گزاره بیان کرد، ازجمله به برخی یادداشت‌ها و مصاحبه‌های دولتی‌ها اشاره کرد. از نظر هزارخانی، گروهی از مسئولان تصور می‌کنند آزادی، یک «حق» نیست، بلکه «صدقه‌سری» است که دولت هرگاه صلاح دانست، به مردم «عطا می‌فرماید». او به برخی یادداشت‌های مطبوعاتی اشاره کرد که خواسته‌های کانون را «ننه‌من غریبم‌‌بازی‌های سنتی» تعدادی «نویسنده‌نما» بازنمایی می‌کند که بی‌هنری خود را با وجود سانسور توجیه می‌کنند؛ حال آن‌که آثار منتشره‌شان نشان می‌دهد که چندمرده حلاج‌اند. او همچنین استدلالی دیگر را در میان مخالفان آزادی‌بیان مورد توجه قرار داد که معتقد بود سانسورچیان، بهداشت فکری مردم را تامین می‌کنند و نسب‌شان به فروزانفر، نفیسی، اقبال آشتیانی، بهار و نیما می‌رسد و اگر مشکلی وجود دارد، نه در وجود سانسور و خفقان که در سانسورنکردن نوشته‌های نویسنده‌های بی‌سواد است. هزارخانی اما تمام این استدلال‌ها را «ادعاهای باطلی» دانست و سخنش را چنین به پایان برد: «ما می‌گوییم اگر سخن از فرهنگ ملی در میان است، پس داوری نهایی را به ملت واگذارید و اگر ما چنینیم که شما می‌گویید و شما چنانید که خود می‌پندارید، بگذارید جاروی انتقاد خطاناپذیر ملت ما را از صحنه بیرون بریزد، نه باتون بی‌قانونی سانسور شما!». در این شب، کاظم‌ سادات اشکوری، عمران صلاحی، محمدعلی بهمنی و نعمت میرزازاده نیز به شعرخوانی پرداختند.

شب سوم: در مذمت سانسور حکومتی و مردمی

در شب سوم، دونفر سخنرانی کردند؛ شمس آل‌احمد و بهرام بیضایی. شمس، برادر جلال در سخنرانی خویش تا جایی که توانست عهد برادری را ادا کرد؛ نوشتار تند و طعنه‌های طنزآمیز جلال را به گفتار درآورد و برخلاف تعهدی که کانون با انستیتو درباره پرهیز از ادای لفظ «سانسور» و در عوض استفاده از کلمه «ممیزی» داشت، از همان آغاز سخنرانی از این توافق پنهان پرده برداشت. او سپس به‌سختی بر دستگاه سانسور حکومت تاخت و ضمن بیان شمه‌ای از تاریخ کانون در دهه40، نام نویسندگان ممنوع‌ازقلم، کتاب‌های ممنوعه و کلمات ممنوعه (شب، لاله، شقایق، زمستان و...) را برای مخاطبان بازگفت. شمس به ورشکستگی بازار نشر کتاب، اداره ممیزی و کاهش تعداد عناوین از چهارهزار عنوان در سال 1348 به 700عنوان در 1355 اشاره کرد و سخنان خود را خطاب به «همه افرادی که هنوز تا گریبان در لجنزار بی‌قانونی‌های تنگ‌چشمانه دولت و در تلقیات و برداشت‌های فاشیستی حاکم بر جامعه فرونرفته‌اند»، این‌گونه به‌پایان رساند: «آقایان، اداره کل نگارش را، اداره ممیزی را، از حفاظت و صیانت حقوق‌مان برکنار کنید. سایه این اداره را از سر ما کم کنید.»

بهرام بیضایی، اما برخلاف سخنران نخست که بر سانسور دولتی توجه‌تام داشت، علاوه بر ذکر مصائب و ممیزی‌های سلیقه‌ای که هنرمندان برای ساخت و نمایش آثار با آن مواجهند، ذهن مخاطبان را به سانسوری نیز که جامعه و جریان‌های سیاسی بر هنر اعمال می‌کنند، سوق داد و گفت: «احتمالا ما هم از نویسنده نمی‌خواهیم که واقعیت را بگه. ما هم علاقمندیم نویسنده آن‌چه که مصلحته بگه، منتها مصلحت ما البته فرق می‌کنه. به این ترتیب ما هم به نوعی نویسنده را تعیین می‌کنیم. این هر دو نادرسته. درست این نیست که ما بخواهیم نویسنده آن‌چه ما می‌خوایم بگه، درست اونه که بگذاریم نویسنده آن‌طور که فکر می‌کنه بگه. ما هم خودمون شخصا فضایی به‌وجود می‌آریم که توش بتونیم آن‌چه فکر می‌کنیم، بگیم.» نقد بیضایی در ادامه به مفهوم هنرمند حزبی هم کشیده شد: «شما نخواهید که یک هنرمند در پشت سر گروه و قافله بیاد. اون احتمالا قراره که جلو بره. اون احتمالا قراره نیازهایی رو بگه که جمع نمی‌دونه بهش احتیاج داره. احتمالا این درست نیست که ما بخوایم یک نویسنده اون چیزی رو بگه که ما می‌خواستیم. اون کافی نیست. نویسنده باید یک چیزی بیشتر از اون‌رو بگه که ما می‌خواستیم. اون باید یه چیزهایی رو بگه که ما نمی‌دونیم می‌خوایم. » بعدتر برخی یکی از مصادیق اشاره بیضایی در این سخنان را ماجرای حمله سعید سلطان‌پور و رفقایش به نمایش «سلطان مار» بیضایی در مشهد، در سال 1348 دانستند. در بخش شعرخوانی این شب نیز شاعرانی چون محمد زهری، سیروس مشفقی، احمد کسیلا، فاروق امیری و طاهره صفارزاده حضور یافتند.

شب چهارم: بلایای شبه‌هنرمندان

در چهارمین شب، غلامحسین ساعدی به بحث درباره «شبه‌هنرمند» پرداخت و از پدیده‌ای مهم در روزگار خود سخن گفت که «به شکل سرطانی در تمام جریانات فرهنگی و هنری ما ریشه دوانده است.» ساعدی در بیانی تند و انتقادی نسبت به روندهای حاکم بر کنش هنری در جامعه ایران، شبه‌هنرمند را چونان شبه‌وبا، بیماری‌ای مسری دانست که استعدادهای هنری جوانان را فاسد می‌کند و از غوره‌نارس، مویزکال می‌سازد. توصیفاتی که ساعدی از شبه‌هنرمند دارد، شباهتی دارد با بحثی که جلال آل‌احمد درباره روشنفکران غر‌بزده دارد؛ افرادی هرهری مذهب، خودنما، متفاخر به آشنایی با فرهنگ غربی و خودباخته در برابر غربی‌ها و بی‌اعتنا به فرهنگ بومی، ملی و مردم جامعه: «شبه‌هنرمند اصلا به محک قائل نیست، به مردم اعتنا ندارد، اگر کتابش فروش نرفت، می‌گوید مردم نمی‌فهمند... انگ نفهمی مردم، تنها اسلحه‌ای است که شبه‌هنرمند در تمام صحنه‌های دفاعی به‌کار می‌برد.» ساعدی در این سخنرانی، شبه‌هنرمند را گرفتار اوبلوموفیسم کامل ذهنی دانست و از او چهره فرد فرصت‌طلبی را ترسیم کرد که مدام در رسانه‌ها و جشنواره‌ها حضور دارد و «در مقابل زورمندان چاپلوس، متملق، خاکسار و عبد و ذلیل است» اما «در مقابل مردم گردن‌کش، زورگو، ازخودراضی و مغرور.» درنهایت نیز ساعدی چونان دیگر سخنرانان، گریزی به ممیزی زد و شبه‌هنرمند و ممیزی را «برادران توأمان» همدیگر دانست: «اصلا شبه‌هنرمند زاییده ممیزی است، از عوارض ممیزی است. ممیزی هنرمند واقعی را می‌کوبد و بذر هنر کاذب را همه جا پخش می‌کند، وقتی آلودگی هست، چرا شبه‌وبا نباشد؟ وقتی سانسور و ممیزی هست، چرا شبه‌هنرمند نباشد؟» ساعدی با این همه تذکار البته خطر چندانی از جانب شبه‌هنرمندان احساس نمی‌کرد، زیرا معتقد بود آگاهی مردم، دقیق‌نگری ملت و کار جدی و شرافتمندانه هنرمندان واقعی ملت، آنان را در تاریخ هنر حاشیه‌نشین خواهد کرد. در این شب، مفتون امینی، حسین منزوی، عظیم خلیلی، علیرضا نوری‌زاده و هوشنگ ابتهاج نیز به شعرخوانی پرداختند.

شب پنجم: سانسور و عوارض آن

سخنرانی شمس آل‌احمد در شب سوم، اعتراض شدید بکر، رئیس انستیتو گوته را برانگیخت و او کانون را به نقض‌پیمان متهم کرد. با هر ترفندی بود باقر پرهام و دیگران، او را راضی کردند که این امر دیگر تکرار نمی‌شود. در شب چهارم نیز ساعدی از لفظ «سانسور» فقط یک‌بار استفاده کرد و مراسم در آرامش‌نسبی به‌پایان رسید؛ غافل از آن‌که در شب پنجم، طوفانی در راه بود، زیرا باقر مومنی در سخنرانی خود بیش از 100بار از لغت «سانسور» استفاده کرد و بعد از او سخنرانی کوتاه و شعرخوانی سعید سلطان‌پور نیز چنان جمعیت را به شور و هیجان آورد که بکر با دادوفریاد، خواهان پایین‌کشیدن شاعر از روی سن شد. با تلاش به‌آذین و سیاوش کسرایی درنهایت سلطان‌پور پایین آمد، اما مقرر شد از شب ششم سخنرانی‌ها حذف شود و مراسم صرفا به شعرخوانی منحصر شود. اما باقر مومنی چه گفت که چنین شد؟

مومنی سخنرانی خود را چنین آغاز کرد: «در این 50سال اخیر نویسنده‌ها، شعرا و هنرمندان بسیاری در راه آزادی‌کلام در نیمه‌ راه‌زندگی، جان خودشان را از دست داده‌اند.» او سپس یاد نیما، هدایت، بهرنگی، جلال و شریعتی را گرامی داشت و بعد رفت سراغ اصل مطلب و از «سانسور و عوارض آن» سخن گفت. مومنی با اشاره به متنی متعلق به روزنامه صوراسرافیل در 1286 مبنی بر این‌که خداوند هیچ فرشته‌ای را نگماشته که پیش از وقت، اعمال صادره از انسان را تفتیش کند، چه برسد به موکل کردن شیاطین، از این بحث کرد که ضرورت و عدم‌ضرورت سانسور، حتی در میان مشروطه‌خواهان نیز اختلاف افکنده بود. به‌نظر مومنی، طرفداران سانسور در هیات‌حاکمه یا اخلاق و مذهب را دستاویز سانسور قرار داده‌اند یا استدلال کرده‌اند که هنوز ملت ما آمادگی برای آزادی قلم و کلام ندارند؛ حال آن‌که از نظر مومنی «هیچ‌کس در درون دستگاه سانسور نمی‌تواند خود را باشعورتر و آگاه‌تر از یک روشنگر متفکر بداند». او در تحکیم استدلال خود حتی به اظهارات چندماه‌پیش هویدا که ضمن تردید در تخصص سانسورچیان، گفته بود مردم باید خود درست و نادرست را تمیز دهند و دولت وظیفه‌ای برای هدایت قلم‌ها به یک اندیشه‌خاص ندارد، استناد کرد و در ادامه عوارض سانسور را چنین عنوان کرد: «فقر فرهنگی»، «نگه‌داشتن مردم در بی‌خبری و غفلت»، «سرکوبی استعدادهای خلاق»، «جوانمرگی هنر و هنرمند»، «قطع پیوند ملت با فرهنگ گذشته‌اش»، «جلوگیری از رشد و تعالی فرهنگ ملی»، «قطع پیوند روشنفکر با خودش، با ملت خودش و با فرهنگ مترقی جهان»، «گسترش شارلاتانیسم در هنر» و «بسط‌دهنده ریا و تزویر». او در پایان چون بیضایی بدترین عارضه سانسور حکومتی را «سانسور مردم بر روشنفکران و روشنفکران بر خودشان» قلمداد کرد و سخنرانی خود را با آرزوی صوراسرافیل در همان متن پیش‌گفته به پایان رسانید: «عزرائیل... به امر خدای ایران، زمین و آسمان جان این دیو خبیث را قبض کرده، با پنجه فولادی قانون اساسی چنان بر مغز او بکوبد که ایران و ایرانیان را از شر او الی‌الابد آسوده کند و این لفظ منحوس فرنگی سانسور را از صفحه این خاک بزداید.» در این شب، اشعاری از اسماعیل شاهرودی، اورنگ خضرایی و علی موسوی گرمارودی نیز خوانده شد.

شب ششم: ادبیات جوانمرگ ایرانی

با آن‌چه در شب پنجم گذشت و ذکرش رفت، شب ششم با سخنرانی هاینس بکر مبنی بر این‌که انستیتو قرار نیست در مسائل داخلی سیاسی ایران دخالت کند، شروع شد. بعد از او، بیانیه کانون قرائت شد که در آن از این‌که «بعضی سخنگویان و شاعران از حد مسئولیت مشترک پا فراتر گذاشتند» گلایه شده بود و از تداوم برنامه‌ها با شعرخوانی و ایراد سخنرانی، فقط در شب آخر سخن به‌میان آمده بود. برنامه‌ریزی جدید اما با اعتراض مخاطبان مواجه شد و همین باعث برگزاری دور جدیدی از مذاکرات میان کانون و انستیتو شد. از قضا این مذاکرات موفقیت‌آمیز نیز بود و پس از شعرخوانی کسرایی، حسن ندیمی و محمد خلیلی، شرایط برای سخنرانی هوشنگ گلشیری با عنوان «جوانمرگی در نثر معاصر و ادب معاصر فارسی» مهیا شد. از نظر گلشیری، اغلب شاهکارها میان 40و 50سالگی نویسنده‌ها نوشته شده‌اند، بنابراین مقصود او از جوانمرگی این است که نویسنده پیش از 40سالگی از خلق و ابداع بازبماند؛ واقعیتی که به‌نظر گلشیری بسیاری از نویسندگان ایرانی به‌آن مبتلا هستند و «اغلب در همان مرزهای 20 تا 30سالگی یا همان شکوفایی و درخشش‌های بین 20 تا 25 مانده‌اند، دقیقا در حدومرز خوانندگان‌شان.» گلشیری بدون تعارفات مرسوم قضاوت می‌کند و جمال‌زاده پس از «یکی بود و یکی نبود» و «فارسی شکر است» را کاغذسیاه کن می‌نامد. در مورد هدایت نیز «بوف کور» (1315) را نقطه اوج می‌داند و معتقد است، خودکشی او از همان 1315 شروع می‌شود و در سال 1325 هدایتی وجود ندارد. درباره دیگرانی چون بزرگ علوی، چوبک، آل‌احمد، ابراهیم گلستان، بهرام صادقی، به‌آذین، ساعدی، دانشور، احمد محمود، شهرنوش پارسی‌پور و... نیز بحث می‌کند و از «گیله مرد»، «شبی که دریا طوفانی شد»، «جشن فرخنده»، «از روزگار رفته حکایت»، «سنگر و قمقمه‌های خالی»، «مهره مار»، «گدا»، «سووشون»، «همسایه ها» و «سگ و زمستان بلند» به‌عنوان نقاط اوج آنها یاد می‌کند. بعد از این لیست بلندبالا، او اما علل این جوانمرگی را فهرست‌وار بیان می‌کند. نخست به این اشاره می‌کند که پس از انقلاب مشروطه «100سالی است درجا می‌زنیم.» سپس از فقدان تداوم فرهنگی، متفنن بودن داستان نویسی، کوچ‌های اضطراری و اجباری، فترت ترجمه و نوع رابطه نویسنده و ممیزان به‌عنوان عوامل این جوانمرگی نام می‌برد و سخنش را چنین به پایان برد: «پس اگر نمانیم و نمانید، درجا نزنید، قطع نشویم، تداومی در مقوله فرهنگ پیدا شود، کتا‌ب‌هامان منتشر شود و خوانندگان‌مان بخوانند، در ضمن کتاب‌ها، کتابخانه مصادره نشود، باور کنید می‌شود حداقل غنی‌ترین ادبیات جهان سوم را به وجود آورد، همانگونه که شعر نو چنین شده است.» در این شب پس از گلشیری نیز فریدون مشیری شعر خواند.

شب هفتم: شعر آزادیست

شب هفتم با سخنرانی کاظم اسلامیه شروع شد؛ کسی که بارعمده تدارکات 10شب بر دوش او بود. او اما بافروتنی خود را کوچک‌ترین عضو کانون دانست و با عذرخواهی از بزرگانی چون فریدون آدمیت، علی‌اصغر حاج سیدجوادی، هما ناطق و... که آنها را برخود برای سخنرانی در این جمع ارجح می‌دانست، بحث اصلی خود را روی این محور قرار داد که کانون‌نویسندگان به عنوان نهادی صنفی و نه سیاسی، قرار بوده است «جای هر اهل قلمی باشد که با نوشته‌هایش به غنای فرهنگ ملی ایران کمک کرده باشد». اسلامیه هدف اصلی کانون را کسب و حفظ آزادی‌بیان دانست و گفت، دومتن قانون اساسی مشروطه و متمم آن و اعلامیه جهانی حقوق بشر، چراغ‌راه آنها در این راه هستند. او در ادامه نیز مفادی و موادی از این دو متن را برای حاضران خواند که همگی متضمن رعایت حق آزادی انسان بود و به همین دلیل با تشویق گسترده حضار مواجه شد. درنهایت نیز خاطره‌ای از محمد قاضی مترجم نقل کرد که به پزشک فرنگی خود که برای درمان سرطان گلو به او گفته بود، باید دستگاه صوتی او را بردارد، جواب داده بود «دکتر جایی که من می‌رم، حرف زدن لزومی ندارد.»

پس از اسلامیه نوبت به سخنرانی داریوش آشوری رسید که ماهیت شعر و ارتباطش با ذات انسان را موضوع گفتار قرار داده بود و بر آن بود که «شعر، آزادی ا‌ست». به‌زعم آشوری، انسان «یک قلمرو درونی آزادی دارد و هرچند عرصه بیرونی بر او تنگ شود، اما این عرصه درونی همواره مال اوست» و این قلمرو را که با شعر و ذات شعر ارتباطی دارد، «هیچ زوری و هیچ نیرویی نمی‌تواند تصرف کند.» از نظر آشوری هر انسانی، شاعری در درون دارد و آنگاه که این شاعر درونی خاموش با شاعر بیرونی گویا دیدار می‌کند، لحظه‌ای فرامی‌رسد که به قول ناصر خسرو قبادیانی، «آنات رهایش» است. این «آن» از نظم روزمره محاسبه‌گر، مصلحت‌اندیش، محکوم محیط و مقتضیات رهاست و به مبارزه با آن برمی‌خیزد، چنان‌که شاعران ما را به سرزمینی فرا می‌خوانند که خود از پیش برای ما آماده کرده‌اند، نه آن‌که ما برای آنها ساخته‌ایم. آنها هستند که نخست این منزل را مهیا می‌کنند منزل آشتی انسان با حقیقت خویش و زیستن در حقیقت خویش.» بدین سان شاعران پاسداران حقیقت زیبایی و فراخوانندگان انسان از دیار ظلمت به سرزمین حقیقت انسان هستند؛ «حقیقت انسان، آزادی است و شعر، زبان آزادی است و شاید عین آزادی.» شاعران حاضر در این شب نیز علی باباچاهی، جلال سرفراز، بتول عزیزپور، جواد مجابی و محمود مشرف تهرانی بودند.

شب هشتم: رابطه فرهنگ و دیوان

سخنرانان شب هشتم دونفر بودند: محمدعلی مهمید و مصطفی رحیمی. مهمید درباره «آرمانگرایی در شعر فارسی» سخن گفت و با ذکر مثال‌هایی از داستان ضحاک، فریدون و کاوه و نیز داستان مزدک در شاهنامه مردم‌مداری، ظلم‌ستیزی و برابری‌طلبی فردوسی را ستود. نیز سعدی و قدمت اندیشه انسان‌گرایانه او را متذکر شد و او را از خطایی که برخی مداحی قدرت دانسته‌اند، بری دانست. مهمید این همه گفت تا نتیجه بگیرد که شاعران ایرانی «به مردم و به آسودگی، به آزادگی و سرفرازی مردم صمیمانه و عاشقانه وابستگی داشته‌اند» و کوشیده‌اند همواره ندای وجدان آزادیخواه و ستم ناپذیر انسانیت راستین باشند. سخنران بعدی شب هشتم، مصطفی رحیمی نیز سخنان خود را با تمجید از فرهنگ دیرپای ایران و نقش آن در زنده نگاه داشتن نام ایران شروع کرد. او اما فرهنگ کهن را در قیاس با فرهنگ معاصر، «آزاد» دانست و این سخن را چنین مدلل کرد: «در جهان ما فرهنگ با دو دشمن بزرگ در پیکار است: یکی «فرهنگ بازرگانی» که فرهنگ راستین را از درون می‌جود و دیگری «ممیزی» دیوانی است که آن را از بیرون زخم می‌زند.» او تبیین رابطه فرهنگ با دشمن اول را نیازمند مجالی دیگر دانست و به همین دلیل عمده وقت خود را وقف تحلیل رابطه فرهنگ و دیوان کرد. از نظر رحیمی، «عینک دیوان اصولا گذشته‌نگر است و ذره بین فرهنگ ذاتا آینده‌نگر.» در کنار این، دیوان امروز تجلی افکار دیروز است و به همین دلیل دیوانیان از اندیشه‌ورزان واپس‌تر هستند. در کنار این عمل دیوانی به عادات نیز مقید می‌شود و وقتی پای «قدرت» به‌میان می‌آید معلوم است که تغییر شرایط برای دیوانیان امری بسیار شاق می‌شود. جامعه اما به فرهنگ و دیوان، هر دو محتاج است و راه سازش این دو «ناهمساز جاودان»، صرفا «قانون» است؛ قانونی با رای همگان. رحیمی از همین جا به مساله ممیزی ورود کرد و گفت قانونی که سلاح ممیزی را در دست دیوان قرار دهد، عملا نقض غرض است زیرا به رابطه مسالمت‌آمیز فرهنگ و دیوان تجاوز کرده و حکم به قتل فرهنگ به دست دیوان داده است. رحیمی در ادامه شرحی از ممیزی‌های ویرانگر حاکم بر ترجمه، تالیف، مطبوعات، رادیو و تلویزیون، سینما و تئاتر داد و گفت: «ملت بی‌قلم دیگر ملت نیست، به توده موران و زنبوران شبیه‌تر است تا به جمع آدمیان.» در این شب نصرت رحمانی، کیومرث منشی‌زاده، فرخ تمیمی و اصغر واقدی شعر خواندند.

شب نهم: تفاوت‌های کلمه و کنش

سخنران نخست شب نهم باقر پرهام بود که شب پیش نامه‌ای از یکی از مخاطبان جوان دریافت کرده بود که سخنرانی‌ها را نه خدمت به مردم، بلکه سرپوش گذاشتن بر ظلم‌ها و حق کشی‌ها دانسته بود. پرهام این نامه را قرائت کرد و سخنرانی خود با عنوان «فضای حرف و فضای عمل» را پاسخی به این سوال نیز دانست. پرهام برای این بحث، تفاوت دو جهان‌بینی سنتی و جدید را با دو جمله از انجیل یوحنا و گوته یادآور شد. در انجیل یوحنا آمده: «در آغاز کلمه بود.» این از نظر پرهام چکیده جهان‌بینی سنتی است اما گوته نوشت: «در آغاز کلمه بود؟ نه. در آغاز عمل بود.» پرهام این سخن را نمودار جهان‌بینی جدید دانست و از همین‌جا این نکته را مدنظر قرار داد که آزادی‌بیان حق مهمی است، اما مهم‌تر از آن، کلام باید به کنش بدل شود و برای همین است که در انقلاب مشروطیت و قانون اساسی مشروطه که در نوع خود گسستی از جهان‌بینی سنتی بود، همراه با آزادی اندیشه و بیان، آزادی تجمع و آزادی نشر و انتشار نیز آمده است: «ما هنگامی نویسنده، شاعر، محقق، دانشمند، فیلسوف، هنرمند و عالم حقیقی خواهیم داشت که ابناء وطن آزادانه جمع شوند، آزادانه عمل کنند، آزادانه بحث و مجادله کنند، به ایراد و انتقاد بپردازند، آزادانه بگویند، بشنوند، بنویسند، منتشر کنند، بسازند و عرضه کنند و هیچ نوع محدودیتی در انتخاب موضوع‌های تجربه‌های خود و در نحوه عرضه کردن آنها به مردم، جز حدودی که قانون معین کرده، نداشته باشند.» در پایان این شب نیز تلگراف همبستگی عده‌ای از نویسندگان و شاعران جهان با کانون‌نویسندگان ایران خوانده شد؛ نامه‌ای که پای آن امضای کسانی چون سارتر، دوبوار، فوکو، آلتوسر، بارت، دلوز، گاتاری و... دیده می‌شد. شاعران این شب نیز کسانی چون محمد حقوقی، فریدون تنکابنی، عبدالله کوثری، منوچهر نیستانی، بیژن کلکی و منوچهر نیستانی بودند.

شب دهم: پیمان ببندید که دیگر ننشینید

محمود به‌آذین آخرین سخنران این شب‌ها بود که با تقدیر از خویشتن‌داری و موقع‌شناسی و شکیبایی جوانان، یگانه وظیفه امروز همه را این دانست: «آزاد شویم و یکدیگر را آزاد کنیم.» به آذین البته آزادی و مسئولیت را توأمان قلمداد کرد و برتری آدمی را همین دانست که هم آزاد است، هم مسئول. او البته این خصلت انسان را نه در برابر این یا آن قدرت دوروزه، بلکه در برابر خود و در برابر اجتماع می‌دید، بنابراین معتقد بود برای بهره‌مندی از آزادی «نباید از کسی اجازه خواست»، بلکه باید «آزاد بود.» به‌آذین نیز چون بیشتر سخنرانان در سخنانش بر اهمیت آزادی‌بیان تاکید کرد، اما حفظ اتحادی را که در این شب‌ها میان نویسندگان و مردم ایجاد شده بود، شرط لازم آزادی دانست. پس از این اسماعیل خویی، جواد طالعی، فریدون فریاد، غلامحسین ساعدی و نعمت میرزازاده شعر خواندند و پایان بخش 10شب نیز پیام کانون‌نویسندگان ایران بود که هوشنگ گلشیری آن را قرائت کرد. در این پیام ضمن دفاع از کانون در برابر نقدهایی که به‌آن بابت برگزاری این برنامه شده بود، از مخاطبان خواسته شده بود «پیمان ببندید که دیگر ننشینید، که برخاستن، زنده بودن، همیشه برخاستن است؛ همیشه زنده بودن است؛ حضور مدام در جهان است؛ درگیری مدام با هر چه ناپاکی است، ناخوبی است، کژی و کاستی است.»

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی