وطن همچون والدین
نگاهی به کتاب «درس گرفتن از آلمانیها»
نگاهی به کتاب «درس گرفتن از آلمانیها»
الکس کلارک/ روزنامه گاردین
مترجم: مسعود شاهحسینی
«آنها به من میگفتند: نمیتوانی این کتاب را منتشر کنی! شوخیات گرفته؟ از آلمانیها هیچ چیزی نمیشود یاد گرفت. ما آلمانیها خیلی دیر به خودمان آمدیم و به فکر جبران مافات برآمدیم و دست آخر هم کاری نکردیم.»
سوزان نیمن وقتی به دوستان آکادمیسین آلمانیاش خبر داد که مشغول نوشتن کتابی با عنوان «درس گرفتن از آلمانیها»ست، جملات بالا را شنید. آنها به نیمن گفته بودند: «اینکه بتوانیم توی چشم دنیا زل بزنیم و بگوییم بله ما با این جنایت هولناک کنار آمدیم، تقصیرمان را به گردن گرفتیم، این حرف بار زیادی دارد و با واقعیت متناقض است. بهتر است مسکوتش بگذاریم.» سوزان نیمن اینجا به دوستانش حق داده بود، با اینحال معتقد بود کسی مثل او، یک نیمه خودی میتواند دنبال این ماجرا را بگیرد. نیمن فیلسوف اخلاق، کودکیهایش را در جنوب آمریکا گذرانده، درست در روزهایی که سیاهان داشتند برای حقوق مدنی برابر مبارزاتشان را کلید میزدند. او به این باور رسیده که میشود از همهی اینها درسی گرفت و برای همین کتابی نوشته دربارهی اینکه آلمانیها چطور با جنایت نازیها بعد از فروپاشی فاشیسم هیتلری کنار آمدند و در عین حال گفته است که چرا آمریکا به نقض حقوق بشر به دست خودش گردن ننهاده و چرا باید از آلمان درس بگیرد.
گذشته چقدر اهمیت دارد؟
در کتاب مفصل و موشکافانهی «درس گرفتن از آلمانیها» نویسنده از جنبههای گوناگونی به بررسی مسئله شر و شرور پرداخته است. او از همان آغاز یعنی از همان لحظههای تاریخی که هنوز آلمانیها نمیخواستند این جنایتها را گردن بگیرند، از آن روزهایی که آلمان با اکراه تن به روند آغاز بررسی حقیقت و آشتی داد تا نقض حقوق سیاهپوستان در میسیسیپی با آن تعصبات کور و ترور ۹ آمریکایی آفریقاییتبار در کارولینای جنوبی در سالهای اخیر را بررسی کرده است. در واقع همین کشتار اخیر آمریکاییهای آفریقاییتبار به دست سفیدپوستان خودبرتربین بود که جرقهی نگارش این اثر را در ذهن نویسنده زد. او پیشتر آثاری در زمینهی شر و شرور سیاسی نوشته بود، اما اینبار قضیه فرق میکرد. نیمن که در ۲۲ سال اخیر ساکن برلین بود در یکی از صبحهایی که موقع پیادهروی چشمش به پلاکهای یادبود کشتهشدگان هولوکاست افتاد و چند دقیقه بعدش سخنرانی و مرثیهای جانکاه از باراک اوباما شنید که در ستایش سیاهان جانباختهی ترور اخیر بود، دست به کار شد. همان روزها به دستور فرمانداران یازده ایالت جنوبی [ایالتهای موتلفه] پرچمها و فروش یادگاریهای مربوط به ایالتهای موتلفه
ممنوع شد. نیمن در همین حین به این نتیجه رسید که باید تجربههای خودش و آلمانیها را با دیگران به اشتراک بگذارد، باید بنویسد که چطور ملتها میتوانند با گذشتهی شرارتبارشان، با نسلکشی و کشتارها کنار بیایند.
او در تمام دوران کودکی شاهد مبارزات مادرش برای برچیدن تفکیک نژادی در مدرسههای ایالت آتلانتا بود، نیمن هنوز به یاد دارد که بارها کوکلاس کلانها دیروقت شب به خانهشان تلفن میکردند و مادرش را تهدید به مرگ میکردند. او هرگز فراموش نکرد آن روزی را که دوست آمریکایی آفریقاییتبار مادرش همراه با بچههایش مهمان خانهی آنها شد، در آن روز گرم تابستانی سوزان به مادرش و دوست مادرش التماس میکرد که بروند به یک استخر روباز یا ساحل دریاچه و با بچهها آببازی کنند، اما بزرگترها گفتند : نه نمیشود. او تازه سالها بعد فهمید که بهخاطر رنگ پوست بچههای مهمان، شنا در کنار سفیدپوستان برای آنها ممنوع بود. نیمن به یاد میآورد که آن روز زیر سایهی نگاه همسایههای شکاکشان با آن بچهها زیر فوارههای حیاط آب بازی کردند. بعدها در جوانی نیمن راهی برلین شد تا بیشتر از کانت بخواند و کمی پیش از سقوط دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ به آمریکا برگشت. او در سالهای بعد ساکن شهرکی نزدیکی دانشگاه ییل، برلین و از سر حادثه مدتی هم تلآویو شد- پیش از امضای معاهدهی اسلو و شروع انتفاضهی دوم- به قول خودش در دورههای تاریخی در مکانهای عجیبی بوده،
جاهایی که سایهی گذشتهی تاریکشان بر امروزشان سنگینی میکرد. همهی اینها دست به دست هم دادند تا او آن پرسش مهم را مطرح کند، همین که ملتها پس از فروپاشی حکومتهای خودکامهشان، پس از رفتن دولتهای مرگخوار (دولتهای مخالف با شادی) با کارنامهای پر از کشتارهای جمعی، چطور باید با زندگی تا کنند؟ چطور در دام خشونت و چرخهی انتقام نیفتند و البته چطور با این گذشتهی شرارتبار کنار بیایند.
نیمن معتقد است تمرکز بر گذشتهی آلمان برای مردم آلمان مهم است. هر چند بنایش این نیست که به خوانندگانش بگوید که با مطالعهی کارهای درست و نادرست آلمانیها میخواهد نقشهی راهی برای دیگر ملتها ترسیم کند، چرا که هر کشوری ویژگیهای خاص خودش را دارد و از نظر او بسیار مهم است که به این خاستگاهها و تاریخهای خاص کشورها توجه بشود. اما او به خوانندگانش دربارهی چند نکته اطمینان میدهد، اول اینکه چقدر این کار دشوار است. دوم اینکه با وجود دشوار مهم و شدنی است و سوم اینکه چنین کاری چقدر به بهبود اوضاع کشور در آینده کمک میکند و جلوی این خشونتها را میگیرد. نیمن به جد معتقد است درس گرفتن از گذشتهی شرارتبار به ملتها کمک میکند به منبع قدرت دست بیایند و بههیچروی نشانهی پذیرش ضعف نیست.
او در این کتاب با استفاده از مصاحبههای فراوان اولین نکته را موشکافی میکند- اینکه گذشته چقدر در امروز ملتها اهمیت دارد؟ نیمن توضیح میدهد که چطور در حرف برای همهمان خیلی راحت است که انتظار داشته باشیم از فردای تمام شدن جنگ جهانی دوم آلمان و آلمانیها شروع کنند به جبران گذشتهی تاریک و شرارتبارشان. اما خواهیم دید که اصلا اینقدرها هم آسان نیست. چرا؟ چون ۱۰درصد از جمعیت کشور آلمان عضو حزب نازی بودند و از آن مهمتر اینکه این ۱۰درصد آدمهای بیسواد و عامی نبودند، بیشترشان مدرک دانشگاهی داشتند و به اصطلاح از طبقات متفکر جامعه بودند، هر چند که به خیالمان آدم تحصیلکرده گرفتار حزب نژادپرستانه و فاشیستی نازی شود. اما اینجاست که خواهیم دید هیچ چیزی نمیتواند مصونیت کامل بدهد.
شما چه کردید؟
لحظهای که مواجههی سیل عظیمی از آلمانیها با گذشتهشان را رقم زد هم در نوع خودش جالب است. نیمن میگوید هر چند بخشی از این تغییر ناشی از تغییر نسل و از راه رسیدن یک نسل جدید بود و مرگ نسل قبلی بود، اما همانطور که در آمریکا هم دیدهایم، چندان هم نتیجهبخش نیست و همانطور که در انگلیس هم میبینیم که با وجود گذشت زمان و تغییر نسل باز هم مردم دست به دامن افسانههای عظمت ملیگرایانه میشوند. نیمن معتقد است دادگاههای آشویتس بیش از هر چیز نشاندهندهی تغییر و از راه رسیدن دوران جدید بود. مردمان جهان با هم رفتوآمدکردند و همین هم باعث شد آلمانیهای عادی را بشناسند و البته کتابهایی که به دست بازماندگان هولوکاست نوشته شد هم این وسط بیتاثیر نبود. نیمن به سال تاریخی ۱۹۶۸ هم اشاره میکند. سالی که باید آن را سال طغیان نامید، نسلهای جوان اروپایی توی چشم پدر و مادرهایشان زل میزدند و از آنها میپرسیدند: «شما چه کردید؟»
نیمن در کتابش هم سعی میکند توضیح بدهد که این روش در آلمان شرقی موثر بوده، اما به دلایلی نادیده گرفته شده است، شاید بیشتر از همه به این دلیل که آنروزها در آلمان غربی فکر و ذکر همه بازگرداندن آبروی ازدسترفته و اعاده حیثیت بود. او میگوید: «هر وقت دربارهی آلمان شرقی به نکتهی مثبتی اشاره میکنم خیلی سریع سروکلهی کسی پیدا میشود که میگوید: «وای خدایا، تو استالینیستی...» این خیلی روشن است که من از تمام آنچه در آلمان شرقی میگذشت دفاع نمیکنم. اما واقعا برای نوشتن فصلی دربارهی آلمان شرقی پیر شدم؛ آنقدر که وقت صرفش کردم. همه چیز را چندبار راستیآزمایی میکردم و از یک متخصص هم کمک میگرفتم که مبادا در دام سندسازیها بیفتم. میدانستم که با رگبار نقدها مواجه خواهم شد. اما واقعیت همین است که آلمان شرقی زودتر دست به کار شد و عملکرد بهتری هم داشت. در همهی وجوه، از جمله اینکه محاکمهی نازیها را زودتر شروع کرد و در مدرسه هم آموزش و روشنگری دربارهی نحوهی برخورد با گذشتهی مربوط به جنگ و ساخت بنای یادبود برای هولوکاست و کشتهشدگان و مرمت و حفظ اردوگاههای کار اجباری برای عبرت گرفتن و درست در همین تاریخ در آلمان
غربی مشغول جنگ و جدال جدیدی بودند، آنجا عدهای خیال میکردند فعلا قضیه را مسکوت بگذارند و از نازیهای قدیمی برای مبارزه و پیروزی در جنگ سرد بهره بگیرند، چون آنها را نیروهای کارکشتهای میدانستند و برای همین هم موقتا پروژهی نازیزدایی را متوقف کرده بودند.
بیخبری تکاندهنده
نیمن به عنوان یک فیلسوف نوظهور دانشگاهی با کمک گرفتن از یک روایت موثر و جذاب نشان میدهد جوامع دیگر چطور با تمرکز روی کشتار هولوکاست بهعنوان یک نمونهی شر فراگیر شرایطی را فراهم کردهاند که حواس مردم را از شرارتهای خودشان پرت کنند. حکومتها در واقع ترجیح میدهند بگویند هیچچیز به لحاظ کشتار و شرارت با هولوکاست قابل مقایسه نیست و اگر حکومتی مرتکب جنایت هولوکاست نشده است پس اوضاع شما ملت زیر سیطرهشان خوب است. نیمن معتقد است، باور عمومی دلش میخواهد سیاهچالهای داشته باشد عمیق، شر را در آن بگذارد و مجبور نباشد چشمش به این گذشته بیفتد. او در این تحقیقها به این نتیجه رسیده است که بیخبری جامعهی بریتانیا از جنایتهای دوران نازی تکاندهنده است. برای همین هم سیاستمداران راستگرای بریتانیایی آنقدر راحت دربارهی شکوه و عظمت جنگ حرف میزنند. او به این مسئله میپردازد که چطور سیاستمداران راستگرایی همچون نایجل فاراژ، جیکاب ریس ماگ و بوریس جانسون در سخنرانیهایشان بیمحابا برای روزگار امپراطوری بزرگ احساس دلتنگی میکنند. جوری که انگار امپراطوری واقعا روزهای درخشانی بود و انگار که برای بشر جز تمدن و صلح چیزی به ارمغان نیاورده است. نیمن این کتاب را در روزهایی شروع به نوشتن کرد که ترامپ سرکار آمده بود و بوریس جانسون مشغول ترتیب دادن پروژهی برگزیت بود و او هر روز ناامیدتر میشد. اما در نهایت با تلاشی جانفرسا به این وضعیت غلبه کرد. او معتقد بود، تعصب در سیاست ریشهدارتر شده است. اما در عین حال معتقد است هیچچیز به اندازهی مقاومت نمیتواند ریشهی این تعصب را بخشکاند. نیمن توصیه میکند که صدایمان را بلندتر کنیم و به روی این سیاستمداران متعصب و سیاستگذاران بیاوریم که حالا وقت حرف زدن است وقت اینکه با گذشتههای سیاه خود کنار بیاییم و نباید روی آنها سرپوش بگذاریم. او معتقد است عدهای در هر برههی زمانی پیدا میشوند که با ما هشدار میدهند «حالا وقتش نیست» و «بگذارید برای بعد این حرفها را و فعلا باید جلو برویم» اما نیمن نشانمان میدهد که راستگرایان همیشه چپها را متهم کردهاند به اینکه سروصدای بیخود میکنند و از ناکامیهای گذشته و جنایتها حرف میزنند. اما نویسنده در کتاب «درس گرفتن از آلمانیها» نشانمان ميدهد که اگر همین حالا دربارهی نسلکشی و جنایت و اجحافی که به اقلیتهای قومی و مذهبی شده حرف نزنیم، کمی جلوتر یا حتی خیلی نزدیکتر دچار ناسیونالیسم و نژادپرستی میشویم و این همان وضعیتی است که در بسیاری از کشورها رخ داده است.
میهنپرستی سالم
او در این کتاب سوال بسیار مهمی را در سلسله گفتوگوهایی که با شهروندان جنوب آمریکا و آلمان داشته، مطرح کرده است. اینکه اگر بگوییم میخواهیم با پرداختن به مسئلهی هولوکاست درس بگیریم، دقیقا چه چیزی را میخواهیم یاد بگیریم؟ و پاسخ کمی بعد روشن میشود: اینکه باید مراقب کوچکترین نشانهها باشیم، همینکه اولین بارقههای نژادپرستی را دیدیم دستبه عمل بزنیم و با آن مقابله کنیم و هرگز نگوییم الان در میانهی تغییرات و وضعیت حرکت به جلو هستیم و فعلا وقت حرف زدن از وضعیت اقلیتها، ستمها و گذشتهی سیاهمان نیست. در هر برههای و در زمانهای هر تغییر و تحولی حواسمان به روشنشدن شعلههای شرارت ناسیونالیسم باشد و البته یادمان بماند که نازیها هم همینطور بیسروصدا و آرامآرام تبدیل به این اژدهای تنورهکش و مهارنشدنی شدند.
نیمن میگوید: «راستش را بخواهید فکر میکنم رابطهی ما با کشورمان خیلی شبیه رابطهی ما با والدینمان است. باید این رابطه را سروسامان بدهیم. میتوانیم بگوییم خب به این بخشها از تاریخ کشورمان افتخار خواهیم کرد، از این بخشهایش متاسفیم و میخواهیم با تمام توان درصدد جبرانش برآییم. معتقدم در این صورت است که میتوانیم در وضعیت میهنپرستی سالمی قرار بگیریم. در این صورت دیگر نمیگوییم اینجا در کشور من وضع خوب است. بلکه درست مثل برخورد یک آدم بالغ با والدینش میگوییم خب به هر حال میهنم است، با این ایرادها و گذشتهی تلخ که نمیگذارم تکرار شود.»