| کد مطلب: ۲۸۸۵۱

در ستایش لحظه جادویی رهایی

تصور کن اگه حتی

آنها این روزها در حال تخیل آزادی هستند. این تخیل محقق شود یا نه، باز چیزی از قداست آن لحظه خوش رهایی نمی‌کاهد؛ آن زمان که دیوار ترس فرو می‌ریزد و آدم‌ها می‌بینند که می‌توان جور دیگری هم نفس کشید؛ آن لحظه سرنوشت‌سازی که جای رعایا و حاکمان عوض می‌شود و مردم متوجه می‌شوند عمر هیچ حکومتی بی‌پایان نیست.

تصور کن اگه حتی

از نخستین ثانیه‌های سقوط خاندان اسد، فضا آکنده شد از تحلیل ناظرانی از چپ و راست که با خونسردی خاصی از افتادن ملت سوریه از چاله به چاه سخن می‌گفتند و انذار می‌دادند که روزی خواهد رسید که این مردم آرزوی همین بشار را خواهند کرد؛ همانطور که در لیبی بسیاری ترجیح می‌دهند همان قذافی نابه‌کار رهبرشان باشد تا اینکه در وضعیت بی‌دولتی و آشوب فعلی به‌سر ببرند.

بسیار خب، این البته تحلیلی تکراری و تردیدی همیشگی بوده است، به‌خصوص خطاب به خاورمیانه‌نشینان که باید میان آزادی و امنیت یکی را برگزینند. ساده‌ترش می‌شود: آزادی به شما نیامده، همین امنیتی را که دارید، دودستی بچسبید. نتیجه عینی‌اش هم می‌شود اینکه صدام، قذافی و بن‌علی باشند و نظم و نظامی باشد، بهتر از آن است که دست به ماجراجویی‌های بی‌حاصل بزنید.

من البته کمی که نه، خیلی با این نحوه ورود به ماجرا مشکل دارم. اول از همه همین را که کمی پای چشم تیم زورگوها کبود شود و حتی شده جای‌شان عوض شود، اما بفهمند که هیچ سلطنتی ابدی نیست، مغتنم می‌دانم. ثانیاً معلوم نیست چرا باید این امر را مفروض بگیریم که حاکمان زورگوی خاورمیانه‌ای می‌توانستند با تداوم حکمرانی جبارانه‌شان، همان نیمچه امنیت و ثباتی را هم که تا بودند به ضرب و زور و با مشت آهنین برقرار کرده بودند، حفظ کنند؟

هرجور که به ماجرا تماشا کنیم، وقتی جهان مدام در حال تغییر است و ذهنیت مردمان نیز روزبه‌روز نو می‌شود، هیچ حاکمی نمی‌تواند در باد این خیال بخوابد که بله، با تکه‌ای نان و باتومی در دست می‌توانم تا ابد هرجور میلم کشید حکومت کنم. اگر دریافت که باید دست به اصلاح بزند و ملت و مناسبات این جهان هم این فرصت را به او دادند، که خیلی خوش‌شانس بوده. در غیر این صورت تردید نباید کرد که همه مستبدها، آخرالامر، رفتنی‌اند.

نوشتم خیلی خوش‌شانس بوده اگر بفهمد؛ چون بیشتر شواهد تاریخی و داده‌های علمی نشان می‌دهد اکثر جباران دچار روان‌پریشی و خودشیفتگی هستند و این وقتی با قطع ارتباط آنها با واقعیت تلفیق شود منجر می‌شود به وضعیتی که برای نمونه قذافی داشت و همان هنگام که مردم علیه او در خیابان بودند، به خبرنگاری گفته بود: مردم عاشق من هستند. آنها برای من جان می‌دهند. 

مهمتر از نکات اول و دوم، اما مشکل اصلی ایده «چاله به چاه» این است که انگار به‌کلی از ارزشی به‌نام «آزادی» دست کشیده یا نومید شده است. این درحالی‌است که از جایی به‌بعد سیاست چیزی جز مناسبات آزادانه شهروندی نیست و همه آن بگیر‌وببندها برای نظم و امنیت هم با شرط تحقق آزادی افراد توجیه می‌شوند. ما پلیس، دولت و دادگاه نمی‌خواهیم که دربندمان کند.

اصلاً اینها را می‌خواهیم که پاسدار حقوق و آزادی‌های‌مان باشد. شاید بگویید آخر از تحریرالشام، آبی برای آزادی سوری‌ها گرم می‌شود؟ می‌گویم نمی‌دانم و اصلاً فرض بگیریم این شعارها و اوامری که این دو، سه روز صادر کرده‌اند، دروغ باشد. اما چرا باز تصور می‌کنیم آزادی را باید امثال الجولانی‌ها برای سوری‌ها به ارمغان آورند؟ یاد مهندس بازرگان خوش که می‌گفت: «آزادی نه دادنی است، نه گرفتنی، بلکه یادگرفتنی است». می‌شود بدین نکته این را افزود که چیزی را می‌توان یاد گرفت و لااقل تقلید کرد که تصوری و خاطره‌ای از آن در ذهن داشت. 

وقتی ملتی بیش از نیم‌قرن زیر ستم استبداد باشد، اصلاً نام «آزادی» را هم دیگر نمی‌تواند هجی کند، چه برسد به اینکه بخواهد آن را تمرین کند و وقتی به اینجا می‌رسیم من نمی‌توانم چشمم را بر شادی و سرور مردم زجردیده سوری ببندم. آنها این روزها در حال تخیل آزادی هستند. این تخیل محقق شود یا نه، باز چیزی از قداست آن لحظه خوش رهایی نمی‌کاهد؛ آن زمان که دیوار ترس فرو می‌ریزد و آدم‌ها می‌بینند که می‌توان جور دیگری هم نفس کشید؛ آن لحظه سرنوشت‌سازی که جای رعایا و حاکمان عوض می‌شود و مردم متوجه می‌شوند عمر هیچ حکومتی بی‌پایان نیست.

همین یک لحظه جادویی می‌تواند انسانیت را به آدمیان بازگرداند، خاطره خوشش تا مدت‌ها خواب‌های ملتی را رنگی می‌کند و یادبود آن آتش دل مبارزان راه آزادی را تا دهه‌ها روشن نگاه خواهد داشت. بله، اصل ماجرا همان است که جان لنون گفت: imagine.  فارسی‌اش می‌شود: «تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته».

دیدگاه

ویژه بیست‌و‌چهار ساعت
پربازدیدترین